@boostansheroadab با ساعت دلم وقت دقیق آمدن تُوست من ایستاده ام مانند تک درخت سر کوچه با شاخه هایی از آغوش با برگ های از بوسه با ساعت غرورم اما من ایستاده ام با شاخه هایی از تابستان با برگ هایی از پاییز هنگام شعله ور شدن من هنگام شعله ور شدن تُوست ها . . . چشم ها را می بندم ها . . . گوش ها را می گیرم با ساعت مشامم اینک وقت عبور عطر تن تُوست
با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشهٔ من ثبت میشود این لحظهها، عزیزترین یادگار تو تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من میخواستم که گم بشوم در حصار تو احساس میکنم که جدایم نمودهاند همچون شهاب سوختهای از مدار تو آن کوپهٔ تهی منم آری که ماندهام خالیتر از همیشه و در انتظار تو این سوت آخر است و غریبانه میرود تنهاترین مسافر تو از دیار تو هر چند مثل آینه هر لحظه فاشتر هشدار میدهد به خزانم بهار تو اما در این زمانه عسرت مس مرا ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو از هر طرف نرفته به بن بست میرسیم نفرین به روزگار من و روزگار تو
دریا شده است خواهر و من هم برادرش شاعـــرتر از همیشه نشستـــــم برابرش خواهر سلام! با غزلــی نیمه آمدم تا با شما قشنگ شود نیم دیگرش می خواهم اعتراف کنم، هرغزل که ما با هـــم سروده ایم جهان کرده از برش خواهر زمان ، زمان برادر کشی است باز شاید بـــه گوش هــــا نرسد بیت آخـرش با خود ببر مرا کـــه نپوسد در اینسکــــون شعری که دوست داشتی از خود رهاترش دریا سکوت کرده و من حرف می زنم حس می کنم که راه نبردم به باورش دریا منــــم ، همو کــــه به تعداد موج هات با هر غروب خورده بر این صخره ها سرش هم او که دل زده است به اعماق و کوسه ها خــــون می خورند از رگ در خــــونشناورش خواهر! برادر تو کم از ماهیان که نیست خرچنگ ها مخــــواه بریسند پیکـــــرش دریا سکوت کرده و من بغض کرده ام بغض برادرانه ای از قهـــــر خواهرش
گاهی چنان بدم که مبادا ببینی ام حتــی اگـــر به خلوت رویــا ببینی ام من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست بر ایــن گمـــان مباش کـه زیبا ببینی ام شاعر شنیدنی ست ولی میل،میل ِ توست آمــاده_ای کـه بشنـــوی ام یاببینی ام این واژه ها صراحت ِ تنهایـی من اند با این همه مخـواه که تنها ببینی ام مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی بی خویش در سماع غزل ها ببینی ام یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم در خود کــه ناگزیــری دریـــا ببینی ام شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست امـــا تــو با چـــراغ بیـــا تـــــا ببینی ام گاهی چنان بدم که مبادا ببینی ام #محمدعلی_بهمنی