سنەدژ

@msenadezh


کانالی برای اطلاع رسانی شفاف

ارتباط با ادمین :

@SENADEZH402

سنەدژ

22 Oct, 10:05


📚 مراسم بزرگداشت مقام بانوی همیشه ماندگار و مایەی افتخار سنە خاتون مستورە اردلان

🔻بررسی تاریخ شناسی مستوره اردلان آقای جمال احمدی آئین

🔻شرعیات مستوره اردلان آقای دکتر نقشبندی

🔻بررسی اشعار هورامی مستوره اردلان خانم کلثوم عثمانپور

🔻ارانه پژوهش مستوره اردلان خانم دکتر زینب کریمی

🔻قرائت شعر توسط چند تن از بانوان انجمن های ادبی سنندج با حضور خاتوون سیمین چایچی

🔻بخش فیلم ماه اردلان

🔻اجرای موسیقی فاخر

🔻تجلیل از فعالان حوزه مستوره شناسی

🔻زمان غروب چهارشنبه 2 آبان ماه ساعت 19:30

🔻مكان: مجتمع فرهنگی هنری فجر سنندج

سنەدژ

19 Oct, 15:05


📚 من از تمام آدم‌هایی که بوی عطر خوبشان را توی آسانسور جا می‌گذارند تشکر می‌کنم

از تمام انسان‌هایی که موقع برخورد با دیگران لبخند می‌زنند، از تمام کسانی که تو روزهای بارانی، دست همسر خود را موقع قدم زدن می‌گیرند. تشکر می‌کنم. همهٔ این‌ها باعث می‌شود شهر زیباتر شود.  اصلاً هم خجالت ندارد. شهر را با دلبری هایتان زیبا کنید. از تمام کسانی که تو خیابان آشغال نمی‌ریزند تشکر می‌کنم.  آن‌هایی که به حیوان‌های گرسنه غذا می‌دهند.  با درخت‌ها و طبیعت، با باد و باران، با ستاره‌ها و ابرها حرف می‌زنند.  کاشتن گل و گیاه را دوست دارند، رودخانه‌ها و دریاها را آلوده نمی‌کنند.  تمام کسانی که تلاش می‌کنند با رفتارشان در جهت فرهنگ سازی برای دیگران الگو باشند. تمام کسانی که ورزش می‌کنند. کسانی که مهربانند و مهربانی را گسترش می دهند آن‌هایی که کتاب می‌خوانند و خواندن  را به همه توصیه می‌کنند. آن‌هایی که وجدان کاری دارند.  آن‌هایی که برای گسترش علم و دانش و آگاهی کوشا هستند. آن‌هایی که از بیمارها مراقبت می‌کنند. آن‌هایی که مواظب یتیمان و بی سرپرستان هستند.  آن‌هایی که تلاش می‌کنند مشکلی را حل کنند. کسانی که با خوشحالی دیگران شاد  می‌شوند.
خلاصه ی کلام اینکه "انسان" هستند
و "انسانیت" را سرمشق خودشان قرار داده اند.
و اگر کسی تا حالا از شما تشکر نکرده،
من از همهٔ شما تشکر می‌کنم که دنیا را به جای بهتری تبدیل می‌کنید.

بیایید از هم به خاطر کارهای قشنگمان تشکر کنیم.

📭
@Msenadezh

سنەدژ

19 Oct, 14:45


📬تولد نوزاد ۵ کیلو و ۵۰۰ گرمی در بیمارستان بعثت سنندج

رئیس بیمارستان بعثت سنندج :
🔺بزرگترین و کوچک‌ترین نوزاد متولد شده امروز در سنندج با وزن ۵ کیلو ۵۰۰ گرم و یک کیلو و ۶۰۰ گرم در این بیمارستان متولد شدند.

🔺نوزاد ۵ کیلو ۵۰۰ گرمی از مادر ۳۷ ساله در بارداری پنجم متولد شده که در حال حاضر هوشیار و داخل انکوباتور در حال مراقبت است.
📭 @Msenadezh

سنەدژ

18 Oct, 07:25


📬 ویدیو ساخته شده توسط هوش مصنوعی که نشون میده اهرام مصر چطور ساخته شدن

📭 @Msenadezh

سنەدژ

18 Oct, 07:20


🔻برای اولین بار در تاریخ،
دو انسان توانستند در خواب با یکدیگر ارتباط برقرار کنند!

📭 @Msenadezh

سنەدژ

18 Oct, 06:54


📬مازندران و ‎چالش لطفاً ‎نخندین جهت لبخند روی لبان شما 😂

📭 @Msenadezh

سنەدژ

18 Oct, 06:48


📬لحظه ای که یک زرافه در قاب یک زرافه دیگر در حال عکاسی قرار گرفت و ژست گرفت، در دوربین شکار شد.

📭 @Msenadezh

سنەدژ

18 Oct, 06:34


📬بی لیاقت ها

📭 @Msenadezh

سنەدژ

18 Oct, 06:34


📬رفیق خوب

📭 @Msenadezh

سنەدژ

18 Oct, 06:34


📬برای دلشکستگان

📭 @Msenadezh

سنەدژ

07 Oct, 11:17



📚داستان کوتاه
"مردانگی"

او "دزدى ماهر" بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند.

روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند.
در حین صحبت‌هایشان گفتند:
چرا ما همیشه با "فقرا و آدمهایى معمولى" سر و کار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟! بیائید این بار خود را به "خزانه سلطان" بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد.
البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود.
آنها ...
تمامى "راهها و احتمالات" ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، تا سرانجام "بهترین راه ممکن" را پیدا کردند و خود را به خزانه رسانیدند.

