نیلوفرانه | نیلوفر دادور

@niloofardadvar


اگر نخل‌ها گلِ نیلوفر باشند و زمین، برکه‌ای قیرفام، چه؟!

جهت ارتباط:https://t.me/TeleCommentsBot?start=sc-c4ecf5263b

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

22 Oct, 19:23


وقتی بپذیری که بقیه‌ی آدم‌ها دقیقا مثل خودت ممکن است در موقعیت‌ها و شرایط مختلف رفتارهای متفاوتی داشته باشند یا حتی تبدیل شوند به آدمِ دیگری از آنچه همیشه دیده‌ای یا انتظار داشته‌ای آرام‌تر خواهی بود.
منظورم این است که نمی‌شود انتظار داشت آدم‌ها همیشه و در هر زمان و شرایطی با تو یک‌ جور رفتار کنند. نمی‌شود همیشه مهربان، ملاحظه‌گر، حامی و غیره باشند. گاهی در شرایط و موقعیت‌های جدید یا زمان متفاوت ممکن است آن رویِ خشمگین، نامهربان، بی‌حوصله و بی‌تفاوت‌شان را ببینی. گاهی ممکن است آدمی که همیشه از او «بله» شنیده‌ای به تو «نه» بگوید و این خیلی طبیعی است.
مگر خود ما در تعاملات‌مان اینطور نیستیم؟ پس باید این حق را برای دیگران هم قائل شویم.
می‌دانی نقطه‌ی آسیب‌پذیر روابط کجاست؟ دقیقا همان‌جایی که ما دنبال بی‌نقص‌ترین و کامل‌ترین ورژن یک انسان می‌گردیم و می‌خواهیم این ورژن هرگز تکان نخورد!
رفتار و شخصیت آدم‌ها مثل مو نیست که روی یک حالت به آن تافت بزنیم و انتظار داشته باشیم همیشه در آن وضعیت بماند!

وقتی ماهیت موجود خارق‌العاده‌ و عجیبی مثل انسان را خوب بشناسیم و درک کنیم دیگر آنقدر به خودمان یا آدم‌های دیگر سخت نمی‌گیریم و با پیچیدگی‌های ذات آدمی بهتر کنار می‌آییم.

نیلوفر دادور

#یادداشت‌های_پراکنده
@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

22 Oct, 13:19


«اللهم لا تدع عظيم خوفي ينسيني أنك علي كل شيء قدير»

گاهی ترس‌ها چنان مرا می‌بلعند که یادم می‌رود خدای من بر همه چیز تواناست اما، تو هرگز مرا با ترس‌هایم رها نکن!
با نگاه مهربان همیشگی و حمایت بی‌پایانت دست‌های لرزان مرا بگیر و تاریکی روزهایم را با خورشید لطف و بخشندگیت روشن کن!

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

21 Oct, 11:42


از خیلی وقت پیش تصمیم گرفتم آخرین روز هر ماه کلمات کلیدی و مهم آن ماه را در دفترم یادداشت کنم. کار خیلی ساده‌ای بود اما کمکم کرد دید شفاف‌تری نسبت به خودم، عملکردها، خواسته‌ها و موضوعات مهم زندگیم پیدا کنم.

کلمات این ماه؛
«وضوح و شفافیت، صراحت، پذیرش، شجاعت نه شنیدن».

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

19 Oct, 17:54


🤍.

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

19 Oct, 15:28


«اللهم جبرا يتعجب منه أهل السماء والأرض»

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

19 Oct, 15:03


حالا و در اواسط ۲۴ سالگی زندگی در یک غروب بارانی شبیه زنی جدی و پخته کنارم راه می‌رود. لرزش‌ دست‌هایم را پنهان می‌کنم و تلاش می‌کنم مثل او قوی و جدی به‌نظر بیایم. با این که خستگی شبیه توده‌ای ضخیم از ابرهای متراکم دور قلبم پیچیده است اما هنوز در دلم صدها رنگین‌کمان نادیدنی زندگی می‌کند. از طوفان بازگشته‌ام اما هنوز بی‌رمق نشده‌ام. زندگی با این که جدی است اما آموزگار خوبی است و من یاد گرفته‌ام که خودم را بهتر بشناسم و آیینه‌ی جادویی خودشناسی را برای یک لحظه هم از خودم دور نکنم.
باران شبیه کودکی گمشده، در آغوش غروب پنهان شده است و من همان کودکِ گمشده‌ی سال‌ها پیشم که دارد بزرگ می‌شود، که دارد خودش را پیدا می‌کند.
در این میان این منِ غریب، زندگی را مدیون دریچه‌ی ایمان است. ایمانی که زمختی زندگی و رنج گم‌گشتگی را به آسمان، به خدا گره می‌زند...

