داستان 3 دوست که با نیرنگ و حرفای شیرین دخترا رو میبردن به مزرعه دور
که اصلا به التماس های آنها توجه نمیکردن 😞
یک روز مثل همیشه به مزرعه رفته بودیم وطعمه ای برای هر کداممان آماده بود ولی غذا از یادمون رفته بود ببریم 🚗
یکی از دوستامون رفت برای تهیه غذا و ساعت ها گذشت ولی دیدیم برنگشت خیلی منتظر شدیم بر نگشت منم رفتم دنبالش دیدم 😳😳
ادامه داستان ...
https://t.me/TOHID8989/10839
https://t.me/TOHID8989/10839