خزانه "مملو از پول و جواهرات قیمتى" و ... بود.
آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام "طلاجات و عتیقه جات" در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند.
در این هنگام چشم سر کرده باند به "شى ء درخشنده و سفیدى" افتاد، گمان کرد "گوهر شب چراغ" است، نزدیکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد "نمک" است!

بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت "خشم و غضب" دستش را بر پیشانى زد بطورى که رفقایش متوجه او شدند و خیال کردند اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند.
خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟
چه "حادثه اى" اتفاق افتاد؟
او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت:
افسوس که تمام زحمتهاى چندین روزه ما "به هدر رفت" و ما "نمک گیر سلطان" شدیم، من ندانسته نمکش را چشیدم، دیگر نمى شود "مال و دارایى پادشاه" را برد، از مردانگى و مروت به دور است که "ما نمک کسى را بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم و ..."

آنها در آن دل سکوت سهمگین شب، بدون این که کسى بویى ببرد "دست خالى" به خانه هاشان باز گشتند.
صبح که شد و "چشم نگهبانان" به "درهاى باز خزانه" افتاد تازه متوجه شدند که شب خبرهایى بوده است، سراسیمه خود را به "جواهرات سلطنتى" رسانیدند، دیدند "سر جایشان" نیستند، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را که باز کردند دیدند جواهرات در "میان بسته ها" مى باشد، بررسى دقیق که کردند دیدند که دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد و ...

بالاخره خبر به "گوش سلطان" رسید و خود او آمد و از نزدیک صحنه را مشاهده کرد، آنقدر این کار برایش عجیب و "شگفت آور" بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت:
عجب!
این چگونه دزدى است؟
براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى "چیزى نبرده" است؟!
آخر مگر مى شود؟!
چرا؟...
ولى هر جور که شده باید ریشه یابى کنم و ته و توى قضیه را در آورم ...

در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده "در امان" است او مى تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم.
این اعلامیه سلطان به گوش "سرکرده" دزدها رسید، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت:
سلطان به ما امان داده است، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید. آنها نزد سلطان آمده و خود را "معرفى" کردند، سلطان که باور نمى کرد دوباره با تعجب پرسید:
این کار تو بوده؟!
گفت: آرى...
سلطان پرسید:
"چرا آمدى دزدى" و با این که مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى؟

گفت:
"چون نمک شما را چشیدم و نمک گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى سلطان گفت ..."

سلطان به قدرى "عاشق و شیفته کرم و بزرگوارى" او شد که گفت:
حیف است جاى "انسان نمک شناسى" مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید در "دستگاه حکومت" من "کار مهمى" را بر عهده بگیرى، و حکم "خزانه دارى" را براى او صادر کرد.

آرى...
"او "یعقوب لیث صفاری" بود و پس از چند سالى حکمرانى در مسند خود "سلسله صفاریان" را تاسیس نمود."

یعقوب لیث صفاری "سردار بزرگ و نخستین شهریار ایرانی"(پس از اسلام) قرون متوالی است که در آرامگاهش واقع در روستای شاه آباد واقع در ۱۰ کیلومتری دزفول بطرف شوشتر آرمیده است.

گفتنی است در کنار این آرامگاه بازمانده های شهر گندی شاپور نیز دیده می شود.

📭 https://t.me/+1S_t1dFYYadmNDg0

سنەدژ

06 Oct, 16:20


◾️مامۆستا حسامەدین ئەمین کۆچی دوایی کرد


▪️مامۆستا حسامەدین ئەمین کەسایەتی دڵسۆز، شاعیر، نووسەر، زانا و چالاکی فەرهەنگی و کۆمەڵایەتی کوردستان و سنە کۆچی دوایی کرد.

▪️ڕێ و ڕەسمی بەخاک سپاردن لە بەشی هونەرمەندانی قەبرستانی بەهەشت محەممەدی شاری سنە

سنەدژ

06 Oct, 10:11


📬استاد حسام الدین امین آسمانی شد

📭 @Msenadezh

سنەدژ

06 Oct, 03:44


📚داستان کوتاه

ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺩﻩ ﺑﻪ اسم مش مراد
به ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺷﺐ ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ
ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ
ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ
ﻭ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ
ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ...
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺩﻩ، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ
ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:
"ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، ﻣﺶ مراد ﯾﮏ ﺷﯿﺮ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ
ﻣﺶ مراد با ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ
ﺳﮓ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﻣﺶ ﺗﯿﻤﻮﺭ ﺍﺳﺖ
ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ
ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ

ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ "ﻣﺸﮑﻞ" ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ

ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ
ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ...
تو زندگی مشكل وجود نداره
همه چيز مسئله است و قابل حل...

📭 @msenadezh

سنەدژ

28 Sep, 13:02


بێ باوکی
شێعر و دەنگ :
ئۆمید ئۆستادنەورووزی ـ دیما
موسیقا: دیلان نەسیری

سنەدژ

28 Sep, 12:59


پدر عشق من و نبض حیات است

پدر
شعر و دکلمه : امید استادنوروزی- دیما
میکس صدا : فردین زارعی
تدوین : آروین فاتحی

تقدیم به پدران سرزمینم
چه آنان که غمگنانه کوچ کردند و
چه آنان که سایه سار عزیزان خویشند

1,329

subscribers

5,581

photos

2,015

videos