💦Dastan kade🤫

@homonike_mikhay


"ʜɪ ᴀss-ᴋɪssᴇʀ @durov'ɪ sᴡᴇᴀʀ ᴛʜᴀᴛ ᴛʜɪs ᴄʜᴀɴɴᴇʟɪs ɴᴏᴛ ᴘᴏʀɴᴏɢʀᴀᴘʜɪᴄ!

🚫no poran
🚫no spam

⬇️برای ارسال داستان خود به آیدی زیر پیام بدید

🛃admin: @pvVahidbot

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:48


😍کسی داستانی چیزی داشت میتونه بفرسه برام بذارم چنل بچه ها بخونن🍑

@vahid_ezrailam12

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


حسابی داشت لذت میبرد تا اینکه امیر آقا گفت بچه ها دوست دارید مامانتون رو هم وارد بازیمون کنیم …من که دوست داشتم ولی مطمئن بودم مامانم عمرا اهل این چیزا باشه …آیدا هم گفت مامانم نمیزاره حتی ما با لباس راحت تو خونه بگردیم چه برسه پایه سکس با شما بشه … امیر آقا هم گفت خب امتحان میکنیم فقط باید با هم برنامه بریزیم که من بتونم مخشو بزنم …قرار شد ما فکر کنیم و جواب بدیم … این قسمت هم تموم شد … اگه دوست دارید ادامه داستان رو هر چه زودتر بخونید لایک و کامنت فراموش نشه…
نوشته: امین

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


ریه و میگفت بسه … تو رو خدا … میدونستم امیر آقا تا آبشو تو کون آیدا نیاره ولش نمیکنه…محکم نگهش داشته بود و تونسته بودنصف کیرشو تو کون خواهرم جا کنه … از اونجایی که میدونست دیگه بیشتر از این نمیره همونجا نگهش داشته بود و مشغول مالیدن سینه های آیدا و قربون صدقه رفتنش شده بود…تقریبا نیم ساعتی گذشته بود و امیر اقا یواش یواش تلمبه زدنو شروع کرده بود به شکلی که هر رفت و برگشت یکی دو دقیقه ای طول میکشید و آیدا مدام درد میکشید … اما امیر اقا بی تفاوت قربون کس و کون آیدا میرفت و سرعتشو یکم بیشتر میکرد … وقتی از عقب نگاشون میکردم واقعا تعجب میکردم این کیر به این کلفتی چطور تو کون آیدا جا شده بود …البته به گفته امیر آقا این کیر تو کون کوچیک تر آز آیدا هم رفته بوده از پسر و دختر یازده ساله تا زن 40 ساله … خوبیش این بود که دیگه کیر من راحت تو کون آیدا جا میشد و بدون درد راحت میتونستم تلمبه بزنم… امیر آقا تلمبه زدنشو شروع کرده بود و آیدا رو به چند روش داشت میگایید …این وسط منم بی نصیب نبودم و یا کس لیسی میکردم یا از آیدا لب میگرفتم یا کیرمو تو دهن آیدا میکردم و تلمبه میزدم …
