نگارش دهم تا دوازدهم

@negareshe10


✓ تحلیل دروس همراه با کارگاه نوشتن‌ها
✓ تولید متن‌های همکاران و دانش‌آموزان
✓ نمونه سوال و طرح درس نگارش
✓ مطالب مرتبط با نگارش و نویسندگی

https://t.me/joinchat/AAAAAE_DTFtS7eSeNt8xow

ارتباط جهت ارسال متن‌های تولیدی و مطالب مرتبط:
@MaryamBehvandi

نگارش دهم تا دوازدهم

22 Oct, 18:34


🍀فولدری پر از فیلم‌های آموزشی، مقاله و ابزارهای مورد نیاز.
این فولدر کلی ویدئو و فایل‌های آموزشی در حوزه‌های مختلف روانشناسی داره و کلی اطلاعات مفید و فرصت‌های شغلی بهتون میده

فقط کافیه دکمه‌ی ADD رو بزنید و این فولدر تخصصی رو در تلگرام خود ذخیره کنی 👇

https://t.me/addlist/OeHdNpO58Rs0MmM0

معرفی کانال ویژه امشب:

سوالات لو رفته آزمون تافل
https://t.me/+XIAi1Jtmows2MDlk

نگارش دهم تا دوازدهم

22 Oct, 18:33


✾ٖٖٖٖٓुؔ•💜✾ٖٖٖٖٓुؔ



نگارش دهم تا دوازدهم(نکاتی در مورد نگارش و نویسندگی . . .)
🆔@negareshe10


گالری تصاویر و مطالب ناب ادبی
🆔@GaleryeTasavireAdabi


نوازش روح، دنیایی از همه رنگ . . .
🆔@Navazesh_e_rooh


همراه ما باشید🌹

✾ٖٖٖٖٓुؔ•💜✾ٖٖٖٖٓुؔ

نگارش دهم تا دوازدهم

22 Oct, 16:27


#نگارش۱
#درس۱
#پرورش_موضوع


رهایی

رهایی برای هرکس معنی خاصی دارد؛ رهایی از زندگی، رهایی از درد و رهایی از زندان و . . .

رهایی چون باز شکاری است که در آسمان آبی پرواز کرده و بی‌درنگ ادامه می‌دهد . . .

رهایی برای برخی افراد به معنی نجات از سختی‌هاست . . . و برای باز به معنی پرواز . . . و پرواز کامل‌ترین و دلچسب‌ترین معنی برای رهایی است . . .

و بالاترین مفهوم از شادی برای انسان رسیدن به رهاییت است؛ رهایی‌ای که برای رسیدن به آن سختی‌های بسیاری می‌کشیم و بی‌وقفه نفس می‌زنیم تا برسم . . .

رهایی حسرتی ماندگار است که هیچ‌وقت ابدی نیست و مانند لذتی کوتاه، اما بسیار شیرین است . . .


آنا ترک لرکی _دهم تجربی
'دبیرستان عفاف_ رامهرمز
دبیر: مریم بهوندی


🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿@negareshe10⚘꯭꯭꯭🦅*
*🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃*

نگارش دهم تا دوازدهم

22 Oct, 07:13


#خاطره‌نگاری
مادربزرگم مثل بیهقی حرف می‌زد.


▪️استاد از خاطرات کودکی و ایامی که در کدکن بودند تعریف می‌کردند. گفتند: «تابستان‌ها که می‌آمدم کدکن، هرچه لغت و ضرب‌المثل و کنایه و‌ دوبیتی بود با یک عشق و علاقه‌ای جمع می‌کردم. گمان نمی‌کنم هیچ‌کس به این وسعت کار کرده باشد. خودش یک تز دکتری مردم‌شناسی است؛ مثلا مادربزرگم به زبان فاخری صحبت می‌کرد عین تاریخ بیهقی. هر وقت به کدکن می‌آمدم می‌گفت: «ننه‌جان! چه کار می‌کنی؟»
می‌گفتم: «درس می‌خوانم». باز سال بعد می‌گفت: «چه کار می‌کنی ننه‌جان؟» باز می‌گفتم: «درس می‌خوانم».
گفت: «پیشانی ملایی را کسی وادید نکرده».
این فقط در بیهقی پیدا می‌شود. این یعنی اینکه منتهای علم را کسی وادید نکرده است. خیلی زحمت کشیدم، هر تابستان که می‌آمدم شغلِ شاغل من همین بود».
ناگهان کفشدوزکی را دیدند و گفتند: «ما به این می‌گوییم کخ‌نوروزی، بسیار برای دفع آفات و نباتات مهم است. سفر یکروزه ما به کدکن و نیشابور ادامه پیدا کرد که شرح باقی سفر را به مجالی دیگر وامی‌گذارم.

