هورناز

@hurnaaz


‹ ﷽ ›

☀️‹ هورناز : به زیباییِ خورشید درخشنده ›☀️

برای پیشنهادات و تبادل به آیدیِ زیر مراجعه کنید:
@bahram_ghorbani

[ارتباط با ادمین ها]
@Ad_Hurnaaz

کانال اول:
@HURDAD

هورناز

15 Oct, 08:22


جز حرفِ تو هر حرف شده حرفِ اضافه
بی‌حوصله‌ام بی‌تو...همین‌قدر کلافه

من در ته فنجان و کفِ دست پیِ تو‌...
برگرد که خود را نسپارم به خرافه

آواره‌ی یک شهر شدم کوچه به کوچه
از دوریِ تو، تلخ شدم کافه به کافه

هر‌شب وسطِ خواب‌و‌خیال و غمِ دوری
هی موی تو را بافته‌ام بافه به بافه ....

برگرد تو ای صبحِ سپید از پسِ ظلمت
تا روی تنِ من نکشیدند ملافه...

#محمد_شریف
@hurnaaz

هورناز

14 Oct, 10:49


خانم! شما که مانده دلم مات چشم‌تان
یعنی شدم مزاحم اوقات چشم‌تان

امروز درس‌مان غزلی تازه از شماست
فصلی جدید از ادبیات چشم‌تان

فصلی که با رسیدنش انگار می‌رسند
دستان من به دامن ساداتِ چشم‌تان

فصلی که فرصت سفری عاشقانه‌است
از اصفهانِ دل به محلات چشم‌تان

خانم! اجازه هست بمیرم، که بعد از آن
جانم جوان شود به کرامات چشم‌تان؟!

با چند لهجه اشک بریزم، نمی‌برید
یک نیمه شب مرا به ملاقات چشم‌تان؟!

یک نیمه شب که توبه کنم چشم خویش را
مومن شوم به سبزیِ آیات چشم‌تان

اوضاع رو به راه تر از این نمی‌شود
ما و شما و خواب و خیالات چشم‌تان...

#ناصر_حامدی
@hurnaaz

هورناز

11 Oct, 11:12


درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت در من غزلی درد کشید و سر زا رفت

سجاده گشودم که بخوانم غزلم را سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت

در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت

بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟

من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت

با شانه شبی راهی زلفت شدم اما ..... من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت

در محفل شعر آمدم و رفتم و ... گفتند ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !؟

می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت

#محمد_سلمانی
@hurnaaz

هورناز

10 Oct, 12:56


من از تمام دختران شهر، سر بودم
افسوس از بازی دنیا بی‌خبر بودم

از عکس‌هایی که به دیوار اتاقت بود
هر چند زیباتر نبودم، ساده‌تر بودم

هر جا کم آوردی کنارت بیشتر ماندم
با این که زن بودم ولی مرد خطر بودم

هر جا به خاکی می‌زدی از آن همه همراه
تنها یکی می‌ماند، من آن یک نفر بودم

هرجا یکی کم بود کاسه کوزه‌هایت را
روی سر او بشکنی، آن دور و بر بودم

از دور می‌فهمم چه حالی، شاد یا غمگین
اما تو چه؟ دیروز فهمیدی پکر بودم؟

از خود به تو، از تو به غم، از غم به تنهایی
من در تمام عمر در حال سفر بودم

من عاشقی کردم تو عادت، فرق ما این بود
اهل سیاست بودی و اهل هنر بودم

ای کاش آن روزی که گفتی دوستت دارم
یا لال بودی، نه! زبانم لال! ... کر بودم

گفتی اگر تو جای من بودی چه می‌کردی؟
ترکت نمی‌کردم عزیزم من اگر بودم

برگشتی و تنهایی‌ام را بیشتر کردی
من هم به پایت سوختم، از بس که...