امیر آقا با دیدن کون شیو شدم گفت بیا یکم تو کون آیدا تو هم تلمبه بزن تا یه حالی هم به تو بدم… رفتم رو آیدا و کیرمو تا ته بدون وقفه کردم تو کونش یه آیییی ریزی گفت و خوابیدم روش و شروع کردم تلمبه زدن …امیر آقا هم با بات یکم کونمو باز کرد بعدم از پشت شروع کرد تو کونم کیرشو فرو کردن … آیدا متوجه کون دادن من شد و گفت امیرآقا داره تو رو میکنه … گفتم آره الان سه طبقه داریم سکس میکنیم … واقعا حس عجیبی بود که تو کون خواهرم تلمبه بزنم و یکی دیگه هم تو کون من تلمبه میزد … چند دقیقه ای همینجوری گذشت تا اینکه داشت آبم میومد … به امیر آقا گفتم من داره آبم میاد … گفت نذار بیاد و نریزش تو کونش … نذاشتم بیاد و کشیدمش بیرون …دوباره امیر آقا اومد و خوابید و به ایدا گفت بیا بشین رو کیرم … ایدا هم اومد و نشست یکم آخ و اوخ کرد و یه جیغ کوچیک زد و کیر امیرآقا رو کرد تو کونش و آروم خودشو بالا و پایین کرد …امیر آقا آیدا رو بغل کرد و شروع کرد تلمبه زدن… آیدا هم خمار کون دادن شده بود و مدام ناله میکرد …وقتی سوراخ کونشو میدیدم به حدی کش اومده بود که داشت پاره میشد …ایدا گفت اینجوری خیلی درد داره …امیر آقا هم بلندش کرد و حالت داگی گذاشتش و کیرشو دوباره کرد داخل کونش و تلمبه زدن رو با سرعت بالا ادامه داد … تا بعد ربع ساعتی به من گفت برو تو دهنش تلمبه بزن تا با هم آبمون بیاد … منم زیر فک آیدا رو گرفتم و شروع کردم تو دهنش تلمبه زدن … گاهی انقدر حشری میشدم که یهو تا ته میکردم تو دهنش که باعث میشد عق بزنه …خود آیدا هم چند بار ارضا شده بود و مدام بدنش میلرزید … صحنه جالبی بود … یه دختر بچه چهارده ساله اونم خواهرم وسط دوتا کیر بود و داشت هم حال میکرد هم گاییده میشد …امیر اقا سرعتشو بالا برد و یباره کیرشو تو کون ایدا نگه داشت و با ناله های بلند ارضا شد …منم تو دهن آیدا با چند تا تلمبه ارضا شدم و کیرمو همونجا تو دهنش نگه داشتم … کیرمو در آوردم و همونجا دراز کشیدم … امیر آقا هم کیرشو بیرون کشید و آیدا رو برگردوند و کصشو کرد تو دهنش و زبونشو تو کس آیدا میچرخوند … خلاصه اون روز یبار دیگه هم امیر آقا تو ویلا کون آیدا رو حسابی آب داد و اون روز تموم شد … اگر چه دم در خونه نمیتونست درست راه بره اما دیگه حسابی کیر دیده شده بود و مامانم به هیچی شک نکرد … بعد اون روز دو بار دیگه امیر آقا ما رو دعوت کرد و دوتامونو حسابی از کون کرد و آیدا