از سفرنامهٔ منتشرنشده
به روایت دکتر معصومه امیرخانلو
عکس: روستای پدری استاد شفیعی کدکنی؛ کدکن.

@negareshe10
🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀

نگارش دهم تا دوازدهم

22 Oct, 07:08


پراز زیبایی است آبانِ چشمت
شده پاییزِ دل حیرانِ چشمت

شکوفا باد با آغازِ خورشید
گلِ لبخند در گلدانِ چشمت

#دکترنصرت‌الله‌صادقلو

اولین برگ دفتر آبان ورق خورد

صبحتان به خیر،گل لبخند برلبانتان شکوفا باد
#موسیقی
#بی‌کلام
*خاص نگارش و نوشتن

🍁🍁
🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿@negareshe10⚘꯭꯭꯭🦅*
*🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃*

نگارش دهم تا دوازدهم

21 Oct, 18:34


.

یکی از ساده‌ترین راه‌های
تمرین نوشتن

ثبت دیالوگ و گفت‌و‌گوهای روزانه است👍


اگر می‌خواهید نویسنده خوبی شوید🫵

از همین الان شروع کنید🤝💯


#تمرین_نوشتن
نگارش دهم تا دوازدهم

🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿@negareshe10⚘꯭꯭꯭🦅*
*🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃*

نگارش دهم تا دوازدهم

21 Oct, 18:27


#دیالوگ

پدرم عقيده داشت كه:
يک زنِ نيرومند،
می‌تونه از يک مرد هم قوى‌تر باشه!
مخصوصا اگر توى دلش عشق هم باشه!
فكر می‌كنم،
يک زنِ عاشق تقريبا نابود‌نشدنى باشه‌!



🎥شرق بهشت


🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿@negareshe10⚘꯭꯭꯭🦅*
*🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃*

نگارش دهم تا دوازدهم

21 Oct, 18:19


#گفت‌و‌گو

.

پیر خرد یک نفس آسوده بود
خلوت فرموده بود
کودک دل رفت و دو زانو نشست،
مست مست
_گفت: تو را فرصت تعلیم ھست؟
_گفت: ھست
_گفت که ای خسته‌ترین رھنورد،
سوخته و ساختهٔ گرم و سرد،
بر رُخَـت از گردش ایام گرد،
چیست بَرازندهٔ بالایِ مرد؟
_گفت: درد
_گفت: چه بود، این ھمه دانندگی،
راستترین راستیِ زندگی؟
پیر که اسرارِ خرد خوانده بود،
سخت در اندیشه فرو مانده بود
ناگه از شاخه‌ای افتاد برگ،
_گفت: مرگ!


شعر از هاشم جاوید

منبع: چشمهٔ روشن، غلامحسین یوسفی، چاپ پنجم، انتشارات علمی، تابستان ۱۳۷۳ ص۷۵۰

🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿@negareshe10⚘꯭꯭꯭🦅*
*🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃*

