mahya_polyglot

@mahyamirsadeghi


Language resources
IG: mahya_polyglot
Website: mahyamirsadeghi.com

mahya_polyglot

22 Oct, 06:13


قدرت رهبرى!
مدیریت و رهبری یک امر ذاتی است و اگر شما بالاترین مدارک رشته‌های مدیریتی را داشته باشید ولی ذات و جوهره آن را نداشته باشید نمی‌توانید کاری از پیش ببرید.
چند سال پیش به دعوت انجمن مسلمانان ترکیه که متشکل از مسلمانان خارجی مقیم ترکیه بود به یک ضیافت ناهار در یک پارک عمومی دعوت شدم که در آن صدها نفر از مسلمانان کشورهای مختلف از جمله هند و مراکش و اندونزی و سوریه و لبنان و مصر و تانزانیا و فلسطین و غیره هر یک غذاهای سنتی خود را آورده بودند و آن را با دیگران سر یک سفره به اشتراک گذاشته بودند. سازماندهی این برنامه به عهده یک جوان اهل آلبانی بود که مثل من چند زبانه بود!
چیزی که توجه من را خیلی به خود جلب کرد قدرت رهبری ایشان بود که یک جوان دانشجو اهل یک کشور اروپایی مسلمانان را در ترکیه دور خود جمع کرده بود و هم سخنران دینی جلسه بود، هم امام جماعت بود، هم پذیرایی می‌کرد، هم زباله ها را جمع می‌کرد و هم سر مردم را با مسابقه گرم می‌کرد و در گفتار و عمل نشان می‌داد که هم یک مسلمان متواضع، باسواد و معتدلی است و هم یک مدیر توانمند که توانسته صدها نفر را در چند نوبت در ماه دور هم جمع کند و یک روز زیبا را برای خانواده‌ها رقم بزند.
در این اجتماع من با دهها نفر از کشورهای مختلف دوست صمیمی شدم و از این مدیر توانمند هم درس‌های اخلاقی آموختم و هم دروس مدیریتی.
اجتماعی که همه به یکدیگر احترام می‌گذاشتند و بسیار متمدنانه و مودبانه هر یک با دیگری از هر دری سخن می‌گفت.
در پایان هم همگی چنان پارک را تمیز کردند که حتی آشغال های روزهای گذشته دیگران را هم تمیز کردند.
در این اجتماع زیبا تقریبا از همه ملیت‌ها بودند ولی یک غایب بزرگ داشت و آن هم ایرانیان مقیم ترکیه!

mahya_polyglot

21 Oct, 10:43


بشکن بشکنه بشکن!

بعضی از صحنه‌ها آنقدر زیبا هستند که آدم هرگز از خاطرش پاک نمی‌شود و تبدیل می‌شود به یک الگو و سرمشق زندگی.
ماه رمضان بود و برای افطار رفته بودیم یک رستوران در شهر یالوا در ترکیه. شاگرد رستوران کوهی از کاسه و بشقاب چینی را روی هم جمع کرده بود و داشت آنها را خشک می‌کرد که ناگهان این کوه مانند آتش‌فشان طغیان کرد وتمام بشقاب‌ها با صدای مهیبی بر روی زمین سقوط کرد و تمام خرد و خاکشیر شدند.
خوب در این لحظه انتظار طبیعی این است که صاحب رستوران عصبانی شود و شروع به پرخاشگری کند ولی بر خلاف انتظار وی شروع به کف زدن کرد و سایر همکاران هم همگی مثل مجلس عروسی شروع به کف زدن کردند و به دنبال آن هم مشتری‌های رستوران همگی کف زدن‌، و به این ترتیب
صحنه‌ای زیبا رقم خورد که برای من نوعی تبدیل به یک درس آموزنده شد که در چنین حوادثی باید چطور و چگونه رفتار کنم.
اشتباه کردن برای همه هست و دیکته نانوشته غلط ندارد، مهم نحوه برخورد و نوع مواجهه با اشتباه دیگران است، به خصوص در انظار عمومی.
بعضی‌وقت ها آدم از افراد عادی و بی ادعا چیزهایی را یاد می‌گیرد که در هیچ یک از کتاب‌های مدیریتی و دانشگاهی یاد نمی‌گیرد و چون این اتفاق یک صحنه واقعی و عملی بود هرگز از خاطرم پاک نمی‌شود و همواره تلاش خواهم کرد در مقابل اشتباه دیگران با صعه صدر و متانت رفتار کنم. حالا شاید قدری سخت باشد ولی اگر آن صاحب رستوران توانست این کار را بکند پس من هم حتما باید بتوانم.

mahya_polyglot

20 Oct, 06:10


قابل توجه افراد بالای هجده سال و بزرگسالان


از قدیم گفتند دروغ هر چه بزرگ‌تر باشد و یا بیشتر تکرار شود باور کردن آن راحت‌تر است. یکی از همین دروغ‌ها این است که افراد بزرگسال نمی توانند یک زبان جدید یاد بگیرند و یا به سختی می‌توانند یاد بگیرند و زبان آموزی مختص بچه‌ها و نوجوانان است.
اگر نظر و تجربه من را بخواهید بدانید باید بگویم اتفاقا عکس این قضیه بیشتر صادق است، یعنی بزرگسالان بهتر می‌توانند زبان یاد بگیرند تا کودکان و نوجوانان. حالا چرا؟ الان بیشتر توضیح می‌دهم:
یک بچه از ابتدای تولد تا مدرسه سطح زبانی بسیار ابتدایی دارد یعنی در طول شش سال که مدام با خانواده و دوست و تلویزیون و غیره در ارتباط بوده واژگان نسبتا محدودی یاد می‌گیرد در حالی که یک بزرگسال در طول همین مدت می‌تواند از صفر شروع کرده و پس از شش سال فوق‌لیسانس یک زبان خارجی را با سطح بالای زبانی را بگیرد.
یا هر بزرگسالی که قصد یادگیری یک زبان خارجی را داشته باشد به خاطر تجربه بالایی که دارد و با قرینه سازی و شبیه سازی می تواند یک زبان خارجی را ظرف دو تا چهار سال به شکل معقولی یاد بگیرد در حالیکه این موضوع به لحاظ زمانی در کودکان و نوجوانان صدق نمی‌کند.
من خودم به شخصه سرعت فراگیری زبانم بعد از بیست سالگی بسیار بیشتر از گذشته است و در مورد شاگردانم نیز احساس می‌کنم که افراد سن بالا بهتر در زبان آموزی رشد می‌کنند تا نوجوانان.
ببینید شاید یکی از دلایلی که به اشتباه تصور می‌شود که بزرگسالان زبان را خوب یاد نمی‌گیرند یا به قول معروف از آنها دیگر گذشته این است که آنها چون مشغله ذهنی و مسولیت بیشتری در زندکی دارند خیلی نمی‌توانند روی زبان متمرکز شوند که این فی الواقع حرف درستی است و حتی در تمام گروه‌های سنی که ذهنشان به هر دلیلی مشغول است صدق می‌کند و ربطی به سن و سال ندارد.
البته به نظر من تنها مزیت نوجوانان این است که آنها بهتر از بزرگسالان لهجه می‌گیرند و علتش هم این است که تارهای صوتی آنها نسبت به بزرگسالان انعطاف بیشتری دارد.
من خودم افراد زیادی را می‌شناسم که در سن پنجاه و شصت سال در حال یادگیری یک زبان جدید هستند و خیلی خوب هم پیش می‌روند و در مقابل نوجوانانی را می‌بینم که با گذشت چندین سال از زبان آموزی هنوز اندر خم یک کوچه هستند.
این را برایتان نوشتم که بگویم اگر سنی از شما گذشته و ذهن آزادی دارید پس تا هشتاد سالگی هم جا دارد که بتوانید هر چند سال یک زبان جدید را یاد بگیرید و این دروغ بزرگ و قدیمی که از ما گذشته را هرگز باور نکنید.