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


یدا رو میمالوند … حسابی حشری شده بودم … کیرم داشت به بزرگترین حد خودش میرسید و منتظر اوج صحنه سکسی آیدا و امیر آقا بودم … امیر آقا گفت بریم تو جکوزی که یکم ریلکس کنی و آیدا رو مث یه بچه بغل کرد و برد تو جکوزی … تو جکوزی هم مشغول لب گرفتن و مالوندن بودن که دستشو برد سمت کون آیدا و شروع کرد تو آب داغ جکوزی کون آیدا رو انگشت کردن و سوراخش ماساژ دادن … امیر آقا بهم گفت اون کادو رو بهم بده تا بکنمش تو کون خواهرت… بهش دادم … یکم با ژل روان کننده لیزش کرد و آیدا رو بلند کرد یک و گذاشت لب جکوزی و پاهاشو داد بالا… بخاطر گرمای آب جکوزی کون آیدا کاملا شل شده بود واسه همین با یه فشار کوچیک و بدون درد بات رو کرد تو سوراخ کونش… کنترل شم داد دست من و گفت هر موقع دوست داشتی بزن و دوباره بردش تو جکوزی و مشغول لب گرفتن و خوردن سینه هاش شد … منم از هر فرصتی استفاده میکردم و دکمه ویبرشو میزدم … میتونستم حس کنم که ایدا چقدر حشری میشد … اون حالت چشماش که موقع کیرخواستن داشت رو کاملا بلد بودم … امیر آقا دوباره بلندش کرد و گذاشتش لبه جکوزی و پاشو باز کرد و شروع کرد خوردن کس آیدا… به حدی خوب مک میزد که ناله های آیدا رو در آورده بود …میدونستم امیر آقا استاد بازی کردن با زبونشه … منم همونجوری عاشق دادن کرد … زبونشو تو کس آیدا میچرخوند و گاهی بغل رون پاشو میخورد … منم هریه دقیقه یک بار دکمه ویبره رو میزدم و تاثیرشو تو چهره خواهر کوچیک 14 سالم میدیدم… امیر آقا خودشم از جکوزی اومد بیرون و نشست کنار آیدا … آیدا رو خوابوند جوری که کونش تو هوا باشه و شلوارکشو درآورد و کیرشو گذاشت جلوی آیدا… اونم بلافاصله تو همون حالت انگار داره مشق مینویسه کیر امیر آقا رو گرفت تو دستش و شروع کرد لیسیدن و ساک زدن … امیر آقا هم دستشو گذاشته بود رو همون وسیله ای که اسمش بات بود و داشت با در آوردن و فرو کردنش تو کون آیدا سعی میکرد کونشو حسابی باز کنه … خواهر 14 ساله من انقدر مست شده بود که با اولین حرف امیر آقا که گفت بریم واسه کردن ، به راحتی قبول کرد … اونم با اون سایز امیر آقا که اندازه مچ دست بود و درازیش بیست یا بیست دو سانتی میشد یه تشک بادی کنار جکوزی بود …آیدا رو خوابوند و یه متکای بادی هم گذاشت زیر شکمش و نشست پشت آیدا … سر کیرشو به صورت چرخشی دور سوراخ آیدا میچرخوند. هر بار یه فشار به سوراخش وارد میکرد … میدونستم لحظه ورود کیر امیر آقا به سوراخ کون هر کسی چقدر میتونه درد داشته باشه … مخصوصا با بی رحمی که ازش سراغ داشتم … به آیدا گفت این بار رو باید تحمل کنی تا بتونی سری بعد راحت بشی … آیدا هم قبول کردو امیر آقا کیرشو گذاشت دم سوراخ آیدا و فشار داد … اون کلاه گوشتی و کلفت امیر اقا با یه فشار وارد کون آیدا شد… آیدا یه جیغی زد و سعی کرد خودشو بکشونه جلو اما امیر اقا گرفته بودش و سعی میکرد کیرش در نیاد … آیدا اینقدر دردش اومده بود که شروع کرد التماس کردن …وقتی دید امیر آقا بیخیال نمیشه شروع کرد بلند شدن … امیر آقا هم گفت قرار شد تحمل کنی عسلم تا تموم شه … از زاویه ای که من میدیدم کون آیدا داشت از هم باز میشد و میدونستم امیر آقا هم کارشو خوب بلده … کیرشو همونجا نگه داشته بود و خوابید رو آیدا و شروع کرد گردن و لب آیدا رو خوردن … به منم گفت بیا از پشت کس و کون ایدا رو بخور که دردش بخوابه … منم رفتم و از لای پاشون کس و کون و کیر امیر آقا رو شروع کردم به لیسیدن و زبون زدن … هفت هشت دقیقه ای همینجوری گذشت که متوجه شدم امیر آقا دوباره داره فشار رو شروع میکنه و جیغ آیدا باز هوا رفت ولی اینبار زد زیر گ

