در کارگاه قنادی، مشغول پخت شیرینی بودم که ناگهان بهمن(یکی از شاگردهای قنادی) بی مقدمه از من پرسید: _استاد؟ میشه به من بگین عشق چیه؟! در حالی که کوکیهای گردویی را آرام آرام از کاغذ روغنی جدا میکردم، لبخندی زدم و گفتم: _عشق، یه نوع کوکی با ظاهری وسوسه انگیزه. بافت این کوکی، خیلی شیرینه و طعم خاص و دلپذیری داره، ولی داخلش پُر از تیکههای شکلات تلخه! وقتی که داری از طعم شیرین و بینظیرش لذت میبری، تیکههای تلخ شکلات، غافلگیرت میکنه. با این حال، این تلخی شدید رو تحمل میکنی و به خوردن کوکی ادامه میدی تا دوباره اون طعم خاص و لذیذ بافتش رو بچشی. یعنی اگه بخوای بافت شیرین و بینظیرش رو تجربه کنی، باید تلخی شدید و اذیت کننده تیکههای شکلات رو هم تحمل کنی. طرز پخت این کوکی هم اینطوریه که ۲ قاشق غذاخوری نیاز، یک پیمانه هیجان، یک پیمانه وابستگی و ۲ قاشق غذاخوری لذت رو با هم خوب ورز میدیم و بعدش خمیرمون رو دایره دایره میکنیم. آخرش هم تو تنور داغ دلمون میپزیمشون. _عجب! پس احساس علاقهاش چیشد؟ _علاقه، تو مواد اوليه این کوکی نیست. ولی بعد از تحمل تلخیها، کم کم علاقه با چاشنی تعهد، احترام و گذشت به وجود میاد.
یکی اخمو بودنش به دل میشینه، یکی خندهرو بودنش! یکی سرسنگین بودنش، به دل میشینه، یکی شیطون بودنش! یکی کم حرفیش دوست داشتنیه، یکی پرحرفیش! اگه ادای کسی رو دربیاری، جذاب نمیشی، مسخره میشی😊 هر مدل که هستی، همون باشی قشنگه، خودِ خودت!!!
بنا بر توافق رایزن فرهنگی ایران و رئیس بخش ادبیات ارمنی در آکادمی علوم ارمنستان، همکاری دو کشور در زمینه چاپ و نشر و ترجمه آثار ایرانی به زبان ارمنی توسعه مییابد.
صدای تیک تیک عقربه های ساعت، همچون پژواکی آزار دهنده، روح خسته ام را می آزارد. روزهایم انگار، در نقطه ای توقف کرده است. به در بسته اتاق، خیره می شوم، دلم خالی می شود. به سمت آینه کوچک کنج اتاق می روم، خودم را آراسته می کنم، که اگر امروز آمدند، مرا شاداب و زیبا ببینند. صدای در اتاق، حواسم را پرت می کند. پشت چشمی برای مریم، نازک می کنم. مریم آرام می گوید: _ خانم چقدر قشنگ شدین! لبخند کوچکی برکنج لبم می نشیند.
_برای پسرم آماده می شم، نباید، کنار همسرش، به خاطر من، خجالت زده بشه. شاید، امروز پسرم با نوه هام، به دیدنم بیان. چینی، میان ابروانش میفتد، با لبخند مسخره ای می گوید: _چرا هر روز برای دیدن پسرتون آماده میشین؟ اون ماه هاست که حتی یک زنگم نزده! به همین خاطر است که از او خوشم نمی آید، هر روز، این جمله را مانند پتک برسرم می کوباند. از او روی بر می گردانم، پسرم حتما دل تنگ من شده است، شاید به او هم دروغ می گویند. اعتنایی نمی کنم. به دلم افتاده است که امروز حتما می آید. با صدای کوبیده شدن در، برمی گردم. لحظه ای دلم می گیرد، شاید او حقیقت را می گوید.
طی هفتههای اخیر قیمت کاغذ و سایر ملزومات حوزه نشر با نوسانات زیادی همراه بود. کاهش ۵۰ هزار تومانی قیمت کاغذ، ابتدای هفته و افزایش ۳۰ هزار تومانی در روزهای پایانی هفته تنها نمونهای از این نوسانات است.
روزهای اولی که او را شناختم، برایم مثل خیلی ها نبود! نه تپش قلب داشتم و نه سرخی گونه! ما از آن، اقلیت عشق های امروزی بودیم، که اوایل به راه افتادن گروه های مجازی، هم دیگر را شناخته بودیم. آن روزها دلم احساسی که نسبت به او داشت را نمی فهمید. گاهی او را تا دوردست ها دور می کردم و گاهی او را از نفس هایم به خودم نزدیک تر! نمی دانم... خیلی ها می گویند، عشق از راه دور احمقانه است! دوست های خوبی برای هم بودیم، ولی هنوز هم در عشق تردید داشتم! اولین بار، ۸ ماه بعد بود که او لب به اعتراف گشود و گفت: - من ازت خیلی خوشم میاد! قبول می کنی، رابطه مون جدی تر بشه؟ برای من، این سوال، شوک بزرگی بود! اولین بار بود، که جدی به این پیامهای گاه و بی گاه مان نگاه می کردم. پاسخم، "نه"بود! من ناز می فروختم و او تا ۴ماه خریدار بود. سرانجام یک روزی که او، انتظارش را نداشت، در پاسخ صدا زدنش، گفتم: جانم...