حسین حائریان hoseinhaerian

@hosein_haerian


حسین حائریان hoseinhaerian

10 May, 16:57


چشمام تازه گرم شده بود که با لرزش گوشی بیدار شدم.
« سفر بخیر... صحیح و سالم برسی تو بغلم... »
نمی‌دونم از کجا ولی یه لبخند اومد و نشست رو لبم...
چشمام رو بستم که بخوابم ولی خواب رفته بود. انقدر دور شده بود که بدونم امشب سراغم نمیاد.
قفل گوشی رو باز کردم و رفتم سراغ عکس‌ها...
عکس اول تو پارک بود. یه نیمکت و چندتا درخت... یه پیرمرد و سگش... یه عکس خیلی معمولی که با قلب قرمز تو قسمت علاقمندی‌ها بود. چرا؟! چون اون پارک، اون نیمکت، اون درخت، اون پیرمرد و سگش تنها کسایی بودن که اولین آغوش ما رو دیدن. یادم میاد وقتی من رو دیدی شک داشتی که بیای بغلم یا نه... مثل دختری بودی که تازه راه رفتن رو یاد گرفته...آروم آروم قدم برمی‌داشتی. وقتی دستام رو باز کردم پاهاتو تند کردی و خودت رو پرت کردی بغلم... چون می‌دونستی نمی‌ذارم زمین بخوری. همون‌جا بود که اون پیرمرد از کنارمون رد شد. گفت «باهم پیر بشید که تنها پیر شدن درد داره.» پیرمرد درد داشت.
عکس بعدی بعد یه باخت بزرگ بود. روزی که از عالم و آدم بریده بودم. روزی که به زندگی فحش می‌دادم که چرا باهام راه نمیاد. یادم میاد همه جا رو گشتی و پیدام کردی. نه حرفی زدی ، نه دلداری دادی، نه امید الکی... فقط بغلم کردی. نمی‌دونم چقدر طول کشید تا آروم بشم ولی آروم شدم. بعد یه عکس سلفی گرفتیم و گفتی این عکس یادگاری می‌مونه تا تبدیلش کنیم به یه خنده‌ی بلند...
عکس بعدی خنده‌ی بلند بود. از اونا که دندون پزشکا می‌فهمن چند تا دندونت نیاز به پر کردن داره. یه جشن دو نفره بعد یه برد بزرگ... شدن اون چیزی که باید می‌شد. وقتی خبرشو دادم بیشتر از خودم خوشحال شدی. خودت رو انداختی تو بغلم و یه نفس عمیق کشیدی.
عکس بعدی اسکرین شات یه پیام بود. نوشته بودی «سال‌ها تو رویاهام کسی رو آرزو می‌کردم که تو بودی. بغل کن خودتو به جای من»
هر عکسی رو که می‌دیدم یاد یه خاطره میفتادم. تنها چیزی که تو خاطره‌ها مشترک بود، آغوش تو بود. غیر از اون هیچ...
یادم میاد گفته بودی زندگی عادلانه نیست. درسته عادلانه نیست ولی هر آدمی چه قوی چه ضعیف، چه خوشحال چه غمگین، چه بچه چه پیر، نیاز داره به آغوشی که بدون هیچ منت و شرطی همیشه به روش باز باشه. آدم وقتی کسی رو نداشته باشه که بغل‌ کنه، نفس کشیدن یادش می‌ره
#حسین_حائریان

حسین حائریان hoseinhaerian

23 Apr, 06:34


بالاخره در زندگی هر آدمی ،
یک نفر پیدا می شود که بی مقدمه آمده ...
مدتی مانده ؛
قدمی زده و بعد اما بی هوا غیبش زده و رفته ...
آمدن و ماندن و رفتن آدم ها مهم نیست ...
اینکه بعد از پایان رابطه ، روزی روزگاری ...
در جمعی حرفی از تو به میان بیاید ،
آن شخص چگونه توصیف ات می کند مهم است ...
اینکه بعد از گذشت چند سال ،
بعد از تمام شدن احساس تان به هم ،
چه ذهنیتی از هم دارید ، مهم است ...
اینکه آن ذهنیت مثبت است یا منفی ...
اینکه تو را چطور آدمی شناخته، مهم است ...
به عنوان یک آدم خوب از تو یاد می کند یا بد؟
می گوید بچه ای و رفتارهای کودکانه داری ، یا نه ،
منطقی هستی و می شود روی دوستی ات حساب
کرد؟
می گوید دوست خوبی بودی برایش یا مهم ترین
اشتباه زندگی اش ...
خاطرات خوبی از تو دارد یا نه ، برعکس ...
مبهم ترین روزهای زندگی اش را با تو تجربه
کرده.

