گیرم که به هر حال مرا برده ای از یاد گیرم که زمان خاطره ها را به فنا داد گیرم نه تو گفتی...نه شنیدی...نه تو بودی... آن عاشق دیوانه که صد نامه فرستاد با آنهمه دلبستگی و عشق چه کردی؟! یک بار دلت یادِ منِ خسته نیفتاد؟! یعنی به همین راحتی از عشق گذشتی؟! یک ذره دلت تنگ نشد خانه ات آباد؟! این بود جوابِ منِ دلخسته ی عاشق؟ شیرین رقیبان شده ای از لجِ فرهاد؟! باشد، گله ای نیست!...خدا پشت و پناهت احوالِ خودت خوب...دمت گرم...دلت شاد
یه دیالوگ تو یه فیلمی بود که میگفت: تمام عمرم احساسه تنهایی کردم به غیر از زمانی که با تو بودم چقدر راست میگفت چقدر هممون یه نفر رو داریم که فقط کنار اون همهی عالم و آدم و غصههامونو یادمون میره ...