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


اری بهش کون بدی؟؟؟ گفتم همش کون دادن نیست … هم منو ارضا میکنه هم خرجمو میده هم لذت می برم این وسط اونم دوست داره کون منو بکنه … بهش گفتم آیدا تو چطور؟دوس داری بهش بدی؟؟ گفت تو ناراحت نمیشی؟؟ گفتم نه …اگه تو دوست داری من که نمیتونم جلوتو بگیرم …
گفت خیلی خوشتیپ و باکلاس … از بابا و مردایی که دور و برمون هستن خیلی سرتره ولی از بزرگی کیرش میترسم … گفتم اون حاضره هر کاری واست کنه که فقط بکنتت …کلا عاشق سن پایین دختر و پسر هست … دستشو گرفتم بلندش کردم و گفتم وقتشه که یه حموم دو نفره بریم … حوله هامونو برداشتیم …در خونه رو قفل کردیم و رفتیم تو حموم …
اولین حموم دو نفره من و خواهر کوچیک 14 سالم … بعد از رفتن مدرسه و برگشتن اما منم خونه بود و معمولا همه چیز باید به حالت طبیعی خودش برمیگشت حتی دعوا و شوخیامون … سراغ گوشیم رفتم و به امیر آقا پیام دادم … و کل ماجرا رو واسش توضیح دادم … خیلی خوشش اومده بود و حتما دلش میخواست آیدا رو ببینه … یه گروه سه نفره تو تلگرام درست کرد و اونجا شروع کردیم پیام دادن و راحت دیگه اونجا با هم سه تایی حرف میزدیم … خودشم یه چندتا فیلم سکسی از برادر خواهرا و سکس نوجوان با بزرگسال فرستاد که حسابی حشریمون کرده بود …بهمون گفت باید یه قرار دیگه تو باغ بزاریم تا دوباره یه سکس توپ بکنیم … بعد از دو روز تونستیم یه برنامه بچینیم که مامانمو گول بزنیم و پنجشنبه مثلا بریم بیرون …مامانمم خیالش راحت بود من با آیدا میرم بیرون واسه همین تقریبا آزاد بودیم
پنجشنبه یه حموم رفتیم و … کیر و کون خودمم شیو کردمو حسابی برق انداختم … خوشگل کردیم و رفتیم سر قرارمون با امیر آقا… امیر آقا مثل همیشه خوشتیپ اومد و سوار شدیم …قرار شد بریم اول یکم خرید کنیم و لباسای سکسی برای آیدا بخریم … چند دست سوتین و شرت و دامن تا زیرکون و یه لباس خوشگل مجلسی واسه آیدا خرید … منتظر دیدن آیدا تو این لباسا بودم و دل تو دلم نبود … تو راه امیر آقا یه چیزی تو کادو پیچیده بود و داد به آیدا … آیدا هم با خوشحالی ازش گرفت و بازش … سر در نیاوردم که چی بود ولی یه وسیله کوچیک مثل اشک بود که تهش یه شیشه کوچیکه مثل الماس داشت و یه کنترل کوچیک داشت… آیدا گفت این چیه …چه باحاله … امیر آقا گفت این وسیله اسمش بات و برای باز کردن کون ازش استفاده میشه و اون الماس سرش باعث میشه داخل نره و فقط سرش بره تو …ویبره هم داره که هر موقع کنترلشو بزنی میلرزه و حس خوبی بهت میده واقعا وسیله باحالی بود ولی آیدا معلوم بود یکم ترسیده بود و گفت خیلی درد داره ؟… امیر آقا هم گفت نه عسلم اصن نمیفهمی و اتفاقا بیشتر شهوتیت میکنه … رسیده بودیم به ویلا … آیدا رفت لباساشو بپوشه … وقتی اومد دهنم باز مونده بود … رفتم نزدیکش و بقلش کردم مث یه ماه شده بود… یه سوتین مشکی صورتی و یه دامن کوتاه تا زیر باسن مشکی و یه شرت صورتی پوشیده بود…همونجا ازش لب گرفتم و دلم میخواست همونجا بکنمش که امیر آقا بچه ها هنوز زوده بزارید یکم خودمونو آماده کنیم بعد…یکم نشستیمو شوخی کردیم و امیر آقا از سکساش میگفت و دستش روی پای آیدا بود … آیدا هم معلوم بود داره حشری میشه امیر آقا دستشو به کس آیدا رسونده بود و وسطای حرفاش سرشو برد سمت آیدا و لبشو گذاشت رو لب ایدا و شروع کرد لب گرفتن… آیدا هم راحت خوابید تو بغل امیر آقا و منم داشتم نگاشون میکردم … امیر آقا دستشو برد سمت سینه آیدا و شروع کردن مالیدن سینه ش… آیدا هم کیر امیر آقا رو از رو مایو شنا شروع کرد مالیدن … چند دقیقه ای همینجوری گذشت که امیر آقا آیدا رو خوابوند و دستشو کرد زیر دامن و کص آ