mahya_polyglot

19 Oct, 06:23


این را نه از باب تعریف از خود بلکه بیشتر از حیث ایجاد انگیزه و نشاط برای مخاطب عزیزم می‌گویم که اگر از همان دوران نوجوانی راهنما و برنامه‌ریزی درستی داشته باشیم می‌توانیم به بخش زیادی از آرزوهایمان برسیم.
در دوران نوجوانی یادم می‌آید که برخی از دوستان مرتب به نیات مختلف من را سرزنش می‌کردند که مثلا چرا این همه زبان می‌خوانی؟ آخرش که چی؟ یا سبک زندگی من را به تمسخر می‌گرفتند. یا با وسواس خناس تلاش می‌کردند که من را از مسیر منحرف کنند ولی تمام این تلاش‌ها ناکام ماند. شما هم ای دوست عزیز هر وقت دیدید که یک عده دارند شما را دلزده و دلسرد می‌کنند مبادا مایوس شوید. برخی افراد ناموفق چشم دیدن آدم‌های پرتلاش را ندارند و تحت پوشش دوست و دلسوزی شما را از راه به در می‌کنند. پس خیلی مواظب و مراقب باش.
از بحث اصلی خارج نشوم.
همانطور که می‌دانید من الان هشت زبان را در سطوح مختلف می‌خوانم و بنا دارم همین مسیر را با قدرت بیشتر ادامه دهم و همزمان نیم نگاهی هم به ادبیات، نویسندگی و کارهای مدنی و فرهنگی هم داشته باشم، هر چند که سیاست را در حد و اندازه خودم خوب می‌فهمم ولی تلاش دارم از آن فاصله بگیرم و بیشتر متمرکز شوم بر امور فرهنگی و ایجاد انگیزه و نشاط در میان هم سن و سال‌های خودم که نیاز به یک نقشه راه دارند.
در کلاس های مشاوره که به صورت مرتب با شما دارم متوجه اراده و روح بزرگ برخی از شما دوستان می‌شوم که واقعا خودم از شما درس‌های زیادی می‌گیرم و در مقابل عده‌ای را می‌بینم که به خاطر نداشتن راهنمای مناسب با حداکثر سرعت به سمت دره عمیق در حال حرکت هستند که من در این میان سعی می‌کنم که حداقل ترمزی باشم برای سقوط نکردن.
کلاس‌های مشاوره من اگر چه صرفا در مورد زبان آموزی است و در حوزه‌های دیگر هیج قابلیت درخوری ندارم ولی بعضی از شما دوستان من را قابل می‌دانید و درد و دل‌هایی می‌کنید که من را عمیقا به فکر فرو می‌برد.
چیزی که من از میان صحبت های شما به عنوان مانع اصلی پیشرفت و سعادت متوجه شدم این است که بسیاری از جوان‌ها و حتی نوجوان‌ها به جای بهره‌برداری ایجابی از شبکه‌های اجتماعی بیشتر به سمت وجه سمی آن متمایل هستند که این بخش سمی چنان وجود آدمی را مثل سلول‌های سرطانی تسخیر می‌کند که تاثیر مخرب آن چیزی کمتر از مواد مخدر نیست. دوست عزیزی که در ابتدای راه هستی اگر در این ورطه افتادی و گرفتار رمانس شدی، بدان که کارت تمامه. همانطور که مواد روانگردان شاید در ابتدا و به صورت لحظه‌ای خوشی داشته باشد و پس از مدتی شما را نابود می کند تاثیر رمانس هم شما را کله پا می‌کند پس دورش را خط بکش.
همانطور که اعتیاد همیشه با یک پک سیگار شروع می‌شود، رمانس و افسردگی و احیانا خودکشی پس از آن هم با یک پک شروع می‌شود. پس در گفتن الف اول مقاومت کن تا گرفتار نگردی.
اینها همه مطالبی بود که من سال‌ها پیش می‌خواستم با مخاطب خود در میان بگذارم ولی به قول معروف احساس می‌کردم که گنده تر از دهانم است و امروز که در آستانه پایان دانشگاه و شروع دیگری از آن هستم مطالب را با مقیاس دهانم که اندازه گرفتم دیدم ظاهرا دیگر اندازه شده‌.
مخلص کلام آنکه اگر امروز تلاش نکنیم، فرصت امروز هرگز تکرار نمی‌شود. امروز برای همه ما فصل کاشت است برای چند صباح دیگر تا فصل برداشت فرا رسد. برای تنبلی و توجیه آن هزار و یک بهانه وجود دارد فریب این بهانه‌های قشنگ را نخوریم  و بیاییم تا دیر نشده طرحی نو در اندازیم.

