نکبت

@nekbat


فضالهٔ قدح.
@selfmadeclown

محل ارسال فلان:
http://t.me/HidenChat_Bot?start=30772759

نکبت

22 Oct, 19:29


امید به زندگی تو جامعه خیلی بالاست واقعاً.

نکبت

22 Oct, 19:12


اینکه در طول تاریخ هیچکی تا حالا مجموعه‌ای به اسم «۱۰۰ کتابی که بعد از مرگ باید بخوانید» منتشر نکرده، نشون می‌ده که انسان هیچوقت اونقدرها هم به معاد و حیات بعد از مرگ اعتقاد نداشته. همش ادا.

نکبت

22 Oct, 19:11


قبرستون خیلی محیط خوبیه برای کتاب خوندن یا هرگونه فعالیتی که به تمرکز نیاز داره. عجیبه که تا الان کسی رو ندیدم بره قبرستون کتاب بخونه. البته یادمه بچه که بودم، بابام شب‌ها می‌رفت قبرستون و بالا سر قبر باباش قرآن می‌خوند. الان که فکرش رو می‌کنم، تازه متوجه می‌شم چرا این بلاها رو سر خودش و ما آورد. دوستان قبرستون نرید. کیر تو مطالعه و هرگونه کاری که به تمرکز نیاز داره.

نکبت

22 Oct, 19:08


کتابخانه مجازی مجموعه‌ای معرفی کرده به اسم «۱۰۰ کتابی که قبل از مرگ باید بخوانید». فکر نکنم عمر و حوصله‌م قد بده ۱۰۰ تا کتاب بخونم. یه چندتاش رو می‌برم تو گور و بعد از مرگ می‌خونم.

نکبت

22 Oct, 13:09


اولین قطره بارون پاییزی خورد به دستم اگه براتون مهمه. همین رو می‌خواستم بگم. سرمستم خلاصه.

نکبت

21 Oct, 18:39


قبل از خواب، با چشم‌های بسته، معمولاً یه دنیایی می‌سازم و یه داستانی رو شروع می‌کنم. مثل یه فیلم -صحنه به صحنه- خیال‌پردازی و تصویرسازی می‌کنم. دیشب چشم‌هام رو بستم، رفتم توی انبار ذهنم ببینم چه خیالی رو برای شب انتخاب کنم. دیدم هیچی نمونده. هرجا رو گشتم هیچی نبود. یه لحظه برگشتم به واقعیت و دیدم توی تاریکی مطلق پشت پلک‌هام گیر کردم. هرچی مشت زدم به دیواره پلک‌ها، فایده‌ای نداشت. دوباره برگشتم به انبار ذهنم. همه‌جا تاریک بود. چکش رو برداشتم و شروع کردم به خراب کردن دیوارهای ذهنم. با هر ضربه، کورسوی نوری وارد اتاق می‌شد. صدای در اومد. اما توی انبار ذهنم در و پنجره وجود نداشت هیچوقت. فقط خودم می‌تونستم بهش ورود و ازش خروج کنم. این در رو کی ساخته. رفتم در رو باز کردم، پیرمرد خمیده‌ای با یه پسر بچه ایستاده بودن. پسر بچه دست کرد تو جیب پیرمرد و یه خیال درآورد و داد بهم. مثل معتادی که بعد خماری طولانی مدت مواد گیرش اومده، دستم رو دراز کردم به سمت خیال، همین که دستم خورد بهش، با سرعت به بیرون از ذهنم پرت شدم و پوست دیواره پلک‌هام رو هم شکافتم و از زندان تاریک پلک‌هام گذشتم و افتادم وسط واقعیت. وسط اتاق روی زمین بودم. اتاق روشن بود. صبح شده بود.

نکبت

21 Oct, 18:12


یه جوری هم نوشتم «ویل دورانت» یکی نفهمه فکر می‌کنه دو بار کل ۱۱ جلد تاریخ تمدن رو خوندم. الکی خودم رو باسواد و فرهیخته نشون می‌دم.

نکبت

21 Oct, 18:09


ببخشید خیلی خشک بود اومدن و رفتنم. همه‌تون رو از لب می‌بوسم. شب بخیر.
[چشمانش را می‌بندد و در حالی که لب‌های لرزانش را غنچه کرده، صورت چروکیده و فرتوتش را به سمت دختران جوان می‌برد]

نکبت

21 Oct, 17:59


ویل دورانت. شب بخیر.