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


اخش تا رفت تو یه جیغی زد و پرید جلو…بهش گفتم بخواب تا دردش کمتر باشه … اینو الکی گفتم میخواستم از زیرم در نره … خوابوندمش رو کاناپه و حالت داگی شد …کونشو دوباره یکم لیس زدموکسشو خوردم… کیرمو تنظیم کردم رو سوراخش و سرشو فشار دادم داخل … دوباره یه جیغی زد و سعی کرد با خوابیدن کیرمو از تو کونش در بیاره…منم همزمان باهاش خوابیدم و نزاشتم کیرم در بیاد … وقتی نشستم رو کونش تازه کیرم بیشتر رفت تو کونش و دیگه راه فرار نداشت واسه همین شروع کرد آخخخخ گفتن و قسم دادن که درش بیارم … خوابیدم روش و بهش گفتم تحمل کن الان تموم میشه … میدونستم که تو حموم کون خودشو با خیار باز کرده چون انگشتم راحت رفت تو کونش…ولی واقعا سایز کیرم هم از خیار هم از انگشتم بزرگتر بود واسه همین داشت کم کم اشکش در میومد … سرشو چرخوندمو شروع کردم ازش لب گرفتن و یواش یواش تلمبه زدنو شروع کردم … گاهی اوقات لبمو ول میکرد و میگفت اشکان درد دارم یواش و منم بی تفاوت داشتم تلمبه میزدم … دلم نمیخواست به این زودیا تموم بشه واسه همین یکم که کونش باز شد بهش گفتم بچرخ تا بتونم همزمان هم کونتو بکنم هم سینتو بخورم … وقتی چرخید پاهاشو دادم بالا و چشمم به کس صورتیش افتاد … بهش گفتم کی میشه این کصو کرد و رفتم لای کصش و زبونمو کردم توش … سرمو کشید عقب و گفت دیونه چکار میکنی من دخترم الان پردمو پاره میکنی … گفتم باشه زبون نمیکنم توش و شروع کردم کصشو خوردنو مک زدن …به حدی مست شده بود که سینه خودشو میمالید و لبشو گاز میگرفت نالش تو کل خونه پیچیده بود …چیزی که منو دیوونه خودش کرد این بود که وسط ناله هاش یهو گفت … منو بکن … کیر میخوام اشکان …لیس آخرمو زدمو تف تو دهنم جمع کردم انداختم رو کیرم و پاشو دادم بالا …یه تفم انداختم تو دستم و مالیدم به سوراخ کونش و کیرمو یه ضرب فرستادم داخل … جیغش رفت هوا و خودشو کشید بالا … گفت یواش اشکان …پاره شدم … کیرم که به آخرش رسید خوابیدم روش و سینشو خوردمو تلمبه زدنو شروع کردم… مدام میگفت بکن بکن بکن … بلند شدم و همزمان با کردنش کصشو مالیدم … ناله هاش بیشتر شده بود که یهو شروع کرد به لرزیدن … یه فکری به ذهنم رسید … بهش گفتم آبمو میخوری ؟؟؟ گفت نمیدونم … گفتم وقتی بهت گفتم تو فقط دهنتو باز کن …یه چند دقیقه ای بی حال زیرم افتاده بود و من داشتم بکوب تلمبه میزدم که بهش گفتم دهنتو باز کن و کیرمو کردم تو دهنش … شروع کرد به ساک زدن و همزمان آبم پاشید تو حلقش … تند تند مک میزد و قورتش میداد…تمام جونمو داشت می کشید تو دهنش که خوابیدم به بغل …هنوز کیرم تو دهنش بود که در آورد و اومد تو بقلم و لبمو گرفت تو دهنش و محکم بغلم کرد …بهش گفتم خوشمزه بود ؟؟؟ گفتم مگه میشه آب داداشیم بد مزه باشه … بعدش گفت کس من چطور بود ؟ گفتم خوشمزه ترین چیزی بود که تا حالا خورده بودم … کلی تو بغل هم لخت دراز کشیده بودیم … ازم سوال کرد یه چی بگم راستشو میگی ؟؟ گفتم مطمئن باش … گفت امیر آقا چجوری ترتیبتو داد ؟ چجوری مختو زد ؟ راست گفتی ازت آتو داره ؟ گفتم راستشو بگم نه خودم خواستم بهش بدم… تو استخر دستمالیم کرد بعدم ماساژم داد … خیلی خوشم اومد تا اینکه کم کم کیرمو مالوند و منم که لخت آماده بودم … دست کرد تو شرتم کیرمو گرفت و بعدم واسم ساک زد چند بار اینکارو میکرد تا کم کم رفت سراغ کونم و بعد چند وقت کونمو باز کرد … آیدا گفت وااای خیلی درد داره چجوری تحمل کردی آخه … من سایز تو رو نمیتونم تحمل کنم تو چجوری سایز امیر آقا رو تحمل میکنی؟ گفتم خب راه داره دیگه و خودش بلده ولی فقط اولش باید تحمل کنی …گفت اشکان تو دوست د