mahya_polyglot

19 Oct, 06:23


سخنی از جنس دیگر

من تقریبا یک سال دیگر به امید خدا فارغ التحصیل می‌شوم البته تحصیل هرگز فارغی ندارد منظورم همان دانش آموختگی است. خوب بعد از این مرحله همه به فکر کار کردن هستند. ولی من نگاهم به کار کردن خیلی متفاوت است. اعتقاد دارم هرگز نباید منتظر پایان تحصیلات بود و بعد شروع به کار کردن نمود بلکه همزمان با تحصیل باید کار کرد ولو یک کار بسیار ساده و دم دستی. اینطوری با روحیات خودت و مشکلات اشتغال بیشتر آشنا می‌شوی و با یک تجربه قبلی شروع به کار می‌کنی.
متاسفانه الان به خاطر بیکاری ما دیگر خیلی قدرت انتخاب نداریم و مجبوریم هر کاری را با هر حقوقی قبول کنیم و تازه اگر چنین کاری را پیدا کنیم خودمان را خیلی خوش شانس می‌دانیم. یعنی مجبوریم یک عمر تن به کاری بدهیم که نه مرتبط با تحصیلاتمان است و نه علایقمان و این یعنی سوهان روح، فرسایش روح و روان و عذاب الیم.
تصورش هم وحشتناکه واقعا: هر روز سر یک ساعت مشخص برو سر کار، یک کار تکراری را با آدم‌های تکراری به مدت سی سال هر روز انجام بده. تازه هر روز هم خدا را شکر کن که یک کار پیدا کردی و بیکار نیستی و برای اینکه فردا روزی از سر کار بیرونت نکنند باید یک بله قربان‌گوی حرفه‌ای بشوی.
من حتی دوستانی دارم که استاد دانشگاه هستند و کارشان هم مرتبط با تحصیلاتشان است ولی همچنان ناراضی.  چرا ناراضی؟ چون درگیر تکرار شده‌اند. هر روز راس یک ساعت مقرر برو سر کار و حرف‌های تکراری بزن و فردا هم روز از نو و روزی از نو و تکرار آن برای دهها سال.
همه اینها را که گفتم مربوط به کارمندی است. حالا اگر این وسط یک رئیس عوضی هم داشته باشی و یا یک همکار بد که درست مقابل شما در میز روبرویی نشسته باشد دیگر می‌شود قوز بالای قوز. رئيسي که از سر تنگ‌نظری اجازه نمی دهد که شما رشد بکنی و استعدادت شکوفا شود. رئيسي که اعتماد به نفس را از شما می‌گیرد و به مرور زمان شما را تبدیل به یک موجود بی‌خاصیت می‌کند. اگر وارد این عرصه شدی یعنی وارد یک باتلاقی شدی که نمی‌توانی از آن به همین راحتی بیرون بیایی. یعنی هر چه بیشتر بمانی بیشتر فرو می‌روی.
البته من نمی‌خواهم کارمندی را به طور مطلق نفی کنم ما چندین میلیون کارمند داریم که در این کشور کار می‌کنند و چه بسا از شغل خود هم خیلی راضی هستند. منظورم بیشتر ناظر بر این موضوع است که کارمندی بیشتر مطلوب کسانی است که روحیات کارمندی داشته باشند.
قطعا کسی که کمال‌گرا و بلند پرواز است کارمندی گزینه مناسبی برای او نیست و بر عکس کسی که روحیه اطاعت پذیری دارد و آماده پذیرش ریسک و مسؤلیت‌های بزرگ نیست شاید کارمندی خیلی او را به هدف نزدیک کند.
من خودم در ضمن دانشجویی و حتی در دوران دبیرستان کار می‌کردم. الان با روحیات خودم کاملا آشنا هستم و می‌دانم که کارمندی اصلا مناسب حال من نیست. حتی شغل های پرطمطراق و دهن پر کنی مثل کارمند سازمان ملل و وزارت خارجه که در نوجوانی آرزوی آن را داشتم الان برای من بی‌معنا شده.
شما در کارمندی حالا چه بخش خصوصی چه دولتی هیچ میراثی برای خانواده خودت به جا نمی‌گذارید. یعنی سی سال در یک شرکت جان می‌کنی آخر سر فقط کیفت را برمیداری و می‌آیی خانه با دست خالی. در حالیکه مثلا اگر کار متعلق به خودت بود مثلا در میدان تره بار یک غرفه میوه‌فروشی داشتی این می‌شد یک سرمایه و میراث خانوادگی که نسل‌های بعد هم از آن خیر می‌دیدند و دیگر نیازی نبود که سر پیری برای بچه بیکارت به صدتا آدم رو بزنی که یک کار برای بچه‌ات پیدا کنند.
اگر شما در یک شرکت بزرگ حتی مدیر عامل هم باشی و دفتر و دستک بزرگ و دهها کارمند هم داشته باشی باز هم پای شما روی پوست خربزه است، یعنی هر آن امکان دارد به هر دلیلی کله پا شوی. این دفتر و دستک موقعی معنا و ارزش دارد که مال خودت باشد و بتوانی آن را به نسل بعدی انتقال بدهی نه اینکه امانی باشد و هر روز بین رقبا دست به دست بگردد.
البته گفتن این حرف‌ها خیلی راحت است و عمل به آن بی‌نهایت سخت. اگر آنقدر راحت بود الان همه کسب و کار خودشان را داشتند و کارآفرین بودند. ولی در عین حال باید قبول کنیم که اگر تلاش و هدف‌گذاری درستی داشته باشیم می‌توان با کارها کوچک شروع کرد و بعد گسترش داد.
اولین در‌آمد من مال زمانی است که اول دبیرستان بودم و به یکی از دوستان عربم در ایران انگلیسی درس دادم و صد دلار گرفتم و همین چنان اعتماد به نفسی در من ایجاد کرد که با همان فرمان تا امروز جلو رفتم و کارم را در حوزه های مورد علاقم گسترش دادم و الان هم کار می‌کنم و هم از کارم لذت می‌برم و هم برای دیگران فرصت شغلی ایجاد کرده‌ام و از همه مهم تر خودم را محدود به زمان و مکان مشخصی نکردم یعنی همه دنیا سرای من است و به مدد فناوری از هر نقطه از دنیا می‌توانم کار خودم را پیش ببرم و الان که دارم به قول فرهنگستان زبان فارسی دانش آموخته می‌گردم دغدغه شغلی ندارم.

