نامه های آلبرکامو به ماریا

@idkkkkkkyou


http://t.me/HidenChat_Bot?start=7366978742

نامه های آلبرکامو به ماریا

03 Oct, 16:39


من توان کافی در خودم سراغ ندارم برای تحمل این جدایی. دوستت دارم. زندگی کن. تا آنجا که جا دارد، خوشحال باش.چقدر می‌توانی خوشبخت باشی اگر بخواهی! دوستت دارم، عزیزم؛ مرا به‌خاطر خودت ببخش، من! تو را باور دارم و از اعماق روحم دوستت دارم. تو را محکم می‌بوسم، محکم. این منم، که میل و علاقهٔ میانمان را از زندگی‌ام بهتر حفظ می‌کنم و پیشاپیش برای خوشبختی وحشتناکی که از داشتن یک‌روزهٔ تو در کنارم احساس خواهم کرد، مهیا شده‌ام.
مراقب خودت باش؛ تو تمام امید مرا با خودت داری.
ـ از میان نامه های ماریا به آلبرکامو

نامه های آلبرکامو به ماریا

03 Oct, 16:26


به من گوش کن عزیزم؛ آغوش دلت را کاملاً بر من بگشا؛ من بلد نیستم خودم را تعریف کنم، بلد نیستم حرف بزنم و در نوشتن از آن هم بدترم، اما همهٔ چیزهایی را که اینجا به تو می‌گویم، آن‌قدر عمیق احساس می‌کنم که باید برایت روشن شود و تو را تحت تأثیر قرار دهد. من با تمام جانم با تو حرف می‌زنم؛ جانی که بعد از تأملی زیاد پشت لب‌هایم جا می‌ماند. رؤیایم این است که با تو زندگی کنم و قسم می‌خورم که آن‌قدر برایم می‌ارزد که از آن چشم نپوشم، اما فقط به این دلیل ازش گذشتم که برایم قابل تحمل نیست و باید حرفم را باور کنی. اگر تو به فکر خوشحالی منی باید درک کنی که تحمل چنان شرایطی از تحمل همهٔ رنج‌های ممکن وحشتناک‌تر است: اندوهی موحش است که من در شرایطی زندگی کنم که بدانم تو به‌هم‌ریخته از عذاب وجدان، نیمه‌ویران و در تمنای عشقی به‌دست‌نیامده باشی و من خودم را غریبه و گناهکار احساس کنم.

نامه های آلبرکامو به ماریا

02 Oct, 11:31


نامه های آلبرکامو به ماریا pinned «من هرگز در کلِ این سه ماه از دوست داشتنت دست برنداشتم، از تازه‌ترین فکرم تا کهنه‌ترینش تو بوده‌ای، تکیه‌گاهم، سرپناهم، یگانه رنجم. مرا در قلبت بپذیر، به دور از تمام هیاهوها، مرا پناه بده، حتی اندکی، تا بعدش شروع کنیم به زیستنِ این عشق که زوال نمی‌پذیرد. تو…»

نامه های آلبرکامو به ماریا

02 Oct, 11:31


من هرگز در کلِ این سه ماه از دوست داشتنت دست برنداشتم، از تازه‌ترین فکرم تا کهنه‌ترینش تو بوده‌ای، تکیه‌گاهم، سرپناهم، یگانه رنجم. مرا در قلبت بپذیر، به دور از تمام هیاهوها، مرا پناه بده، حتی اندکی، تا بعدش شروع کنیم به زیستنِ این عشق که زوال نمی‌پذیرد. تو را و تمام تو را از تمام هستی‌ام می‌طلبم، تو را بی‌هیچ کم‌وکاست. به امید دیداری زود عزیزم، خیلی زود ..🤍

- از میان نامه های آلبرکامو به ماریا

نامه های آلبرکامو به ماریا

02 Oct, 11:21


من ، بهترین و ساکت‌ترین روزهایی را که آدم می‌تواند بر این سیارهٔ بی‌رحم بیابد، مدیون تو هستم.

نامه های آلبرکامو به ماریا

02 Oct, 11:19


تازه، زشت هم هستم. امشب که داشتم لباس‌هایم را پرو می‌کردم خودم را نگاه کردم. وحشتناکم. رنگْ "زرد". جوش‌های ریز همه جا. موهایم سیخ‌سیخی و توفان‌زده. لاغر. پف‌کرده. فقط چشم‌هایم باقی مانده… تازه، آن‌ها هم بی‌روح است. به خودم نگاه کردم و به تو فکر کردم، با یأس. هنوز هم مرا که چنین عصبی و زردنبو شده‌ام دوست خواهی داشت؟ مرتب خودم را به یاد می‌آورم. چه روزهایی… دیگر بهش فکر نمی‌کنم. روزهای بد. بگذریم.