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


تم عزیزم خیار زنده اینجا هست میری از تو یخچال میاری ؟؟؟ بوی شهوت رو میتونستم ازش بفهمم واسه همین همینطور که روش بودم زل زدم به چشماش و نگاش کردم … بهم گفت چیه؟ گفتم میدونی خیلی دوستت دارم ؟
گفت از برآمدگی روی شلوارکت معلومه داداااااشی… داره شکممو سوراخ میکنه … گفتم میخوای دوباره امتحانش کنی ؟ گفت پس قولت چی میشه؟ لبمو بردم سمتش و گفتم خوشگلیت باعث میشه همه چی یادم بره حتی خواهر برادریمونو…و لبمو گذاشتم رو لبش
انقدر داغ بود که حرارت از بدنش بلند میشد … دستمو بردم تو سینش و سینشو محکم گرفتمو زبونمو فرستادم تو دهنش … زبونمو فوری کشید تو دهنش و شروع کرد مکیدن زبونم
چند دقیقه ای تو همین حالت در حال خوردن بودیم که دستمو بردم زیر تاپش ودادمش بالا و کامل درش آوردم و سینشو کردم تو دهنم و مث یه آدم گشنه محکم مک میزدم … نالش در اومده بود همزمان دستمو انداختم تو کصشو شروع کردم از رو شرتکش مالیدن کصش
چشمای خوشگلش خمار شده بود و لبشو گاز میگرفت… به حدی مست سینه های خواهرم شده بودم و با ولع میخوردمشون که خود آیدا گفت یکمی یواش تر … به خودم اومدم دستمو کرده بودم تو شرتکش و داشتم کونشو چنگ میزدم …یواش از روی شکمش لیس زدم تا کش شورتش و بهش گفتم چی این تو قایم کردی و چند وقته منو خمار خودت کردی … اونم با خنده گفت خودت ببین… شرتشو دادم پایین یه شرت صورتی سفید پاش بود که جلوش خیس شده بود … بوی خوبی میداد .واسه همین از روی شرتش شروع کردم گاز زدن کسش و از روی شرت داشتم کسشو میخوردم … واقعا لذت داشت خواهر 15 سالمو جلوم لخت میدیدم که پاشو باز کرده تا من بتونم کصشو بخورم … شرتشو با دندون دادم پایین و بهشت آیدا رو جلوم دیدم … زبونمو لوله کرده بودم و داشتم میکردم تو کسش و همزمان کونشو چنگ میزدم… گاهی به حدی لذت میبرد که پاهاشو می بست و من باز پاهاشو از هم باز میکردمو به لیس زدنم ادامه میدادم… نالش حسابی به اوج خودش رسیده بود …بلند شدم و جلوش ایستادم و به شوخی گفتم خیار میخوری ؟؟… شلوارکمو داد پایین و کیرمو گرفت تو دستاش و یکم نوکشو زبون زد و کیرمو کرد تو دهنش … صورت جذابش واقعا شهوتمو زیاد میکرد … مخصوصا حرکت لبش روی کیرم که عقب و جلو میکرد … انقدر خوب ساک میزد که داشت آبمو میاورد… واسه همین کیرمو کشیدم عقب و بلندش کردمو گفتم : از کجا یاد گرفتی انقدر خوب ساک بزنی ؟
با شیطنت گفت وقتی خیار دوست داری مجبوری قشنگ خوردنشم یاد بگیری … با خیارای تو یخچال کلی تمرین کردم … خندیدمو یه لب ازش گرفتم و کونشو چنگ زدم و بهش گفتم پس با خیار کونتم آماده کردی واسه داداشیت؟ گفت نه اون درد میاره …چرخوندم و خمش کردم و شروع کردم کونشو لیس زدن و گفتم الان خودم آمادت میکنم … ایستاد و گفت نه تو رو خدا درد میاد اشکان بیا همینجوری لاپایی بکن… دوباره خمش کردم و گفتم اگه خیار میخوای باید خوردنشم یاد بگیری و زبونمو کشیدم رو سوراخ کونش … از زیر کصش تا سوراخشو شروع کردم خوردن … قلقلکش میومد و گاهی میخندید گاهی هم یه آه شهوتناکی میکشید و زیر لب میگفت درد داره اشکان … کونشو چنگ زدم و یه دونه زدم رو کونش و انگشتمو فشار دادم تو سوراخش … یه آیییییی گفت و خودشو داد جلو و گفت اشکان تورو خدا … کشیدمش عقب و گفتم نترس حواسم هست …و دوتا انگشتمو کردم تو کونش … بلند شد و گفت اشکان درد میاد بکن لای پام … گفتم مگه خیارو نکرده بودی توکونت … پس کونت آمادست… گفت خب میترسم درد بیاد … گفتم اولش درد داره بعد عادی میشه … و دوباره خمش کردم و یه تف انداختم رو سوراخشو با کیرم رو سوراخ کونش یواش فشار میدادم … سرشو فشار دادم تو سور

