اناهیتا:
#داستان_جانم 💞
#قسمت_سوم بخش اول
اونقدر آشفته بودم که حتی به فکرم نمی رسید به کسی خبر بدم ؛ تا پلیس صحنه ی تصادف رو بررسی می کرد آمبولانس اومدو اون مرد رو برد بیمارستان تنها امیدم این بود که موقعی که بلندش می کردن سرشو حرکت دادو دیدم که زنده اس ؛ افسر پلیس دستشو آورد جلوی منو گفت : مدرک ماشین ؛ گواهینامه ؛ دست کردم توی جیبم و رفتم توی داشبورت ماشین رو گشتم و گفتم , جناب سروان دیر وقت بود مثل اینکه خونه ی دوستم جا گذاشتم نمی دونم کجا انداختم ؛ الان زنگ می زنم بیارن ؛ گفت : بدون مدراک پشت ماشین نشستی ؟در حالیکه از ترس قدرت ایستادن روی پام رو نداشتم گفتم : جناب سروان راستش ماشین مال من نیست یادم رفت مدارکشو بگیرم ؛ قرار بود صبح زود براش گردونم ؛ ببخشید الان میگم بیارن ؛ گفت : اسمت چیه بدم استعلام کنن ؛ تو اصلا گوهینامه داری ؟ قلبم داشت از سینه ام بیرون میومد ؛ یک فکری کردم و گفتم احد رضوانی ؛
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar
#داستان_جانم 💞
#قسمت_سوم بخش دوم
گفت خیلی خب ماشین رو بزن کنار با ما بیا ؛ گفتم : جناب سروان خواهش می کنم بزارین ماشین رو بیارم مال من نیست امانت گرفتم ؛ گفت : بدون گواهینامه نمی تونی بشینی پشتش ؛
و یکی از اون پلیس ها رو صدا کرد و گفت : سوئیچ رو بگیر ماشین رو بیار پاسگاه ؛ چی شد که زدی بهش ؟ گفتم : ندیدمش یک مرتبه از روی جدول پرید این طرف باور کنین اونقدر با سرعت اتفاق افتاد که من وقتی خوردم بهش تازه متوجه شدم اصلا ندیدمش ؛ گفت : زنگ بزن مدارک ماشین رو بیارن ؛ گفتم : این وقت شب لازمه ؟ ممکنه خواب باشن هول کنن ؛با لحن تند و بدی گفت :تو مثل اینکه متوجه نیستی چیکار کردی زدی یک نفر رو ناکار کردی ممکنه یاور بمیره تو به فکر خواب دوستت هستی ؟ نکنه ماشین دزدی باشه ؛زود باش زنگ بزن ؛ ببینم چه خبره ؛
گفتم : نه نه مال دوستمه باور کنین الان می زنم چشم ؛ علی فورا جواب داد و معلوم بود هنوز نخوابیدن ؛
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar
#داستان_جانم 💞
#قسمت_سوم بخش سوم
در حالیکه گوشی رو طوری گرفته بودم که سروان بشنوه و دهنم خشک شده بود و نمی تونستم درست حرف بزنم گفتم : علی ببخشید من تصادف کردم با یک مرد ؛ با صدای بلند و وحشت زده گفت : ای خدا ماشین داغون شد ؟ گفتم : نه علی نگران نباش یکم سپرش خورده خودم درستش می کنم میگم زدم به یک آدم می فهمی بردنش بیمارستان بیچاره شدم تو به فکر ماشینت هستی ؟ مدراک ماشین رو می خوان ؛ گفت :ای خدا لعنتت کنه پسر؛ چرا حواست رو جمع نکردی ؟ای وای افتادیم توی درد سر ؛ گذاشتم زیر صندلی راننده اس کجایی من الان میام ؛ گفتم : نزدیک انتهای بلوار امام علی ولی دیگه داریم میرم پاسگاه بیا اونجا ماشینت رو تحویل بگیر ؛
وقتی گوشی رو قطع کردم افسر گفت : ماشینِ چی رو تحویل بگیره ؟ تو واقعا حالت خوب نیست ؛ پسر جون ماشین میره پارگینگ تا تکلیف پرونده ات روشن بشه ؛ برو سوار شو ؛
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar
#داستان_جانم 💞
#قسمت_سوم بخش چهارم
گفتم : اجازه میدین به خانواده ام خبر بدم نگرانم میشن الان مامانم دم در منتظرمنه ؛ گفت برو سوارشو بعد زنگ بزن ؛
با وجود اینکه دلم نمی خواست بابا از ماجرا با خبر بشه و می دونستم چه چیزایی بهم خواهد گفت ولی دیگه چاره ای نداشتم ؛زنگ زدم به نفیسه خواب بود و یکم ترسید گفت : نگو می خوای نیای به خدا هر دوشون بیدارن و منتظر تو هستن ؛ گفتم : نفیسه آروم باش یک طوری بهشون بگو هول نکنن ؛ گفت : وای چی شده تو رو خدا کار بدی که نکردی ؟ گفتم : نه گوش کن با ماشین علی تصادف کردم زدم به یک عابر دارم منو می برن به کلانتری آدرسش رو براتون می فرستم ؛
از جیغ و داد و بیدادش فهمیدم که باید گوشی رو قطع کنم دیگه مامان و بابام فهمیده بودن که چه اتفاقی برام افتاده؛ دیگه منتظر هر سرزنش های بابا بودم اما چشمم به در کلانتری بود که بیان و به دادم برسن ؛ افسر نگهبان سئوالاتی ازم کرد که بیشتر شو دروغ گفتم و می ترسیدم دستم رو بشه ؛
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar
#داستان_جانم 💞
#قسمت_سوم بخش پنجم
پرسید : دوستت داره گواهینامه ات میاره ؟ گفتم : بله جناب سرگرد تو راهه ؛ گفت : باشه کارت شناسایی چی اونم نداری ؛ گفتم : مادر دوستم مریض بود تا دیر وقت خونه شون موندم بعد نفهمیدم کیفم رو کجا انداختم حتما پیداش کرده و با خودش میاره ؛ پرسید : چیزی کشیدی ؟ گفتم : نه قربان من اصلا اهل این کارا نیستم تازه خدمتون عرض کردم مادر دوستم مریض بود ؛ گفت: حالتت که غیر عادی نشون میده ؛بدون گواهینامه هم نشستی پشت فرمون زدی به یک نفر اگر اون بمیره قتل عمد حساب میشه اینو می دونی ؟ گفتم : میشه بگین کدوم بیمارستان بردنش خانواده ام برن ازش خبر بگیرن ؛ تو رو خدا رحم کنین واقعا تقصیر من نبود یک مرتبه پرید جلوی ماشین من که مرض نداشتم بهش بزنم ندیدمش باور کنین فرصت دیدنش رو هم نداشتم هر کس