«اللهم ألهمني رشدي و أعذني من شر نفسي»

نیلوفر.

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

18 Oct, 17:25


معمولا دردهایی که آدم توی زندگیش تحمل می‌کنه بعدها میشن راه نجاتش...

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

18 Oct, 09:03


صبح همین که چشم‌هایم را باز کردم آیه‌‌های سوره‌ی آل عمران بر زبانم جاری میشد. شاید چون تمام دیشب به کتابچه‌ی اذکار کنار اسلحه فکر می‌کردم و دلم پر از شادی و غم، امید و ترس و خوشحالی و حسرت میشد و چه حرف، سوره و یا کلامی نزدیک‌تر به این حوادث و احساسات از سوره‌ی آل عمران؟

نمی‌دانم در زندگی چند بار این سوره را خوانده‌ام اما دیشب و امروز انگار دریچه‌ی جدیدی از فهم و لمسِ تک‌تک آیاتش به رویم گشوده شده است. هر آیه‌اش درس و مرهمی است بر پیکره‌ی این اجتماع بزرگ که «امت» نامیده شده است.

* * *

اسمش یحیی بود. چه اسم با مسمایی! راستی در سوره‌ی آل عمران ماجرای تولد یحیی غریب است و سحرآلود...

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

17 Oct, 18:06


درخت‌ها بی‌قفه نگاهم می‌کنند
و من انگار برگی هستم که باد با او سر نامهربانی دارد
به چه می‌اندیشم؟
نمی‌دانم!
آیا دست‌های نامرئی ترس دلم را می‌فشارد؟
آری!
من از چه می‌ترسم؟
با که سر جنگ دارم؟
با خودم؟
آری!

من برگ بوده‌ام!
سرنوشت هر برگ رهایی است!
رها شدن در سرنوشت مبهم باد...

نیلوفر دادور
@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

16 Oct, 18:50


در صبوری بعضی آدم‌ها می‌شود خدا را دید!

نوجوان که بودم به واسطه‌ی مسیری مشترک سال‌ها با هم ارتباط نزدیکی داشتیم. آدمی به دل پاکی و خوبی او ندیده بودم.
سال‌های اخیر اما، جز در مراسمات و دیدارهای خانوادگی آن هم سالی چند بار ندیده بودمش تا همین امشب.
پسر نوجوانش چند روز پیش تصادف کرد. وضعیت وخیم و سختی دارد. دقیقا وسط خط امید و ناامیدی...

قبل از آن که ببینمش هزار بار تصویر زنی تکیده، گریان و بی‌نهایت غمگین در ذهنم تداعی شد و دلم فروریخت‌. در ذهنم دنبال جملات مناسبی می‌گشتم تا به او دلداری بدهم...

اما، آن زن...
نه تکیده بود، نه گریان و نه غمگین... لبخند به لب مرا در آغوش کشید. قلبم تند می‌زد، بغض روی دلم چمبره زده بود و اشک بی‌وقفه به چشم‌هایم هجوم می‌آورد.
در مقابل آن لبخند، رضا و صبوری زبانم بند آمده بود... گذشته‌ها را به یاد آوردم. زن شاکر و راضی روزهای خوش گذشته، زنِ شاکر و راضی روزهای سخت‌ این روزها است.
دلِ سفید زن... خوشا به حالت زن...

راستش بخاطر دیدن همین چیزها است که مدام اول خودم و بعد دیگران را به ایمان و رضا توصیه می‌کنم... ایمان ناجی روزهای سخت و معلم روزهای خوش است.

لطفا برای شفای پسرش دعا کنید🤍

@Niloofardadvar

نیلوفرانه | نیلوفر دادور

15 Oct, 14:42