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


ارش بخوابم و انقدر بخورمش و ببوسمش که تموم شه خیلی خوشخواب بود و منم منتظر تو پذیرایی … وقتی دیدم فایده ای نداره شروع کردم سر و صدای الکی که بیدار بشه …تا اینکه در باز شد و خانم خانما تشریف بردن دستشویی … تو راه هم یه غر ریز زدن که چه خبره اینقدر صدا میکنی …
سعی کردم خودمو بیخیال نشون بدم تاخودش چراغ سبز بده واسه همین رفتم تو تلویزیون و داشتم مستند میدیدم … اصلا حواسم به پشت سرم نبود تا اینکه آیدا صدام کرد بیا صبحونه بخور … وقتی نگاش کردم حرفم یادم رفت … لباسی که پوشیده بود یه شرتک با یه تاپ بود که هیچوقت تو خونه نمیپوشید و یکبار فقط تو عکس تو لپ تاپ اونم خونه دوستش پوشیده بود … بهش گفتم خوشگل شدی … گفت از امروز میخوام راحت بگردم تو هم باید چشماتو درویش کنی … منم گفتم باشه من اصلا چیزی نمی بینم …اونم خندید و گفت حالا میبینیم
از هر فرصتی برای دید زدن پروپاچه سفیدش و سینه هاش استفاده میکردم خودشم معمولا جوری می نشست که واقعا کیرمو راست کرده بود و مطمئن بودم چراغ سبز داره میده اما باید بیشتر صبر میکردم ظهرش رفت مدرسه و موقع برگشتنش دیگه خبری از اون لباسا نبود …مامانم خونه بود و نمیشد جلوش کاری کرد که مشکوک بشه …واسه همین باید تا فردا صبر میکردم … فردا منم تصمیم گرفتم با یه شلوارک تو خونه بچرخم و رکابیمو در آوردم …آیدا که بلند شد با دیدنم زد زیر خنده و گفت میبینم که تو هم تصمیم مهمی گرفتی تو زندگیت … منم گفتم مگه من چیم از تو کمتره … گفت من که لخت نشدم که تو بدو بدو لخت شدی
گفتم خب من بزرگترم و همیشه باید یه پله از تو جلوتر باشم باز خندید و گفت یعنی من با شورت و سوتین بیام بیرون تو لخت میشی؟ منم قهقهه زدمو گفتم شک نکن … گفت نه دیگه اینجوری خیلی خوش بحالت میشه …رفت تو اتاقش و حولشو برداشت و رفت تو حموم درو بست … یه دو دقیقه ای گذشت که در باز شد اومد رفت تو آشپزخونه سر یخچال یه چیزی برداشت و رفت دوباره تو حموم …یکمی مشکوک شدم که یعنی چیزی برد تو حموم بخوره ؟
خلاصه بعد از حمومش حوله پیچ اومد بیرون و رفت تو اتاقش و یه شورت نارنجی با یه تاپ صورتی پوشید اومد بیرون … لعنتی اندامش داشت دیوونم میکرد … فک کنم تصمیم گرفته بود اینجوری دهنمو سرویس کنه وقتی از اتاقش اومد بیرون یه چیزی واسم عجیب بود …
با یه خیار تو دستش جوری که من نبینم اومد و رفت دوباره تو آشپزخونه … بهش گفتم چی قایم کردی ؟ گفت قایم ؟ خیاره …خواستم بزنم به پوستم بیخیال شدم …و گذاشتش رو اوپن و رفت تو اتاقش … منم گشنم شده بود رفتم و خیارو برداشتم و شروع کردم خوردن … از اتاق که اومد بیرون با دیدن خیار توی دستم نتونست خودشو کنترل کنه و گفت خیاره رو خوردی ؟
گفتم آره مگه چیه ؟ انقدر خندید که دوزاریم افتاد … گفتم نکنه کرده بودی تو جایی ؟ خندش بند نمیومد و انقدر خندید که من بلند شدم و گفتم ای عوضی برده بودش تو حموم که چکار کنی ؟ بهش گفتم عزیزم چرا خیار؟ … صدام میزدی … افتاده بود رو دور خنده و هیچی نمیگفت … بهش گفت یالا باید خودتم از این خیاره بخوری و انداختم دنبالش رفت رو کاناپه
دستاشو گرفتم و خیارو گذاشتم جلوی دهنش گفتم گاز بزن یالاااااا … اونم تقلا میکرد که دستشو در بیاره و با خنده می گفت عمرا … من خیار دوست ندارم … گفتم من به زور میدم بخوری … بگو کجات کرده بودی ؟ کیرم داشت شق میشد وقتی فهمیدم این خیار کجاها که نرفته … با خنده گفت هیچی بخدا … بهش گفتم پس باید بخوری بعد کلی کشمکش گفت دستمو ول کن …گفتم راستشو بگو تا ولت کنم … تا اینکه به حرف اومد و گفت بابا هیچی یکم سابیدمش به یه جاهایی دستشو ول کردم و گف