mahya_polyglot

18 Oct, 10:56


پایان نامه

من مدتی است که درگیر نوشتن پایان نامه خودم هستم و کم کم دارم به این نتیجه می‌رسم که کل تحصیلات گذشته یک طرف و این پایان نامه هم یک طرف. یعنی اگر پایان نامه را به درستی و هدایت استاد راهنمای خوب بنویسیم بی‌نهایت مطالب خوب و کاربردی یاد می‌گیریم.
قبل از نوشتن پایان نامه اصلا فکر نمی‌کردم که نوشتن آن آنقدر قلق و فوت و فن داشته باشد. یعنی علاوه بر اینکه شما باید بر موضوع مسلط باشید باید روش تحقیق هم بدانید و قلم شیوا، روان و علمی هم داشته باشید. هر مطلبی که می‌نویسید باید پشتوانه علمی داشته باشد و به راحتی قابل راستی آزمایی باشد و از همه مهمتر به منابع علمی معتبر و دست اول هم ارجاع بدهید و اینکه شاید برای نوشتن یک پایان نامه مجبور شوید صدها مقاله و کتاب مرتبط با موضوع هم بخوانید و خلاصه اینکه بعد از پایان نامه شما متوجه می‌شوید که کلا یک آدم دیگری شده‌اید و این آدم دیگر راحت در گفتار و نوشتار شما هویدا می‌گردد. یعنی دیگر نمی‌توانی هر حرف و پیامی  به خصوص در فضای مجازی را بدون سند قبول کنی و خودت هم موقع حرف زدن تلاش می‌کنی مستند صحبت کنی.
متاسفانه شنیده می‌شود که معدودی از دانشجویان این فرصت طلایی را از دست می‌دهند و پایان‌نامه را می‌دهند به دیگران تا برایشان بنویسند! و این بزرگ‌ترین ظلمی است که یک دانشجو می‌تواند به خود بکند.

mahya_polyglot

17 Oct, 05:52


خطرات شبکه‌های اجتماعی

قدیم‌ها یادش بخیر بچه‌ها از خانواده و مدرسه خط می‌گرفتند و الان از شبکه‌های اجتماعی. الان این شبکه‌ها نه تنها بچه‌ها را تغذیه فکری و تربیتی می‌کنند بلکه پدر و مادر همین بچه‌ها هم از همین شبکه‌ها خط می‌گیرند. با جمله های فوق العاده سمی و در ظاهر بسیار زیبا خیلی از آدم‌ها را گمراه می‌کنند. آنقدر که خیلی از همین جملات قصار و موزون نقل محافل می‌شود.
من که خودم بارها فریب همین جملات و حتی اخبار را خورده‌ام. چنان ماهرانه عکس و متن را کنار هم می‌چینند که آدم‌های حرفه‌ای را هم فریب می‌دهند چه برسد به من و امثال من که هنوز در حال کسب تجربه هستیم.
من حقیقت علی رغم اینکه از این فضا حداکثر استفاده را می‌کنم ولی شدیدا به آن بدبین هستم. حتی اگر متن و عکس و خبر هم درست باشد فقط خدا می‌داند چه هدف خطرناکی پشت سر آن است.
به خاطر همین سعی می‌کنم تا آنجا که امکان دارد حرف‌های مشکوک و قشنگ را باز نشر نکنم.
اگر چیز به ظاهر قشنگی ببینم حتما موضوع را در اینترنت چک می‌کنم و یا از افراد صاحب نظر طلب راهنمایی می‌کنم.
وارد مصداق و مثال نمی‌شوم ولی حداقل برای نوجوان‌ها اگر بدون راهنمایی بزرگ‌تر ها وارد این دنیای بیکران بشوند خیلی خطرناک است. خود بزرگ‌ترها فریب می‌خورند و حتی فریب می‌دهند چه برسد به کوچکترها.
من فکر می‌کنم جای آموزش نحوه استفاده از این فضاها و خطرات آن در کشور خالی است‌ و با حداقل آموزش می‌توان از بسیاری از خطرات جلوگیری کرد.
من که خودم چندین بار فریب خوردم و بعضا این فریب‌ها بی هزینه هم نبوده.

mahya_polyglot

16 Oct, 15:14


https://www.instagram.com/stories/mahya_polyglot/3480185828327156305?igsh=MWdwbTZvajJyY245bw==

mahya_polyglot

16 Oct, 05:58


به همین راحتی...

خیلی از اعتقادات و یا بی اعتقادی های ما حاصل تحقیق و مطالعه نیست بلکه حاصل یک تجربه خوشایند و یا ناخوشایند است. البته که شرایط محیطی و خانواده بسیار تعیین کننده است که من در اینجا فقط می‌خواهم از منظر تجربه به آن بپردازم.
پرده اول
دختر خانم جوانی که هنوز شخصیت و اعتقاداتش شکل نگرفته به خاطر بدحجابی توسط یک مامور محجبه مورد تحقیر و توهین قرار می‌گیرد و حتی کارش به اداره پلیس و اماکن هم کشیده می‌شود و حسابی تحقیر می شود.
پرده دوم
معلم تربیتی محجبه و چادری بدون اینکه وظیفه اداری داشته باشد از طریق موسسات خیریه پول جمع‌آوری کرده و مادر  یکی از دانش‌آموزان را که بیماری صعب‌العلاج دارد را درمان می‌کند.
در پرده اول دختر جوان نه تنها از چادر بلکه از دین هم تا آخر عمر متنفر می‌شود و بچه‌های خود را هم بر همین اساس تربیت می‌کند و یک نسل را دنبال خودش می‌کشاند و در پرده دوم نیز آن دانش‌آموز عاشق دین و حجاب می‌شود و او نیز  فرزندان خود را همین‌گونه تربیت می‌کند.
در هر دو حالت هیچ تحقیقی در دین و مشخصا حجاب صورت نگرفته ولی صرفا به خاطر یک تجربه خوب و یا بد  اعتقادات ما تا آخر عمر به همین راحتی شکل می‌گیرد.
من اینجا حجاب را مثال زدم شما می‌توانید این را به ده‌ها تجربه دیگر تعمیم بدهید.
حالا این وسط شانس شماست که حسب اتفاق با کدام‌ یک از این دو تجربه مواجه شوید.
نتیجه‌ای که می‌خواهم بگیرم این است که اجازه ندهیم  تجربیات کاملا اتفاقی اعتقادات ما را شکل بدهد.
اعتقادات باید بر اساس یک حداقل تحقیق و مطالعه شکل بگیرد و لو اینکه در عمل به صورت تصادفی چیز دیگری را تجربه کنیم.
الان هم که دیگر الی ماشاءالله برای هر موضوعی صدها منبع وجود دارد که البته با روش‌شناسی و قواعد مربوط به تحقیق می‌توان حجت را حداقل بر خودمان  تمام کنیم.
ببخشید دیگه خیلی فلسفی شد. از وقتی شروع کردم به پایان نامه نوشتن دیگه همه چیز را باید علمی قبول کنم و یا رد کنم.
  خوب تا حالا برای شما پیش آمده که یک تجربه تلخ و یا شیرین مسیر تفکر و اعتقادات شما را تغییر بدهد و بعدا متوجه شوید که جو زده شده بودید و مسیر را عوضی رفتید.