نگارش دهم تا دوازدهم

21 Oct, 17:50


#مثل

شریک دزد رفیق قافله

کاروانی از تجار، پس از خرید مال التجاره عازم شهر و دیار خود شد. در میان کاروانیان مردی بود که از راهزنان، بسیار می‌ترسید و در طول راه اندیشه اینکه راهزنان به کاروان حمله کنند و مال التجاره‌اش را ببرند، همواره او را آزار می‌داد تا اینکه فکری به ذهنش رسید و از آن پس، هراس از راهزنان از دلش رخت بربست.
چند روز بعد کاروان به گردنه خطرناکی رسید؛ گردنه‌ای که همه تجار از آن وحشت داشتند؛ زیرا می‌دانستند آنجا کمین‌گاه راهزنان است. شب هنگام هر کدام از تجار اموال ارزشمند خود را در جایی پنهان کردند. تاجر ترسو، با زیرکی نزد تک‌تک بازرگانان رفت و از مخفیگاه اموال آنها باخبر شد و حتی دوستانه آنها را راهنمایی کرد که اموال خود را کجا بگذارند. سپس نیمه‌های شب، آهسته از قافله جدا شد و به سمت کمین‌گاه راهزنان رفت و سراغ سردسته راهزنان را گرفت. آن‌گاه ناجوانمردانه مخفی‌گاه اموال تاجران را فاش کرد، به این شرط که راهزنان، اموال او را غارت نکنند و او را در غارت خود نیز شریک کنند. نزدیک صبح، راهزنان، بی‌رحمانه به قافله تجار حمله کردند و هر چه را یافتند، بردند؛ به جز اموال تاجر ترسو را. ساعتی بعد تاجر ترسو نزد حرامیان رفت و سهم خود را گرفت و با مهارت آن را مخفی کرد تا از چشم هم‌سفرانش ‌پنهان بماند.
در طول راه بازرگانان مال باخته بی‌تابی می‌کردند، ولی تاجر ترسو با آرامش به راه خود ادامه می‌داد که این آرامش برای بازرگانان سؤال‌برانگیز شد تا اینکه سرانجام کاروان به شهر رسید. چند روز بعد که بازرگان ترسو و خائن اجناس خود را برای فروش آماده کرد، تجار با دیدن اجناس خود فهمیدند، فریب خورده‌اند و رفیق و همراه آنان، خود شریک دزدان بوده. به این ترتیب، چنین خیانتی، در قالب کلماتی، ضرب‌المثل خاص و عام شد.


پی‌نوشت‌ها:
1. حسن ذوالفقاری، داستان‌های امثال، تهران، مازیار، 1385، چ 2، ص 613.
2. غلامرضا حیدری ابهری، حکمت‌نامه پارسیان، قم، نشر جمال، 1385، چ 1، ص 325 و 326.
3. همان.
4. تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ترجمه: سید جلال الدین محدث، دانشگاه تهران، 1360، چ 3، ح 9661.
5. علامه مجلسی، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث، 1403 هـ.ق، چ 3، ج 75، ص 203.
6. ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ترجمه: علی‌اکبر غفاری، قم، نشر اسلامی، 1404 هـ.ق، چ 2، ص 395.
منبع مقاله : مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما

#سایت_راسخون

🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿@negareshe10⚘꯭꯭꯭🦅*
*🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃*

نگارش دهم تا دوازدهم

21 Oct, 14:55


معادل فارسی واژه‌های عربی
🔦📚《فارسی را پاس بداریم!》

〽️محمد عزیززاده/۲۹_۷_۱۴۰۳

🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿@negareshe10⚘꯭꯭꯭🦅*
*🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃*

نگارش دهم تا دوازدهم

20 Oct, 16:50


#نگارش۳
#درس۱
#خاطره‌نگاری



بازی کودکانه

خانه مادربزرگم بودیم.  خانواده ما و خانواده عمویم به خانه مادربزرگم رفته بودیم. همان روز، یکی از عموزاده‌های پدرم، نیز به خانه مادربزرگم آمده بود که بچه‌هایش همسن من هستند . . .
دختر عمویم دارای سندرم دوان است. خواهرم و دختر عمویم و دختر عموزاده‌‌ی پدرم که اسمش فاطمه است، در اتاق بازی می‌کردند . . .
دختر عمویم، خواهرم را در کمد زندانی کرد. فاطمه در حالی که درحال بازی کردن با تبلتش بود، آمد و گفت: ثریا، زینب را در کمد زندانی کرد.
همگی سریع به اتاق رفتیم. از شانس ما در کمد خراب بود و با قیچی باز می‌شد، که فقط عمه‌ام بلد بود آن را باز کند.
من گریه می‌کردم و می‌گفتم‌: خواهرم خفه شد در را باز کنید. عمه‌ام در کمد را باز کرد و خواهرم را بیرون آورد.
آن روز عمه‌ام و زن عمویم، دختر عمویم را دعوا کردند . . .