نکبت

19 Oct, 10:02


مسئله اصلاً ارضا شدن هم نیست، اتفاقا دلم نمی‌خواد ارضا بشم. فقط دلم می‌خواد ساعت‌ها در اوج شهوت بلولم توی بدن یک دختر. وارد بدنش بشم و سرم رو بذارم روی قلبش و تپش‌های قلبش رو -که با حضور من توی بدنش در حال تسریعه- بشنوم. قلبش رو بین انگشتام لمس کنم. لابلای جوارحش بلولم برم پایین و برسم به کسش و مثل یک نوزاد، گریه‌کنان، از بدنش خارج بشم.

نکبت

19 Oct, 09:55


این دائماً هورنی بودن هم واقعاً عذاب‌آوره. وسط کتاب خوندنی، یهو به خودت میای می‌بینی چند صفحه‌ست اصلاً نفهمیدی چی شده و کل مدت توی ذهنت داشتی یه دختر داغ و خوشگل رو می‌خوردی. برای اینکه بتونم مطالعه و پیشرفت کنم، نیاز دارم دختر داغ بخورم. هر روز که نمی‌ذارید من بخورم‌تون، یک قدم من رو از پتانسیل کاملم دور می‌کنید. سعادت و شکوفایی من در دستان شما دختران داغه. و البته در باقی جاهاتون، [چشمک و لبخندی زشت] هه هه. ممنون.

نکبت

19 Oct, 07:10


دخترها می‌شه ازتون خواهش کنم روزانه به من عشق بورزید؟ با هر زبان و طریقی که بلدید و توانایی‌ش رو دارید. آهنگ بفرستید، عکس بفرستید، فیلم بفرستید، بیاید بگید «دوستت دارم علی»، بگید «بهت افتخار می‌کنم پسرم.»، بگید «پسرم هرکاری کنی من پشیبانتم و هرجا کم اوردی می‌تونی به من تکیه کنی عزیزم»، بگید «نترس من پشتتم»، بگید «ببخشید که ترکت که کردم» بگید... ببخشید می‌رم زیر بارون قدم بزنم و پیاز خرد کنم.

نکبت

19 Oct, 07:02


از اینکه فعلی که برای عشق استفاده می‌شه «ورزیدن»ئه خوشم میاد. دقیقاً ساز و کار عشق هم همینه. یه چیزی رو ورزیده می‌کنی با انجام دادنش و هر بار انجامش می‌دی، قوی‌تر می‌شه. نفرت هم همینه البته. دیگه بستگی داره مرداب درونت چقدر عمق داشته باشه.

نکبت

19 Oct, 06:57


سلام دوستان صبح‌تون بخیر. روز خوبی رو برای دخترهای داغ آرزو دارم.

نکبت

18 Oct, 16:50


یه موقع‌هایی هم حس خاصی ندارم، برای همین غمگین می‌شم. یعنی مغزم حس می‌کنه نیاز داره یه چیزی حس کنه و از این کرختی خارج بشه، دم‌دستی‌ترین و ذاتی‌ترین حس انسان هم که غمه، دیگه سریع می‌ره یه غم یخ‌زده از یخچال در میاره و می‌ذاره تو فر تا کم‌کم گرم بشه. قصدش هم خوردنش نیست‌ها، فقط دلش می‌خواد خونه بوی غم بگیره تا همسایه‌ها فکر نکنن آدمِ توی این خونه دل‌مرده و مستضعفه.

نکبت

18 Oct, 13:45


دلم می‌خواد برم به یه دختری بگم
"Babe, im in love with you"
ولی خب بزدل‌تر از اونم که عاشق کسی بشم و عاقل‌تر از اونم که کسی رو عاشق خودم کنم.

نکبت

18 Oct, 13:28


سلام عصر بخیر. فقط اومدم بگم ترانه‌های آهنگ‌هاشون رو هم بخونید اگه زبان عمومی رو پاس کردید.

نکبت

17 Oct, 18:43


قبل از خواب این رو ببینید. من می‌رم با دختران داغ لاس بزنم. شب بخیر.

نکبت

17 Oct, 18:42


نکبت pinned an audio file