mahya_polyglot

15 Oct, 09:45


شیعه یا سنی؟
در شب اول ماه رمضان خانم مجلسی پس از جلسه قرآن در مسجد رو به من کرد و با مهربانی پرسید سوریه‌ای هستی؟ گفتم نه ایرانی هستم. حسابی جا خورد و بعد بدون مقدمه وارد بحث شیعه و سنی شد و یک منبر طولانی رفت.
من که اصلا با این بحث‌ها میانه خوبی ندارم با خونسردی تمام به حرفهایش گوش کردم و بعد گفتم:
ببین دوست عزیز اینکه یک نفر شب اول آمده مسجد بعد در همان شب اول بخواهی بحث‌های چالشی بکنی به نظرم درست نیست. در ثانی وقتی در اصل دین اجبار و اکراه نیست چرا در فرع آن آنقدر باید اجبار باشد‌. ثالثا شیعه و سنی تا نود و پنج در صد مشترک هستند و در اصول دین یکی هستند. رابعا عمده آنچه در مورد شیعه گفتی کاملا بی‌اساس هست. پنجم از این داستان شیعه و سنی فقط بیگانه بهره می‌برد. ششم در مسیحیت مذاهب آنها تفاوت بسیار زیادی با هم دارند ولی هرگز با هم وارد مشاجره خشن نمی‌شوند‌‌. هفتم در کشورهای عمدتا مسیحی مرزها را برداشته‌اند و مردم در حوزه شنگن به راحتی و آزادانه تردد می‌کنند ولی ما بین کشورهای خودمان مرزها را با خندق و سیم خاردار و دیوار و توپ و تانک بستیم و حتی در درون کشور خودمان راحت نمی‌توانیم تردد کنیم، یعنی اگر یک نفر از جنوب عراق برود به شمال و یا برعکس معلوم نیست توسط هم دینی و هم وطن خود زنده بماند.
خلاصه به او توضیح دادم که الان ما باید تمرکز‌مان روی وحدت و اخوت دینی باشد و بی‌خیال این بحث‌ها شویم که هیچ نتیجه‌ای ندارد‌. اگر قرار بر نتیجه بود باید در این هزار سال گذشته نتیجه می‌داد.
به قول شاعر: هرکه در این سرا در آید نانش دهید و از ایمانش مپرسید.
به نظرم آنقدر که اسلام از اختلاف شیعه و سنی به خصوص در دو دهه گذشته ضربه دیده از هیچ ناحیه دیگری ندیده و این مسئله باید در میان علمای دو مذهب بحث بشود و نه در میان مردم و عوام که با کوچکترین اختلاف نظری همدیگر را تکه و پاره کنند.

mahya_polyglot

14 Oct, 07:45


عروسی در ترکیه
در ترکیه کلا سه بار به جشن عروسی دعوت شدم. مخرج مشترک این سه عروسی سادگی بیش از اندازه آن بود که شاید برای ما ایرانیها اصلا باورکردنی نباشد. و اگر خودم با چشم خودم ندیده بودم من هم باور نمی‌کردم.
در نزد ما ایرانی‌ها عروسی یعنی شام و شیرینی و نوشیدنی و میوه و بزن و برقص و بریز و بپاش. ولی در این سه عروسی هیچ نشانی از شام نبود و هر چی منتظر شدیم خبری از شام نشد که نشد. چای را هم که آوردند سر میز پولش را گرفتند. البته باور نمی‌کنید خوب حق هم دارید. عکاس خیلی اصرار داشت که از ما عکس بگیرد که ما هم با کمال میل در فیگورهای مختلف عکس انداختیم و در پایان عروسی عکاس عکس‌ها را چاپ کرد و برای هر یک عکس دو دلار ما را پیاده کرد. از میوه هم که مطلقا خبری نبود. باور نمی‌کنید. حق دارید من هم تا ندیدم باور نکردم. از شیرینی هم که نگویم تنها پذیرایی همان شیرینی بود که آن هم جلوی هر کس دو تا چوب شور و دو تا شیرینی مثل بیسکویت گذاشتند.  در یکی از عروسی‌ها هم که تشنه که شدم رفتم از بوفه تالار آب خریدم و در پایان عروسی هم عروس و داماد کلی کادو جمع کردند و بزن و برقص هم که خیلی ساده و کم بود.
این سه عروسی کاملا مختلط بود و اکثر خانم‌ها در عروسی هم حجاب محترمانه و سنگینی داشتند. در پایان عروسی هم یک کیک بزرگ چند طبقه آوردند که من کلی ذوق زده شدم که اگر شام ندادند عوضش در کیک سنگ تمام گذاشتند که بعد با کمال تعجب دیدم کیک هم مصنوعی است!
یکی از عروس‌ها هم که اصلا لباس عروس نداشت و بقیه هم مشخص بود که لباس‌ها را اجاره کردند.
حالا مدیونید که فکر کنید من دارم بدگویی می‌کنم. برعکس این مدل عروسی را من با کمی ملاحظات کاملا می‌پسندم. چرا باید  یک زوج جوان با کلی قرض و وام در بدو زندگی چنان بریز و بپاشی داشته باشند که در ادامه مسیر زندگی با هزار و یک مشکل مواجه شوند‌. تازه هر چی بیشتر خرج مهمان کنی بیشتر برای آدم حرف و حدیث درست می‌کنند.
شام و شیرینی و میوه‌ای را که با کلی قرض و هزینه تهیه کرددی می‌خورند و کلی هم آخر سر از غذا ایراد می‌گیرند.
خلاصه داستانیست.
مراسم‌های آنچنانی مال آدم‌های آنچنانی است و اگر کسی از طبقه متوسط جامعه است باید با شجاعت تمام و فارغ از حرف و حدیث‌ها مراسم را تا حدامکان ساده برگزار کند تا در زندگی مجبور نشود برای جبران این هزینه ها هزارتا کار ناشایست انجام دهد.