- از میان نامه های ماریا به آلبرکامو

نامه های آلبرکامو به ماریا

30 Sep, 11:43


یه بار تو برام بنویس، بذار احساس کنم کسی ام.

نامه های آلبرکامو به ماریا

30 Sep, 07:35


"ما همدیگر را اتفاقی دیدیم، همدیگر را بازشناختیم، تسلیم هم شدیم، عشقی آتشین از بلور ناب ساختیم، آیا به خوشبختی‌مان و آنچه نصیبمان شده حواست هست؟"

- ماریا کاسارس به آلبر کامو

نامه های آلبرکامو به ماریا

30 Sep, 07:31


‏وَ...

عزيز مدت هاي طولاني ام؛
من آنقدر قوی نیستم که
رویاهایی را كه با تو ساختم
با ديگري زندگی کنم...

نامه های آلبرکامو به ماریا

27 Sep, 12:32


اگر تا بحال به تو نگفته بودم اینک بدان
برای لحظاتی که گذشت و لحظاتی که اماده ی رسیدن شده اند
برای نفس هایی که از اعماق وجود راهیی اسمان شد
برای تپش هایی که اگر نبودی
جز نشانه ای برای اعلام حیات نبودند
برای هفته ها و ماه ها و سال ها که زندگی را ساختی
برای ارزوهای دور و رویاهای بی انتها
برای احساس پرواز که هر دم مرا به سوی تو روانه میکرد
برای لبخند که معنا پیدا کرد
برای اشک ها که فروریخت از شوق و برای تو که همه چیز را عزیز کردی
حتی اگه دنیا را فردا به انتهایش گره بزنند و یا مرا به دست ابرها برسانند تو خواهی ماند
برای همیشه.

نامه های آلبرکامو به ماریا

27 Sep, 09:50


صدای تکه تکه شدن قلبم فانوس شب هایت شد، چکه چکه کردن اشک هایم مروارید شانه هایت شد، اما وجودم از نبودن هایت به دره ی مرگ سقوط کرد، دریق از آغوشی‌ برای خداحافظی!
اما زمانی که خودم را در چشمانت‌ دیدم فهمیدم که، وقت خداحافظی است.

نامه های آلبرکامو به ماریا

27 Sep, 09:46


به من بار ها ثابت کرده ای که من، تو را بیشتر دوست داشتم.
اما تا به حال دستان زیبایت‌ خواست‌ هم اغوشی‌ شانه های تنهایم شود؟ آیا انگشتانت خواست سرمست گیسوانم‌ شود؟ زمانی که تمام وجودم از زخم می سوخت، چرا مرا آزار دادی؟
مگر جز چشمانت‌ که خانه ی بسازم، چیز دیگری‌ خواستم؟

نامه های آلبرکامو به ماریا

27 Sep, 09:42


شما هم برام بفرستید 🌻

http://t.me/HidenChat_Bot?start=7366978742

نامه های آلبرکامو به ماریا

27 Sep, 09:41


تندخویی‌ام باعث شد بفهمم که چقدر مرا دوست داری، هرگز فراموش نخواهم کرد که در طول دوران سردی و بیزاری‌ام، از من دوری نکردی و فقط عشق به من دادی، عشق و باز هم عشق.

نامه های آلبرکامو به ماریا

27 Sep, 09:29


در خیال زندگی نمیکنم. خوب میدانم که شیرینی و آرامشی که به من داده‌ای مثل فتوحاتی‌ست که در معرض از دست رفتن باشد . اما من ،تو را برگزیده‌ام ، فقط تو را .

- از میان نامه های آلبرکامو به ماریا کاسارس

نامه های آلبرکامو به ماریا

27 Sep, 09:24


ما از یک شالوده آفریده شده‌ایم در یک تن. می‌بوسمت با عشق و تمنایی که وجودم را آکنده. منتظرت هستم .

- از نامه های آلبرکامو به ماریا کاسارس

نامه های آلبرکامو به ماریا

27 Sep, 09:20


حتی یک روز هم نشده که من از ته قلبم با تو حرف نزنم و اگر تو احساسش نکرده‌ای ، فقط باید به این خاطر باشد که آن روز قلبم کمی بی‌جان بود

ـ از نامه های ماریا کاسارس به آلبر کامو

نامه های آلبرکامو به ماریا

03 Sep, 12:49


‏وَ...

عزيز مدت هاي طولاني ام؛
شايد كه ما پایان قشنگی نداشتیم ،
اما؛
داستان زيبايي داشتیم،
و این برای فراموش نکردنت کافی است...

نامه های آلبرکامو به ماریا

03 Sep, 12:38


‏دلم می‌خواهد یک نفر را پیدا کنم و با او از تو حرف بزنم. یک نفر که تو را به اندازه‌ی من و مثل من بشناسد.

- از میان نامه‌‌های فروغ فرخ‌زاد به ابراهیم گلستان.