یادم نرفته است که آبان آمده و من بهرسم هر ماه از امسال، شرح و توصیف مختصری باید بر چهره مهر رقم بزنم.
در یک کلمه، مهر هم پرکار بود. راضیام اما خوشحال نه. نمیدانم چرا. کار انگار برایم حکم میلههای قفس را دارد. شاید هم کلیدی برای همهی قفلهاست اما هنوز نجاتم نداده است.
در روزگاری که قیمت سکه ۵۵ میلیون را رد کرده و قیمت دلار از ۶۵ گذشته، چقدر باید درآمد داشت که بتوانیم بگوییم ماه پر از پولی را سپری کردهایم. با اینهمه خوشحالم که توانستم گاهی انگشتهایم را از بحبوحهی غم و اندوه مشغول کنم به کار و کلمه. شکرناکم زیرا خوب یادم هست که افسردگی دست و بالم را بسته بود و روح و جانم را به تسخیر خود درآورده بود. حالا اما اوضاعم بهتر است.
بیمهری روزگار بیشتر بود و سفر یا شبهسفر میسر نشد. باز هم شکر که برخی از ناملایمات، ختم به خیر شد. سفر هر چه تازهتر و ناشناختهتر، لذت مکاشفهاش بیشتر اما کاش گوش دنیا شنوا باشد که به تهران و اصفهان و اطراف هم راضیام. اما لطفاً آرام باشد و کمدغدغه، که بسیار پاییزم.
برخلاف اینکه دیروز تقریباً تمام تلاشم را کردم که آبان را با حال بهتری شروع کنم اما امروز از صبح، هوای حوصلهام ابری بود و احوال چشمهایم پر از بارانهای پراکنده.
این چند سطر که وظیفهای خودخواسته و مقدر شده بود، به تاریخ یکم آبان نگاشته شد.
اول آبانماه جلالی، روز بزرگذاشت بیهقی است. باشد که درست و زیبا بنویسم و از ملازمان سلاطین نثر فارسی باشیم.