mahya_polyglot

13 Oct, 06:42


کاسه چه کنم چه کنم

همه ما به شکلی کاسه چه کنم چه کنم در دست داریم و هر چه بزرگ تر می‌شویم هم تعداد این کاسه‌ها  بیشتر می‌شود. نگرانی از آینده برای هر کس یک جور تعریف می‌شود و این دغدغه ها آنقدر  زیاد است که هر روز به از دیروز و یا به قول معروف: حالت چطوره؟ خدا را شکر، از فردا بهترم.
اگر از الان خودمان را قوی نکنیم و تلاش نکنیم دیری نخواهد پایید که این دغدغه‌ها تبدیل به یک بحران می‌شود و آن وقت خواهیم فهمید که مرگ فقط برای همسایه نیست!
موفقیت آینده در گرو برنامه ریزی درازمدت از هم اکنون است. آن هم نه یک برنامه‌ریزی عادی، بلکه یک برنامه چند وجهی، به گونه‌ای که اولا تمام تخم‌مرغ‌های خود را در یک سبد و تخصص خاص نگذاریم. تهدیدها و فرصت‌های آینده را از هم اکنون پیش بینی کنیم و خودمان را برای هر پیش‌آمدی آماده کنیم.
من خودم اصل را بر این گذاشتم که شاید بنا بر هر دلیلی این هشت زبانم در آینده هیچکدام هم به کارم نیاید، پس تلاش دارم در حوزه‌های تخصصی دیگر هم ورود کنم و خود را چنان آماده و قوی نگهدارم که بتوانم هم جمع اضداد باشم و هم تمام کاسه‌های چه کنم چه کنم را بگذارم در بوفه و درش را برای همیشه ببندم.
در غیر این صورت من می‌مانم و انبوهی از مشکلات لاینحل.
شما چطور؟ آیا از الان آماده رویارویی با مشکلات پس از فارغ‌التحصیلی هستید،؟ یا نه هرچه پیش‌آمد خوش‌آمد؟

mahya_polyglot

12 Oct, 07:12


زبان آموزی فرآیندی سهل ممتنع

یکی از سوال های رایجی که از من در جلسات مشاوره زبان پرسیده می‌شود این است که چگونه چند زبانه بشویم و حتی بعضی‌ها تعداد و اسم زبان‌ها را هم می‌گویند مثلا ده زبان.
ببینید دوستان من خودم ده سال و متوسط روزی ده ساعت درگیر زبان هستم و نتیجه آن آشنایی با هشت زبان است. من عامدانه بر روی کلمه آشنایی تاکید می‌کنم که بگویم مسلط نیستم و فقط در سطوح مختلف از حرفه‌ای تا متوسط با این زبان ها آشنایی دارم و هر کس هم که ادعا کند که به چند زبان مسلط است من یکی با تردید به این ادعا نگاه می‌کنم ولی در عین حال این را هم بگویم که اگر شما حتی با یک زبان در سطح متوسط هم آشنایی داشته باشید کار بزرگی انجام داده‌اید، آنهایی که اهل فن هستند به خوبی می‌دانند که یادگیری زبان فرآیندی طولانی و پیچیده‌ دارد و تازه هر وقت که احساس کردید که زبان یاد گرفته‌اید تازه از آن به بعد کار شما شروع می‌شود و باید آنقدر خودتان را درگیر کنید که زبان یادتان نرود.  مثل حافظان قرآن، وقتی حافظ می‌شوند تازه کارشان شروع می‌شود یعنی هر روز باید چند جزء بخوانند که یادشان نرود.
من خودم در مقابل یک عمل انجام شده قرارگرفتم و در یک فرایند ناخواسته وارد این عرصه شدم، یعنی در بچگی اول با فرانسه و عربی شروع کردم و خانواده تاکید داشتند که انگلیسی را فعلا بی خیال شوم چون چه بخواهم و چه نخواهم انگلیسی را یاد می‌گیرم و همین اتفاق هم افتاد. بعد اسپانیایی و ایتالیایی را شروع کردم که خیلی شبیه فرانسه بود و بعد هم در چین به زبان چینی وارد دانشگاه شدم و سپس در پکن آنقدر دوست خارجی داشتم که مرتب زبان‌ها را با آنها تمرین می‌کردم و هم زمان زبان روسی را آنجا شروع کردم و سپس زبان ترکی استانبولی را در ترکیه شروع کردم و روزی چند ساعت آنجا کلاس می‌رفتم تا زبان اجدادی خودم را با تاخیر چند ساله یاد بگیرم! خلاصه چشمم را بازکردم دیدم که چند زبانه شدم.
اینها را گفتم که بدانید فرآیند چند زبانگی فرآیند زمان‌بر و در عین حال شیرینی است و باید بخش مهمی از زندگی خود را وقف آن کنید و تا آخر عمر نیز درگیر آن شوید. اکثر چند زبانه‌های دنیا هم مثل من بدون برنامه قبلی چند زبانه شدند و این شاید پاسخ ناقصی باشد به شما که مرتب از من می‌پرسید چگونه می‌توانیم ده زبان را هم‌زمان یاد بگیریم..
مخلص کلام اینکه یادگیری زبان سهل  ممتنع است یعنی این که یک کار در ابتدا سهل و ساده به نظر می‌رسد، اما وقتی می‌خواهیم آن را انجام دهیم، می‌ببنیم که چندان هم ساده نیست و موانع زیادی برای انجام آن وجود دارد.
اما این را هم بدانید که اگر شما حتی با یک و یا دو زبان خارجی هم آشنایی داشته باشد در واقع کار بزرگی انجام داده اید.
آخرین ویدئوی من را در یوتیوب در خصوص مشکلات و سختی‌های چند زبانگی ببینید.