به گمانم ذهنیتی که آدم ها برای هم به یادگار
می گذراند از همه چیز بیشتر اهمیت دارد ...

#صمد_بهرنگی

حسین حائریان hoseinhaerian

23 Mar, 21:19


گندم های هفت سین به گندمهای آسیاب گفتند:
قصه ماگرچه نان نداشت اما پایانی سبزداشت؛ پایان امسالتان سبز باد🍃

حسین حائریان hoseinhaerian

16 Mar, 09:20


بعضی آهنگ‌ها را چنان دوست دارم که می‌خواهم فقط مال خودم باشند.
لااقل مدتی به احدی معرفی‌شان  نمی‌کنم. بعضی کتاب‌ها و فیلم‌ها هم. مایل نیستم دیگران را شریک کنم. چنین ارتباطی شاید بیمارگونه، یا عاشقانه است. معشوق، انحصارا متعلق به من است.
از طرفی، وقتی برای کسی بفرستمشان و او [زبانم لال] خوشش نیاید، انگار روی قلب من پنجه کشیده. توضیحش سخت است
:معین دهاز

حسین حائریان hoseinhaerian

15 Mar, 10:54


'مجتبی پورفرخ یه جا نوشته بود

مادربزرگم همیشه بهم می‌گفت، هیچوقت جلوی قطره اشکی که وقتِ دلتنگی از گوشه‌ی چشمت سرازیر می‌شه رو نگیر، با دستات پاکش‌ نکن؛
اون راهش رو بلده، می‌غلته رو گونه‌هات و میوفته رو زمین، می‌ره تو دل خاک.
خدارو چه دیدی؟
شاید از همون یه قطره دلتنگیِ تو، گیاهی جوونه بزنه و رشد کنه و یه درخت تنومند بشه؛
که زیر سایه‌ش قد بکشی و بزرگ‌ شی، که بهش تکیه‌ کنی و یادت بره چیا بهت گذشته، که بدونی از همین اشک‌هاست که آدم قلبش قوی میشه و جلوی هر اتفاق تلخی وایمیسه؛
پس هیچوقت جلوش رو نگیر، اون راهش رو خوب بلده

حسین حائریان hoseinhaerian

28 Feb, 05:19


هنوز صداش خوب یادمه... فرقی نداشت سر صبح یا سر ظهر، هر وقت میومد با صدای بلند تو بلندگو داد می زد " کهنه بیار و نو ببر...  " کارش همین بود...  ظرف و قابلمه ی رویی قدیمی رو با نو عوض می کرد و یکم پول سر می گرفت... قدیما واسش صف می کشیدن و حسابی کاسبیش خوب بود... ولی از یه جایی به بعد روزگار عوض شد... دیگه کسی اصلا تو فکر این چیزا نبود... تا اینکه کاسبیش کساد شد و دیگه تو محل ندیدمش... چند باری از بقالی محل شنیدم بعد از بیکاری دیوونه شده... کارش کشیده به آسایشگاه روانی... می گفتن اونجا کاسبی راه انداخته ولی اصلا مگه می شه تو آسایشگاه روانی کاسبی راه انداخت؟!
انقدر کنجکاو شدم که رفتم سراغش... عجیب واسش صف کشیده بودن... با همون بلندگو وایساده بود ...به سختی و به بهونه ی سوال پرسیدن خودمو بهش رسوندم و گفتم چی می فروشی؟ گفت خاطره...
گفتم مگه میشه؟! بهش برخورد... گفت این جمعیت رو نگاه کن... دیوونه نیستنا...  فقط دنبال روزای خوبشونن... روزایی که اگه ادامه داشت کارشون به اینجا نمی کشید... یه برگه سفید نشونم داد و گفت باید تو این خاطره ای که دوست داری رو بنویسی... بعد تا نیمه های شب بلند بلند خاطره های خوبت رو بخونی تا یادت بیاد چیو از دست دادی ... اونوقت که از خستگی خوابت برد میاد سراغت... دوباره به دستش میاری... بعد خندید و گفت حق داری باور نکنی ولی خوب منو نگاه کن... ببین چه صفی واسم کشیدن...  برگشتم به روزای خوبم... الان وسط خوابم... وسط رویا...
هیچی نگفتم...  فقط رفتم ته صف وایسادم...امشب باید خوابش رو می دیدم...!!!
#حسین_حائریان

