الان دقیقا توی اون نقطه از زندگی ایستادم که کافکا میگه: از زندگی با مردم،از حرف زدن،عاجزم کاملا در خود فرو رفتهام،به خودم فکر میکنم چیزی ندارم به کسی بگویم،هرگز،به هیچکس...
یه دیالوگی بود که میگفت: «میدونی من همیشه برا سفت نگه داشتن رابطم با اونایی که دوسشون داشتم، به اندازه دوطرف تلاش کردم، ولی الان فهمیدم اشتباه بوده!» و چقدر درست میگفت..!