mahya_polyglot

11 Oct, 18:09


به بهانه طرح صیانت از فجازی

در سال ۲۰۱۸، به محض ورود به فرودگاه پکن یک سیم کارت با بسته اینترنتی خریدم  و برای  اولین بار پای به سرزمین عجایب گذاشتم. خوب به صورت طبیعی اولین کار این بود که با واتساپ زنگ بزنم به خانواده و رسیدن خودم را اعلام کنم ولی واتساپ کار نمی کرد. از گزینه های دیگر استفاده کردم ولی هیچکدام کار نمی کرد. خواستم وارد گوگل مپ بشوم تا مسیر دانشگاه را پیدا کنم ولی باز هم تلاشم فایده نشد. جی میل  را آمدم چک کنم دیدم نمی شود. اعصابم به هم ریخته بود و فکر کردم شاید بسته اینترنتی مشکل دارد ولی مشکل جای دیگری بود. در چین همه چیز فیلتر است، حتی موتور جستجوی گوگل. ولی در مقابل اپلیکیشن‌های چینی هیچ چیز کمتر از اپهای خارجی  ندارند و شاید بهتر هم باشند. مثل همین تیک تاک که معرف حضور همه شما هست. و یا آپ وی چت که خودش به تنهایی یک دنیای جدایی است که شما را از همه چیز بی‌نیاز می کند.
حالا برخی در ایران به بهانه صیانت از فضای مجازی می خواهند از چین تقلید کنند و همه چیز را بومی سازی کنند که به قول حافظ : عِرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری.
چین دارای چنان قدرت نرم افزاری و سرمایه اقتصادی است که به راحتی توان اجرای هر کاری را دارد. ولی در مقابل ما پس از چند سال و با کلی هزینه نتوانستیم یک آپ ساده را جایگزین آپ های خارجی کنیم. تجریه ناموفق آپ سروش و بله و غیره و بایگانی شدن آنها خود گویای همه چیز است.
این طرح صیانت نتیجه‌ای جز نارضایتی مردم، تحمیل هزینه به مردم و دولت، بیکار شدن کسب و کارهای اینترنتی و فرار مغزها حاصل دیگری ندارد.
تجریه مقابله با ماهواره، ویدئو باید برای مسؤلین درس عبرت باشد ولی ظاهرا قرار است از یک سوراخ چندین بار گزیده شویم،  وانگهی خود چین به تنهایی یک دنیا است و چنان قدرت تولید محتوی دارد که مردم آن واقعا کمتر نیاز دارند که بخواهند نداشته های خود را در جای دیگر جستجو کنند. ولی ما شدیدا نیازمند ارتباط با جهان خارج و بهره گیری از علوم و فنون خارجی هستیم.
بعضی از طرح ها قبل از اجرا محکوم به شکست است.
حداقل ای کاش اول زیرساخت ها را درست می کردید بعد به فکر صیانت می افتادند که البته بیشتر سیاست است تا صیانت. یا به قول معروف اول چاله را می کندن بعد مناره را می دزدیدند.
من خودم الان از همین فضای مجازی کلی فعالیت‌های علمی، فرهنگی و آموزشی انجام می‌دهم و عملا بدون آن و یا حتی با سرعت پایین  تمام کارهایم مختل و بلکه نابود می‌شود‌ و باید به غار پناه ببرم!

mahya_polyglot

10 Oct, 21:13


https://youtu.be/VZ-mZcOx5F0?si=YLoYPzhs0ZfrFT5h

mahya_polyglot

10 Oct, 05:15


غره مشو گر ز چرخ كار تو گردد بلند
زانك بلندت كند تا بتواند فكند

من در طول تحصیلاتم تقریبا اکثر پنج شنبه و جمعه ها را از صبح تا بعد از ظهر کلاس زبان می رفتم. یعنی درست زمانی که خیلی ها به بهانه روز تعطیل تا لنگ ظهر می‌خوابیدند من رأس ساعت هشت صبح سر کلاس بودم. الان هم حسب عادت در اینجا شنبه و یکشنبه ها را به کتابخانه می روم.
روز تعطیل یکشنبه طبق معمول صبح زود پا شدم و خودم را آماده کردم که به کتابخانه بروم. در آسانسور داشتم به خودم می‌بالیدم که: بله الان همه خواب هستند و من دارم می‌روم به کتابخانه. خیلی به خودم غره شده بودم که ناگهان در سرمای زمستان یک خانم بسیار جوان و محترمی را دیدم که در حال نظافت ساختمان بود‌.
دیدن این صحنه مثل یک پتک بر سرم فرود آمد‌. پیش خودم گفتم ایشان حتما ساعت شش صبح از خواب بیدار شده، صبحانه بچه هایش را آماده کرده، ساعت هفت از خانه زده بیرون، و با اتوبوس ساعت هشت خودش را به محل کارش رسانده و اینجا در این روز تعطیل و سرمای سوزناک زمستان دارد زمین را جارو می کند.
تردیدی به خودم راه ندادم که کار ایشان بسیار سخت تر از کار من است و شاید اصلا هم قابل مقایسه نباشد.
البته این را هم کاملا متوجه بودم که اگر تلاش مضاعف نکنم شاید مجبور شوم من نیز روزی روز تعطیل خود را همانند این خانم زحمتکش با رفتگری و نظافت شروع کنم‌. با این تفاوت که این خانم توان و قدرت بدنی برای رفتگری را دارد ولی من هرگز چنین توانایی را ندارم.
خلاصه اینکه هرگز نباید به خود غره شویم و فکر کنیم که داریم شق القمر و کار ما لایطاقی انجام می دهیم و هر وقت چنین فکری کردیم یاد کارگران معدن، کوره های آجرپزی و غیره بیافتیم که با کمترین حقوق و سخت ترین شرایط دارند کار می کنند‌ و جتنشان هم در خطر است.
شاید یکی از راحت ترین کارها درس خواندن باشد البته به شرطی که به آن رشته علاقه مند باشید.

mahya_polyglot

09 Oct, 06:05


خانه کتاب

زمانی که ترکیه بودم در آنجا یک کتابخانه مدرن و فوق العاده عالی و زیبا پیدا
کردم و مرتب کل روز را در آنجا سپری می کردم. در واقع یک جوری به کتابخانه رفتن اعتیاد پیدا کردم. جالب است که اینجا به کتابخانه می گويند کتبهانه. قبل از رفتن به کتابخانه یا به قول ترک ها کتبهانه باید از طریق سامانه صندلی برای خود رزرو کنی بعد که وارد کتابخانه می شوی گویی وارد یک هتل پنج ستاره شدی. دانشجویان و درس خوان های حرفه ای همه سر در کتاب دارند و تو نیز چنان مقهور جو می شوی که چاره ای جز درس خواندن نداری. کتابخانه متعلق به شهرداری است و مجانی و حتی با چای رایگان از شما پذیرایی هم می کنند.
به نظر من بهترین مکان برای درس خواندن همان کتابخانه است که آدم صد در صد از وقتش می تواند استفاده کند و با دیدن دیگران تشویق به مطالعه بیشتر می شود‌ و با افراد فرهیخته و با سواد هم به نوعی آشنا می شود و از آنها انگیزه می گیرد.
بر خلاف کتابخانه مطالعه در منزل اصلا گزینه مناسبی نیست. در خانه الی ماشاءالله بهانه برای حواس پرتی است. صدای تلویزیون. صدای دیگران. زنگ تلفن. رفت و آمد دیگران. کار منزل. خوابیدن و... همه مزاحمت هایی است که مانع تمرکز آدم می شود و کیفیت کار را پایین می آورد.
پس اگر خواستید از وقت خود حداکثر بهره را ببرید و انگیزه پیدا کنید حتما خودتان را با کتابخانه مأنوس بکنید.

mahya_polyglot

08 Oct, 15:35


۱۰ نکته تامل برانگیز در خصوص معایب و مصائب زبان آموزی

یک) به نظر من تقریبا هرگز نمی توان یک زبان خارجی را همچون زبان مادری یاد گرفت مگر آنکه در محیط بوده و سالیان سال با مردم آن منطقه هم کلام و هم کلاس بوده باشی و با آنها به معنای واقعی زندگی کرده باشی.

