و چون درسش خوب بود و دختره هم نیت اش رو فهمیده بود، ازش سو استفاده میکرد، مثلا تکالیفش رو میداد این انجام بده یا پول میگرفت ازش، پسر بدبخت از پول تو جیبی ای که پدر کشاورزش براش میفرستاد یه مبلغی برای این دختره کنار میذاشت، دختره هم فهمیده بود این به خاطر لکنتش اعتماد به نفس کافی نداره هی کش میداد قضیه رو
تا وقتی که یه روز این پسره دختره رو با یه پسر دیگه دیده بود، برگشت خوابگاه و دیدیم زار زار گریه میکنه
شب نشده از پنجره خوابگاه خودش رو پرت کرد پایین، با جیغ و داد بچه ها رسیدن بالا سرش و خدا رو شکر با رسیدن اورژانس پسره زنده موند.
هنوز یادم میوفته دلم میگیره و غصه میخورم براش.
واقعا حرومزاده تر از افرادی که به بهانه عشق از دیگران سو استفاده میکنن یا توی فرند زون گیرشون میندازن وجود نداره