#مائده_هاشمی
@hurnaaz

هورناز

04 Oct, 14:58


خاتون! خودم کتیبه‎ای از آهم، دیگر ز تو ملال نمی‎خواهم
حرفی ‎بزن! سکوت تو پیرم‎ کرد، من واژه‎های لال نمی‎خواهم

تردیدی آن‌چنان که تو می‌‎دانی، مثل خوره به جان من افتاده‎ست
چیزی بگو که دل‌خوشی‎ام باشد، تقدیر و احتمال نمی‎خواهم ‏

با این‎چنین تبسّم کم‎رنگی برگشتنت قشنگ نخواهد بود ‏
سیب ‎آن ‎زمان که سرخ شود سیب است، من هدیه‎های کال نمی‎خواهم

روزی دلت گرفت و گمان کردی وقتش رسیده ‎است که برگردی
پای همان درخت اساطیری، تقویم، ماه و سال نمی‎خواهم

من دل‌خوشم به اینکه کنار تو یک عمر آشنای قفس باشم
پرواز را ز یاد نخواهم برد؛ اما دوباره بال نمی‎خواهم

آری اگر به خویش قبولاندم تو رفته‎ای و بازنخواهی‎گشت
دل می‎دهم به «هرچه که باداباد»، از مرگ هم مجال نمی‎خواهم

#بابک_دولتی
@hurnaaz

هورناز

02 Oct, 07:01


چشم هایش شروع واقعه بود
آسمانی درون آنها، من
در صدایش پرنده می‌رقصید!
بر تنش عطر خوب آویشن...
 
باز گوشواره های گیلاسی
پشتِ گوشش شلوغ می‌کردند
دست های کمندِ نیلوفر
سینه‌ریزی ظریف بر گردن
 
احتمالا غریبه می‌آمد
از خیابان به شرم رد می‌شد
دختر پا به راهِ دیروزی
هیکلِ رو به راهِ حالا… زن!
 
در قطاری که صبح آمده بود
دشت هایی وسیع جا ماندند
شهر از این زاویه قفس می‌شد
زیر پاهای گرمِ در رفتن...
 
پشت سر لاشه های پل بر پل
پیشِ رو کوره راهِ سردرگم
مثل یک مادیانِ ناآرام
در خیابان سایه و روشن
 
در خیالش قطار مردی بود
بی حیا، بی لباس، بی هرچیز
در خیالش عروس خواهد شد
توی هر کوپه کوپه آبستن!
 
سارقانی که دست می‌بردند
سیب سرخ از حصار بردارند
دکمه هایی که حیف می‌مردند
روی دنیای زیر پیراهن
 
مردمانی که توی پنجره ها
در پیِ هرچه لخت می‌گشتند
پیش چشمانِ گردشان اینک
فرصتی داغ بود و طعمِ بدن!
 
آسمان با گُروم گرومب خودش
عکس هایی فجیع می‌انداخت
چکه های غلیظِ خون افتاد
از کجا روی صورتِ دامن...؟
 
او مسافر نبود اما باز
منتظر تا قطار برگردد
مثل حالا که داشت برمی‌گشت
تن تَ تَن تن تَ تن…
 
سوتِ کمرنگِ سرد می‌آمد
تیر غیبی تَلَق تلق در راه
خاطراتی که داشت قِل می‌خورد
روی تصویر ریل راه آهن
 
توی چشمِ فلان فلان شده اش
آسمانی برای ماندن نیست
زندگی بود و آخرین شِهه
مادیانِ در انتظارِ تِرن
 
#علیرضا_آذر
@hurnaaz

هورناز

25 Sep, 21:30


کوچ کردم که دلم را به کسی نسپارم
حس خوبی‌است که من این‌همه بی‌آزارم

عشق احساس قشنگی‌است ولی من شخصا،
دیدگاهی متفاوت به دو عاشق دارم

یائسه نیست دلم ذائقه‌ام احساسی‌است
این دروغ است که عاشق‌زده‌ای بیمارم

خوش‌ندارم به کسی قولی و قلبی بدهم
که به یک حادثه روزی دل از او بردارم

این دلیلی‌است که در این سفر تنهایی
از مسیری که به عشقی برسد بی‌زارم

در زمانی‌که به آخر برسد شک و فریب
بذر یک عاطفه در خاک تنم می‌کارم

#فرشاد_هاشمی‌زاده
@hurnaaz

هورناز

16 Sep, 20:28


ساحل به ساحل می‌روم، دریا به دریا
خود را به ساحل می‌زنم، دل را به دریا!

تا مثل مجنونِ بیابانگرد باشم-
-یا سر به جنگل می‌گذارم یا به دریا...

دریا شما هستیّ و ما بیچاره‌هایی
که می‌گریزیم از غم دنیا به دریا

بی‌شک وجود تو، دلیل بودنِ ماست
وابستگی دارند ماهی‌ها به دریا

ما لکّه‌ی ننگیم بر دامان هستی
پاکیزه خواهد کرد ما را آب دریا...

