صدای ارامبخش دعا از گلدسته های حرم میومد.
هر کدوم از بخش های جدا وارد شدیم و بعدش تو صحن بهم رسیدیم.
رو به رو گنبد طلایی رنگ آقا ایستادیم.
تکیه دادم به دیوار پشتمو سرمو گذاشتم رو شونه هاش.
چیزی نمیگفت. انگار میدونست که به این سکوت احتیاج دارم. لب باز کردم و گفتم:
_ حامی..
_ جان دلم...
همونجور که خیره حرم بودم گفتم:
_ یه روزی از همه بریده بودم.
یه روزی از همه بدم میومد.
یه روزی ازت نفرت داشتم.
اونروز فکرشو نمیکردم که یه روزی بشه تا اینجوری با ارامش رو به روی گنبد اقا سرمو بزارم
رو شونه هاتو دلم قرص شه به بودنت.
به خوشبختی که میدونم دور نیست.
اروم رو سرمو بوسید. نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم:
_ میخواستم بگم؛ میخواستم بدونی،
که به همون حدی که یه روز ازت فراری بودم؛
و ازت نفرت داشتم، بهت قول میدم از این به بعد تمام لحظه هامون پر از قشنگیای عاشقانه باشه.
سرمو بلند کردم و زل زدم تو چشماش.. با مهربونی نگام میکرد. اروم لب زدم:
_ فقط تنهام نزار. نزار دوباره حس مزخرف بی کسی به سراغم بیاد.
نزار حس کنم که دیگه ندارمت.
من تازه از شر این پارادوکس لعنتی راحت شدم.
پارادوکسی بین حس خواستن و نخواستن،
حامی منو دوباره درگیر این حس لعنتی نکن.
بزار همیشه عاشقت باشم...
بزار عاشقت بمونم..
بوسه اش رو سرم عمیق تر شد.
لباشو کنار گوشم اورد و با لحن مهربونی زمزمه کرد:
_ تنها زمانی تو تنها میشی که من مرده باشم.
تنها زمانی دچار حس پارادوکس میشی که من اعتمادت و بهم از دست بدی..
قسم میخورم که نزارم بهم بی اعتماد شی..
قسم میخورم که جوری دوستت داشته باشم تا هیچوقت هیچ کمبودی حس نکنی..
اینو اینجا؛ جلوی آقا بهت قول میدم.
همون که ضامن آهو شد، ضامن دل منم پیش تو میشه..
صداش اروم تر شد؛ با لحنی که دلمو میلرزوند زمزمه کرد:
_ دوستت دارم...
خیره تو چشماش لب زدم:
_منم دوستت دارم...
خیره تو چشمای پر از عشق هم غرق شده بودیم که با صدای دلنشین اذان لبخند رو لبمون پر رنگ تر شد:
_الله اکبر......
دستشو به سمتم دراز کرد و بی حرف نگام کرد.
دستامو تو دستش گذاشتم و شونه شونه ی مرد
زندگیم ؛ قدم برداشتم تا اولین نماز پر از عشقمو پشت سرش بخونم... من خوشبختیمو از آقا گرفته بودم....
خیره به گنبد زمزمه کردم:
_دل من گم شده گر پیدا شد
بسپارید امانات رضا
واگر ازتپش افتاد دلم
ببریدش به ملاقات رضا
ازرضاخواسته بودم شاید
بگذارد که غلامش بشوم
همه گفتندمحال است ولی
دلخوشم من به محالات رضا ....
*
عاشقِ زنی که عاشقت هست بودن،
سخت نیست
کافیست حواست پرت نشود از دوست داشتنش
کافیست جواب احساسش را با منطقت ندهی
کافیست یک وقتهایی با دلش راه بیایی
و وقتهای دیگر
راههای نیامده را
با آغوش
با بوسه
جبران کنی
یک زن همین که احساس کند دوستش داری و به فکرش هستی و بخاطر دلش حاضری قیدِ بعضی چیزها را بزنی یا بعضی کارها را بکنی،
خوشبختترین میشود
زنها توقعِ زیادی از زندگی ندارند
امنشان که کنی،
دلشان گرمِ زندگی میشود ...
دلتون گرم.....
1397/3/11