خاطره مالکپور _ دوازدهم تجربی
دبیرستان حضرت رقیه_ رامهرمز
دبیر: مریم بهوندی


🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿@negareshe10⚘꯭꯭꯭🦅*
*🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃*

نگارش دهم تا دوازدهم

20 Oct, 16:37


#نگارش۳
#درس۱
#مثل‌نویسی


از دل برود هر آن‌که از دیده برفت


می‌گویند در زمان‌های قدیم جوان چوپانی عاشق دخترکی شده بود که هرروز از ده به صحرا می‌آمد و از کنار رودخانه کوزه‌ی آب خود را پرمی کند به روستا برمی‌گشت . . .
پسر جوان به عشق دیدن دختر هرروز گله خود را به کنار رودخانه می‌برد تا او را ببیند.
و تقریبا هر روز دخترک را می‌دید. 
بدون آنکه به او چیزی بگوید و یا دختر به او اعتنایی کند . . .

تا اینکه دیگر دختر برای بردن آب به کنار رودخانه نیامد روزهای اول پسر چوپان خیلی دلتنگ شده بود؛ مثل کسی که چیزی را گم کرده‌لاشه کلافه و آشفته بود ‌ . . .

اما هرچه روزها می‌گذشت کم کم به نیامدن و ندیدن دختر عادت کرد به طوری دخترک را فراموش کرد و دیگر برای دلش گله‌اش را به کنار رودخانه نمی‌برد . . .
کسانی که از عشق پسرک چوپان به دختر کوزه بر دوش خبر داشتند با دیدن این ماجرا و اینکه پسر جوان دختر را فراموش کرده به هم گفتند:
از دل برود هر آنکه از دیده برفت . . . و این چنین شد که این داستان
به صورت یک تمثیل درآمد:
و هرکه بعد از مدتی کسی را نمی‌دید و سراغی را از او نمی‌گرفت می‌گفتند:
از دل برود هر آنکه از دیده برفت . . . .


بیتا جهانتاب‌نژاد_ دوازدهم تجربی
دبیرستان حضرت رقیه_ رامهرمز
دبیر: مریم بهوندی

🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿@negareshe10⚘꯭꯭꯭🦅*
*🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃*

نگارش دهم تا دوازدهم

20 Oct, 16:21


داستان واقعی:

هواپیماهای فرانسوی به سمت هدفهای آلمانی حمله می‌کردند. ضدهوایی ها نیز آسمان را به آتش کشیده بودند . در کشاکش درگیری ، گلوله های پدافند آلمان یکی از هواپیماهای انگلیسی را هدف گرفت !

هواپیما در حال سقوط بود درحالی که نشانه ای از خروج خلبان دیده نمیشد . هواپیما به میان دریا سقوط کرد و در ژرفای آبها غرق شد !

ساعتی بعد:
اینجا رادیو ارتش آلمان ، من گزارش امروزِ جنگ را به سمعِ ملتِ آلمان میرسانم ...
ساعاتی پیش هواپیماهای ارتش انگلستان مواضع ما را مورد حمله قرار دادند .
در این عملیات خساراتی به مواضع ما رسید و چند فروند از هواپیماهای انگلیسی نیز توسط پدافند خودی منهدم شدند . لازم به ذکر است که خلبان یکی از این هواپیماها .....
.........( سکوت گزارشگر ) ......

افسر جوانی که گزارشگر این اخبار بود ناگهان سکوت کرد !
مردم آلمان که صدای رادیو را می شنیدند با سکوت گزارشگر کنجکاو شدند !

لحظاتی بعد صدای هق هقِ گریهٔ گزارشگر شنیده میشد .
همه می پرسیدند چه اتفاقی افتاده ؟
ناگهان همه گوش به زنگ رادیو شدند تا علت سکوت و گریه گزارشگر را بفهمند .

