برای زنده ماندن در این دنیای غریب، باید به خود میآموختم که عشق، بسیار شبیه نقاشی است. فضای سیاه بین مردم، درست به اندازهٔ فضای روشنی که اشغال میکنیم، اهمیت دارد. هوای بین بدنهایمان، وقتی استراحت میکنیم و نفسی که بین گفتوگوهایمان میکشیم، همه مثل سفیدی بوم نقاشیاند و بقیهٔ روابطمان، خندهها و خاطرات ضربههای قلمموی نقاشیاند که طی زمان بر بوم میکشیم.
ما همانیم که همواره و دائما از ما سر میزند! پس کمال عمل نیست بلکه عادت است. "نیکی انسان در آن است که روح او در تمام زندگیش در راه کمال قدم زند؛ زیرا همچنانکه با یک گل بهار نمیشود نیکیِ یک روزه یا چند روزه شخص را کامل و سعادتمند نما نمیسازد".
اصلاً برای من چه اهمیتی دارد که مثل بچه مدرسهایها ادعا بکنم زمین گرد است؟ انسان تنها به مشتی خاک نیاز دارد تا بر آن کامیاب شود و به ذرّهای خاک تا در زیر آن آرام گیرد.
رنج بکشید؛ سپس لذت را تا ته دُردش بنوشید. بخندید یا بگریید؛ از سر ناامیدی یا شعف فریاد بکشید، نغمهٔ مرگ یا عشق سر دهید چرا که هیچ چیز پایدار نخواهد ماند!