اقرار میکُنم من از قابِ هَمین گوشی گاهی زُل میزنم به چَشم هایت به بُلندای قامتت ، به سپاه مُژه ات به گیسوانی که پریشان میکنی … خُدا نِگهت دارد ما هَمچُنان نگاهت کُنیم وگرنه که وِصال تو برای ما مثل پَرنده ایست که قَصد گرفتنش را داریم و هی میپَرد ، هی میپَرد و هی میپَرد . . .