لحظاتی بعد گزارشگر ادامه داد :
خلبان یکی از این هواپیماها ، "آنتوان دوسنت اگزوپری" ، نویسنده شهیر فرانسوی و خالق داستان "شازده کوچولو" بود .

ناگهان کشور آلمان در سکوتی غریب غرق شد ! کسی چیزی نمی گفت . بُهت و بغض در چهره ها کاملا مشهود بود .

اگزوپری ، گرچه خلبان دشمن بود ولی از هر هموطنی به مردم نزدیکتر بود ! چیزی فراتر از یک دوست بود . با شازده کوچولو در قلب ️همه جاگرفته بود . آن روز هیچکس در آلمان خوشحال نبود و آلمان در هاله ای از غم فرورفته بود .
حتی آدولف هیتلر نیز از مرگ "اگزوپری" متاثر شد ! پایانی غیرمعمول برای یک داستان نویس جهانی ...

این خاصیت ادبیات است که دوست و دشمن را بر مزار ادیبی جهانی جمع میکند تا به یاد او اندکی تعمق کنند و حتی در سوک فرو روند .
کسی نمیدانست چه اتفاقی در آخرین لحظات برای او افتاد ؟ چرا از هواپیما خارج نشد ؟ زخمی بود ؟ مرده بود ؟ کشته شده بود ؟!

داستانهای اگزوپری به ویژه "شازده کوچولو" آنقدر قوی بود که او را در طی حیاتش به "نویسنده ای جهانی" تبدیل کند . و شاید مرگ قهرمانانه او ، اعتبارش را میان اروپاییان بیشتر و بیشتر کرد .

کمتر کسی در تاریخ جنگهای بشری ، در جایگاهی قرار گرفت که "اگزوپری" پیدا کرد .
او برای مردمش و ارتش متفقین یک قهرمان و برای مردم آلمان یک دلاور شد . او در داستانهایش از انسان و انسانیت سخن میگفت .
ماجرای تاثیر اعلام مرگ او بر روی مردم بسیار شنیدنی است اما عجیبترین قسمت این ماجرا ، "گزارشگر" رادیو آلمان بود .

آن افسر جوانی که با گریه و هق هق ، مرگِ اگزوپری را اعلام کرد ، خود "مترجم شازده کوچولو" به زبان آلمانی بود ...

🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿@negareshe10⚘꯭꯭꯭🦅*
*🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃*

نگارش دهم تا دوازدهم

20 Oct, 05:02


شکّرشکن شوند همه طوطیان هند
«زین قند پارسی» که به بنگاله می‌رود
حافظ


🔹واژه‌های فارسی را با همزه ننویسیم.

#زین_قند_پارسی
#استادعلیرضاحیدری
🍁🍁
🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿@negareshe10⚘꯭꯭꯭🦅*
*🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃*

نگارش دهم تا دوازدهم

20 Oct, 05:02


درست بنویسیم (۱۲)

لهجه یا لحجه
؟

لهجه‌اش بسیار شیرین است نه
لحجه‌اش!

برگرفته از کانال فرهنگستان
🍁🍁
🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿@negareshe10⚘꯭꯭꯭🦅*
*🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃*

نگارش دهم تا دوازدهم

20 Oct, 05:00


شکّرشکن شوند همه طوطیان هند
«زین قند پارسی» که به بنگاله می‌رود
حافظ


بشخصه/ بعینه

در آخر ترکیب‌های «بشخصه» و «بعینه» ضمیر سوم شخص مفرد عربی قرار دارد. از‌این‌رو، نباید آن‌ها را به شکل اول شخص به‌ کار برد و نوشت:

من بعینه دیدم.
من بشخصه اعتقاد دارم. 

بلکه می‌شود نوشت:

من خودم دیدم.
من خودم اعتقاد دارم

#زین_قند_پارسی 
#استادعلیرضاحیدری
🍁🍁
🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿@negareshe10⚘꯭꯭꯭🦅*
*🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃*

6,214

subscribers

566

photos

234

videos