حسین حائریان hoseinhaerian

28 Feb, 05:03


یک تن نیافتیم که فهمد زبان ما...
هم‌شهری‌اند مردم و ما در میان غریب!

حسین حائریان hoseinhaerian

10 Feb, 15:39


من گاو نیستم !
تو برای انکار دلتنگی‌ات
برای انکارِ من سراغ دیگری رفتی !
سراغ دیگری رفتی ؟!
من بعد تو غریبه ام
با خودم، با خانه، با خیابان،
با همان فروشگاهی که ازش خرید میکردیم
با تخت خوابم با لباس هام با عطرم
تو چطور پِیکِ آشنایی با دیگری سر کشیدی؟
به سلامتی من…
به سلامتی من فکر نکردی ؟
تو‌ چطور توانستی به دیگری بگویی دوستت دارم؟!
واقعا گفته‌ای دوستت دارم؟ ناموساً؟
ناموساً چطور دستانش را میگیری ؟
چطور می‌گذاری سرت را میان دستانش بگیرد!؟
چطور می‌گذاری ببوس…
چطور می‌گذاری لمست کند؟!
من هنوز فکر می‌کنم مال توام لامصب!
تو چرا نمی‌روی از من؟

مگر مگر مگر
مگر صدات نمی‌کردم پناه؟
وقتی به من فکر می‌کنی
چطور برای بی پناهی‌ام غصه‌ات نمی‌گیرد؟
اصلاً به من فکر می‌کنی؟!
اصلاحیه
اصلاحیه
من گاوم
حالا بشین همه جا بگو عشق وجود ندارد
وجودش را نداشتی

انکار
همیشه از باور ساده‌تر است

من را نه
عشق را انکار کردی
گویی که خودت را…

#علی_سلطانی

حسین حائریان hoseinhaerian

29 Jan, 19:39


هيچ روزی تکرار نمی‌شود
هيچ شبی، دقيقاً مثل شب پيش نيست
هيچ بوسه‌ای، مثل بوسه‌ی قبل نيست
و نگاه قبلی مثل نگاه بعدی
روزها، همه زودگذرند

چرا ترس،
اين همه اندوه بی‌دليل برای چيست؟
هيچ چيزی هميشگی نيست

فردا كه بيايد، امروز فراموش شده است...

 
ویسواوا شیمبورسکا

حسین حائریان hoseinhaerian

29 Jan, 18:43


روح تمام پدران آسمانی شاد🖤 جای خالی شان همیشه درد میکند🖤

حسین حائریان hoseinhaerian

29 Jan, 18:35


زیباترین لبخند جهان را داشت
آن شب کنارم خوابیده بود
بیدار شدم و کنارش نشستم
به صورت بدون لبخندش نگاه کردم
انگار که یک‌ جنگجو بدون سلاح باشد
بیدار شد مرا دید و دوباره مسلح شد
به چشم های هم خیره شدیم
در چشم هایش نگاه کردم و تمام زندگی اش مثل یک فیلم نمایش داده شد
هیچ کدام پلک نمی زدیم
در من آتشفشانی بود که داشت مرا ذوب می‌کرد
چشم هایش پرده ی سینمایی بود که داشت تلخترین فیلم جهان را اکران می کرد
من تنها تماشاگر این فیلم بودم
پلک هایش را بست
فیلم تمام شد
در آغوشش کشیدم
از آن شب فهمیدم هر که زیباتر می خندد ، درد های عمیق تری دارد