دو) حتی اگر زبان را هم خوب یاد گرفته باشید، مشکل لهجه چیزی نیست که بتوانید به همین راحتی ها آن را پنهان کنید. به خصوص اگر آن زبان را در سن بالا یاد گرفته باشید.

سه) تصور و انتظار غلط مردم از یک زبان دان این است که فکر می کنند که او باید همه چیز را بداند و اگر نتواند به سوال آنها پاسخ دهد متهم به بی سوادی می شود.

چهار) اگر رشته شما مهندسی، پزشکی، روانشناسی و… باشد به سختی بتوان میزان تسلط شما را محک زد و شاید هرگز نتوان تبحر یک مهندس و یا یک دکتری مدیریت را به راحتی تشخیص داد ولی در مورد یک زبان دان قضیه متفاوت است. وی به محض اینکه دهان باز کند پرده ها افتاده و با اولین جملات مشخص می شود که او چند مرده حلاج است.

پنچ) برای اینکه زبان شما دچار فراموشی و استهلاک نشود می باید تا آخر عمر خودتان را به صورت جدی درگیر آن زبان کنید و به عبارت دیگر عمر خود را وقف آن زبان بکنید، چه در غیر این صورت مثل یخ آب شده و فراموش می گردد.

شش) حالا اگر مثل من هم زمان بخواهید چندین زبان را یاد بگیرید در ابتدای کار به شکل کلافه کننده ای آنها را با یکدیگر قاطی می کنید و این خود مشکلات یادگیری را مضاعف می کند.

هفت) اگر هر زبانی را می خواهید یاد بگیرید باید این انتخاب هوشمندانه باشد و مطمئن باشید که قصد استفاده از آن را دارید در غیر این صورت سرمایه مادی و معنوی خود را هدر داده و سرخورده می شوید. شیرینی زبان استفاده کاربردی از آن است.

هشت) بدون تعارف زبان آموزی در حد حرفه ای کاری بسیار سخت و پر مشقت است، از سر احساس سراغ آن نروید. تنها موقعی شروع کنید که مطمئن باشید آماده رویارویی با سختی های آن هستید.

نه) با خوآموزی نمی شود زبان را به صورت حرفه ای یاد گرفت و رفتن به کلاس تقریبا امری اجتناب ناپذیر است و این یعنی صرف وقت بیشتر و پرداخت هزینه های سنگین کلاس.

ده) این رشته- به خودی خود- بر خلاف بسیاری از رشته ها عایدی و درآمد زیادی ندارد. یعنی با توجه به وقتی که می گذاری دریافتی بالایی عاید شما نمی گردد مگر آنکه آن را با سایر رشته ها تلفیق کرده و به عنوان یک مکمل برای کسب درآمد از آن استفاده کنید.

آیا پشیمونم؟ و آیا این مسیر ادامه میدم؟
پاسخ این سوال در ویدیوی آخر یوتیوبم گفتم حتما ببینید🩷
https://www.instagram.com/reel/DA3HGg1x_Gh/?igsh=YWFmeW9veWhxam50

mahya_polyglot

08 Oct, 06:13


زبان آموزی و جو زدگی
یک سوالی که مرتب از من پرسیده می شود این است که چرا کره ای و یا آلمانی نمی خوانم. چطور می توانیم زبان کره ای یاد بگیریم؟
ظاهرا این موج کره ای و زبان آن با آن سریال های قشنگش تاثیر خودش را گذاشته و نسل جوان را بد جوری به دنبال خود کشانده. من اسم این را می گذارم جو زدگی. زبان کره ای می خوانم چون همه دارند می خوانند. دماغم را عمل می کنم چون همه عمل می کنند‌. برای ادامه تحصیل اروپا و آمریکا را انتخاب می کنم چون همه.‌‌.‌...
خوب اگر در پس این بایدها یک هدف و انگیزه بزرگی نهفته باشد خیلی هم خوب است ولی اگر صرفا به خاطر جو زدگی باشد چیزی جز اتلاف وقت و انرژی عاید ما نمی شود و بعد از اینکه این موج ها فروکش کرد متوجه می شویم کلی وقت گذاشته ایم و آخرش هم دست خالی برگشتیم.
برعکس کسانی که دنبال کسب درآمد و فرصت های ویژه هستند باید وارد عرصه هایی بشوند که دنج و دست نخورده باشد و به قول بازاری ها دست زیاد نباشد.
برای مثال من یک رومانیایی را می شناسم که زبان فارسی را مثل ما ایرانی ها به روانی صحبت می‌کند و هر ایرانی که بخواهد با رومانی بیزینس کند مستقیم سراغ ایشان می‌رود و ایشان نیز چون هم اهل فن است و هم آدم صادق توانسته بخش مهمی از تجارت ایران و رومانی را در دست بگیرد. یعنی صرفا با دانستن یک زبان که هیچ رقیبی هم در رومانی ندارد توانسته راه صد ساله را یک شبه طی کند.
پس زبان های ناشناخته و مهجور که کسی سراغ آن نمی‌رود می تواند صدها بار زودتر ما را به هدف برساند تا زبان هایی که در آن رقیب و دست زیاد است. پس یادمان باشد اگر قرار است برای یک زبان چندین سال وقت بگذاریم باید انتخاب هوشمندانه و فارغ از جوزدگی داشته باشیم، در غیر این صورت وقتی که جو فروکش کرد ما نیز دلسرد شده و آن زبان را رها می کنیم.
آیا برای شما پیش آمده که یک زبان و یا یک کاری را از سر احساس و جوزدگی شروع کرده باشید و پس از مدتی رها کرده باشید؟