#مجتبی_حاذق

هورناز

13 Sep, 21:00


در به در آواره بودم در پى ات من سال ها
پُرس پُرسان جستجو می‌كردمت در فال ها

آسمان را زير و رو كردم براى ديدنت
خواب هايم بى تو وحشت، حاصلش تبخال ها!

ابرها را من به خط كردم تو را پيدا كنند
باز باران! بى تو حالم بدترين بدحال ها!

ناگهان خورشيد از بالا به پايين آمدش
در زمين پيدات كردم بينِ قيل وُ قال ها!

شب ندارد روزهايم تا كه خورشيدم تويى
روز مى مانم عزيزم، بى حسابِ سال ها!

#محمدصادق_زمانی

هورناز

11 Sep, 21:17


تمام تنم گریه‌ست
شبیه خودم خیسم
برای چه بنویسم؟!
برای که بنویسم؟!

که مرگ، طنابش را
گره زده در مویم
سقوط‌تر از عشقم
دروغ نمی‌گویم

شب است... و غمگینم
شب است... و در راهم
شب است و پر از شعرم
اگرچه نمی‌خواهم

که زندگی‌ام جز یک
حیات نباتی نیست
که مطمئنم هر روز
که راه نجاتی نیست

به غیر خودم چیزی
نمانده در آغوشم
که مستم از این پوچی
شراب نمی‌نوشم

عروسکی‌ام ساکت
که در کمدم هستم
رها شده از تشبیه
شبیه خودم هستم

شمردن یک جوجه
در آخر پاییزم
شبیه به تاریخم
همیشه غم‌انگیزم

به پنجره مشکوکم
به فاجعه نزدیکم
تناقض یک مفهوم:
که روزم و تاریکم!

برای که بنویسم
که خسته‌ام از فریاد
مرا که پر از هیچم
نجات نخواهد داد

نه این‌ورِ خط چیزی
نه آن‌ورِ خط جایی‌ست
و یک شب تنهاتر
ادامه‌ی تنهایی‌ست

برای که بنویسم؟!
برای چه بنویسم؟!...

#سید_مهدی_موسوی
@hurnaaz

هورناز

05 Sep, 05:46


برای فراموش کردن او سیگار می‌کشم اما تنها چیزی که این میان محو می‌‌شود دود سیگارهاست، خاطراتش که محکم و قرص ایستاده‌اند...

#رامین_وهاب_راوی
@hurnaaz

هورناز

30 Aug, 20:48


گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیست
حتی گره اخم خدا وا شدنی نیست!

از حاصل ضرب من و تو عشق به پا شد
از خاطره‌ام عشق تو منها شدنی نیست...

من با تو، همیشه همه جا ما شدنی بود
من با تو شدن، این دفعه گویا شدنی نیست!

آغوش من و عشق تو و لحظه‌ی دیدار
رویای قشنگی‌ست و اما شدنی نیست

از دوری هم، هر دو چه بیمار و خرابیم
اندازه‌ی این عشق که معنا شدنی نیست!

پایان کلامم، من و تو، آخر این شعر
با وصله و اصرار و دعا... ما شدنی نیست.

#محمدعلی_بهمنی درگذشت...🖤
@hurnaaz

هورناز

30 Aug, 20:47


درود به همراهان و مخاطبان عزیز هورداد
مسعود پسری که نان‌آور خانه است بر اثر حادثه در هنگام کار هر دو پایش دچار آسیب‌دیدگی شده و امکان کار کردن ندارد، پدر و مادر مسعود، سالخورده و دچار بیماری می‌باشند که با این وضعیت پیش آمده برای این جوان، امرار معاش خانواده با مشکل روبرو شده است.
(اسناد و مدارک پزشکی دارند و هورداد این موضوع را تایید میکند)
یاری خواه دستان پرمهرتان هستیم:

6219861935321785
مسعود حکمت
@hurdad

هورناز

28 Aug, 17:11


توی این خانه کسی بعد تو تنها مانده
دهن پنجره از رفتن تو وا مانده...

قاب عکسی شده این پنجره و رفتن تو
مثل یک منظره در حافظه اش جا مانده!