#حسین_حائریان

حسین حائریان hoseinhaerian

29 Jan, 18:33


او قهرمان زندگی من است.
حتی اگر هیچ مدالی بر گردنش نباشد. حتی اگر هیچکس از قهرمانی‌اش با خبر نشود. قهرمانی که هیچوقت خسته نمی‌شود. قهرمانی که می‌بازد تا من برنده شوم.
او قهرمان زندگی من است...
قهرمانی که بودنش روز و ماه و سال نمی شناسد. قهرمانی که در سخت ترین روزهای زندگی کنارم می‌ماند و هرگز پشتم را خالی نمی‌کند. حتی اگر تمام دنیا رو به رویم باشند ایمان دارم که او کنارم می‌ماند.
او قهرمان زندگی من است... 
قهرمانی که آرزوهایش شده آرزوهای من. فکر و خیالش شده فکر و خیال من. زندگی‌اش شده زندگی من. قهرمانی که تمام اتفاق‌های خوب جهان را برای من می‌خواهد نه برای خودش... 
پدرم قهرمان زندگی من است. حتی اگر بهشت زیر پایش نباشد.

حسین حائریان

حسین حائریان hoseinhaerian

19 Oct, 02:50


+ آخرین بار کِی خودتو دوست داشتی؟
- خودمو ؟؟ نمی دونم ... فقط می دونم خیلی سال گذشته
+ هنوز نمی خوای حرف بزنی ؟ نمی خوای بگی این چند سال چجوری گذشت؟
- مهم نیست ... یاد گرفتم هر اتفاقی که تو گذشته افتاده رو چال کنم ... خاکش کنم ... نذارم جلو چشام آینه ی دق باشه
+ می دونی چرا رفتم ... چون همیشه دنبال ماجراجویی بودی ... همیشه کارهایی رو انجام می‌دادی که عجیب بود ... من محافظه کار بودم و تو ماجراجو ...  تو بیشتر از سرنوشتت از زندگی می خواستی
- سرنوشت؟ سرنوشت همون چیزی هست که بخاطرش خیلی چیزا تو دلمون می مونه ...سرنوشت چیزی هست که فقط اشتباهاتمون رو گردنش میندازیم همین ... من ماجراجو نبودم فقط نذاشتم حسرت چیزی تو دلم بمونه
+ یعنی حسرت چیزی تو‌دلت نمونده؟ببین من این همه سال باهات زندگی کردم ... پس خوب می شناسمت ...
- نه نمونده ... خوب میشناسیم ؟ من چجوریم؟
+ تو واقعا دیوونه ای ... نگو که پشیمون نیستی
- می دونی یکی از خصوصیات دیوونه ها چیه ؟ اینکه ترجیح میدن کاری رو انجام بدن و بعدش پشیمون بشن تا اینکه پشیمون بشن که چرا اون کارو انجام ندادن
#حسین_حائریان

حسین حائریان hoseinhaerian

19 Oct, 02:45


.
وقتي داشت ميرفت بهم گفت:

يه روز يكي مياد تو زندگيت
كه از من خانوم تره
داد نمي زنه
سيگار نمي كشه
خجالت مي كشه بغلت كنه
ببوستت
موهاش از من بلندتر
تو و دوستات و مقابل هم قرار نميده
كه خوشحاله.
مي خنده.
دركت مي كنه.
ميگذاره هركاري ميخواي بكني
آرومت مي كنه.
قهر نمي كنه باهات.
ولي شرط مي بندم،
ديگه كسي مثل من نگات نمي كنه .

حسین حایریان

حسین حائریان hoseinhaerian

21 Sep, 08:43


حق با فروغ است :
«چه می‌شود کرد ؟
مگر می‌شود دنیا را پاره کرد و از تویش
خوشبختی درآورد ؟
همین است که هست ..»

حسین حائریان hoseinhaerian

18 Sep, 20:19


روزگارت وصل امیّد باشد و بس ...

#شب بخیر

حسین حائریان hoseinhaerian

16 Sep, 04:32


🎧