چمدان بستی و هنگام خداحافظی ات
دوستت دارمِ تلخ تو معما مانده

چندتا عکس و دو خط نامه و یک دفتر شعر
تکه هایی ست که از روح تو اینجا مانده

بی تو تقویمِ پر از خاطره های خوشمان
زیر لب گفت فقط روز مبادا مانده!

از تو یک روح مسافر که پر از خاطره هاست
از من اما جسد یک زن تنها مانده...

#مهسا_تیموری
@hurnaaz

هورناز

25 Aug, 08:17


روزی دل‌آرامم شدی، حالا دل‌آزاری
فهمیدم آن‌طوری که می‌گفتی وفاداری!

رد می‌شدی از دشت سرخ لاله‌ها، گفتم:
وقت کویری مُردنم، بیهوده می‌باری

حلاجم و بر دار عشق تو، سرم آونگ
سیزیفم و اندوه تو بر شانه‌ام، باری

رد می‌شوی از من اگرچه دوستت دارم
رد می‌شوم از تو اگرچه دوستم داری

پیدا نخواهد شد شبیهت هیچ‌کس دیگر
پیدا نخواهی کرد مثل من کسی، آری!

#علی_کاملی
@hurnaaz

هورناز

25 Aug, 08:17


قدم قدم شده‌ام مست راه رفتن تو
صدای کفش تو... موسیقی مُطَنطَن تو...

تفاوتی نکند مستی همیشه‌ی من
به وقت آمدن تو، به وقت رفتن تو

الهه‌ای که خدایان شعر در غزلم
چه بیت‌ها که تراشیده‌اند از تن تو!

جهان سراسر از اندوه تیرگی پُر بود
بدون خنده‌ی آن چشم‌های روشن تو

پناه می‌بری از شرّ غم به آغوشم
پناه می‌برم از شرّ غم به دامن تو...

#علی_کاملی
@hurnaaz

هورناز

23 Aug, 20:38


بزرگترین هراس یک زن
نادیده گرفته شدن است!
این موجودات ظریف به گونه‌ای
خلق شده‌اند که اگر دشمنشان نیز
نسبت به آن‌ها بی‌اعتنایی کند،
رنج خواهند کشید...

#گابریل_گارسیا_مارکز
@hurnaaz

هورناز

21 Aug, 21:21


از اسب تار و تیره ی اندوه بیزارم
ارابه ی غم بی تو می تازد به دیدارم

قحطی گرفته آسمان دیگر نمی بارد
از چاه خشکیده چگونه ماه بردارم

حتی به کل سنگ فرش این خیابان ها
مشتی قدم را در کنار تو بدهکارم


آنقدر یوسف را تو ارزان می فروشی که
از رونق افتاده در این دِه کوره بازارم

انگار آب رودها برعکس می رفتند
از بس درون جنگل مویت گرفتارم

باران نباریدی ولی ای کاش می گفتی
از چاه خشکیده چگونه ماه بردارم...

#علی_قاسمیان
#ارسالی_شما
@hurnaaz

هورناز

20 Aug, 07:23


در دالان‌های روح خسته‌ام همان جایی که نبودنت چون آوازی غم انگیز طنین انداز می شود تکه های شکسته عشقی را جمع می کنم
که هنوز خون آلود است و در این ویرانه تنها سرگردانم و خاطراتی را که چون سایه‌ها مرا آزار می‌دهند چنگ می زنم زیرا می دانم که هر قدم دوری از تو سفری عمیق تر به اندوه است.

#رامین_وهاب_راوی
@hurnaaz

هورناز

15 Aug, 08:30


خود این حکایت هر روز روزگار من است
به غم دچار چنانم که غم دچار من است!

نسیم سبز بهاری وزید بر خاکم
اگر خطا نکنم عطر، عطر یار من است!

کدام گریه از این سنگ شسته است غبار؟
کدام لحظه‌ی روشن در انتظار من است؟

پرید پلک دلم میهمان جانم کیست؟
کدام دسته گل امروز بر مزار من است؟

مرا تحمل دیدار اشک‌های تو نیست
فدای آن دل غمگین که داغدار من است!

عجیب نیست اگر جان رفته باز آید
مسیح گم شده‌ام، یوسفم کنار من است...

بگیر دست مرا تا ز خاک برخیزم
اگر چه سوخته‌ام نوبت بهار من است!

اگر خطا نکنم عطر، عطر یار من است...
کدام دسته گل امروز بر مزار من است؟

#فاضل_نظری
@hurnaaz