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


اتفاقی که خواهر کوچیکمو جنده کرد (۲)
1402/03/28
#خواهر #دنباله_دار

قسمت دوم
تونسته بودم بخاطر یه اتفاق کون خواهرمو فتح کنم … البته مجبور بودم وگرنه باید تا آخر عمر به خاطر کونی که به امیر آقا داده بودم ، بردگی خواهر کوچیکمو میکردم … اون روز هر جور بود تموم شد و آیدا تو خونه تا چند روز سعی میکرد باهام چشم تو چشم نشه …امیر آقا هم گفته بود بزار راحت باشه و مدام حالشو میپرسید …میگفت اون آبی که تو کونش رفته و عسلی که توش ریختیم کار خودشو میکنه و اوبنه اش میکنه … فقط بزار خودش بیاد سمتت که ازت زده نشه … منم گوش کرده بودم و کلا توبیخیالی سیر میکردم اما واقعا تمام فکرم به کس و کون آیدا بود …هنوزم ناله هاش تو گوشم بود … یه هفته ای شده بود و تک و توک تو خونه باهام حرف میزد و انگار کم کم با خودش و قضیه کنار داشت میومد …تصمیم گرفته بودم راجع به سکسمون وارد صحبت بشم اما به گفته امیر آقا آهسته و یواش واسه همین تو تلگرام به آیدا پیام دادم خوبی ؟ خوند اما جواب نداد یکم طول کشید تا اینکه واسم زد هنوز باورم نمیشه ما با هم سکس کردیم …بهش گفتم یه چرخ تو اینترنت بزن … خیلیا هستن که اینکارو میکنن … حتی رابطشون بهترم شده و دیگه سراغ دوست دختر یا دوس پسر دیگه نمیرن …بخاطر اینکه خواهر یا برادرشون دیگه دم دسته و بی خودی خودشون رو به خطر نمی اندازن بعدشم ما فقط خواستیم یک بار امتحان کنیم و همه چیزو فراموش کنیم کلی واسش رو منبر رفتم و از احساسات گرفته تا روابط واسش حرف زدم … اونم خیلی کوتاه جوابمو میداد…گفت من روم نمیشه نگات کنم … منم نذاشتم حرفشو کامل کنه گفتم بجاش من عاشقت شدم نه برای سکس بخاطر همه چیزت و بهش گفتم انقدری که الان حاضرم بدون اینکه ازم آتو داشته باشی نوکریتو کنم … تونسته بودم تقریبا دوباره مخشو بزنم که عادی باشه… تو خونه قرار بود ما ساعتها مثل همیشه تنها باشیم و من باید برای لحظه به لحظه ش برنامه میریختم و از این فرصت خوب استفاده میکردم … بهش گفتم الانم دلم میخواد بیای پیشم و محکم بغلت کنم … گفت فعلا روم نمیشه و بزار همینجوری پیش بریم … یکی دو روزی از چتمون گذشت و تو این دوروز تک و توک بهش پیام میدادم و کلیپ های عاشقانه و خنده دار واسش میفرستادم تا اینکه یخش تقریبا باز شد … امیر آقا گفت اون حرکتی که زدی داره کار میکنه … و مدام پیگیر آیدا بود … دلش میخواست بخورتش و دلش واسه اون کس و کون صورتی کوچولوش تنگ شده بود بابام اومده بود و تقریبا ما باید رو حالت معمولی می رفتیم جلو که هیچ شکی نکنه … هنوز دو روز مونده بود که بابام برگرده سرکارش آیدا بهم پیام داد تو دلم آشوبه و کلا نمیدونم چم شده … منم پیام دادم لابد دلت واسه بغل داداشیت تنگ شده … بیا تو اتاقم تا سفت بغلت کنم … اونم به خنده گفت تو خطرناکی نمیشه … گفتم قرار شد اون اتفاق یبار پیش بیاد و همه چیز تموم شد دیگه … الانم من همون داداشتم فقط دیگه تو تموم جونمی … یه استیکر خنده گذاشتم و نوشتم نکنه دلت بغل کردن احمد آقا رو میخواد ناقلااااا… گفت اون که عمرا …گفتم چرااا … گفت مگه ندیدی چی گذاشته بود کنار واسم … از حرفش حسابی تعجب کردم … این اولین حرف سکسی بود که بعد از سکسمون داشت میگفت و واقعا عسل و آب منی داشت کار میکرد و خواهرمو اوبنه کرده بود بهش گفتم …اون که حسابی دیوونه شده و هر روز سراغتو میگیره و حاضره هرکاری واست بکنه …از حرف طفره رفت و بحثمون تموم شد
دو روز به سختی گذشت و دیگه منو آیدا با هم چشم تو چشم میشدیم و حتی گاهی نگاهمون بهم گیر میکرد … بابام برگشت سر کارش و مامانم صبح رفت سرکار… صبح آروم در اتاق آیدا رو باز کردم … خوابیده بود مث یه عروسک … دلم میخواست برم رو تخت کن

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


اره لبخند میزنه. بعد همونجا افتادم رو تنش و خوابیدم.
این اولین داستان من تو شهوانیه. نمی‌دونم بقیه ماجرا هامو با سحر بنویسم یا نه. لطفا توی کامنتا بهم انرژی بدین (اگه خوشتون اومد) تا برای نوشتنش تصمیم بگیرم. در ضمن دل می‌خواد ماجرای عجیب مهتاب رو هم بگم. شما بگین کدوم. ادامه ماجرای تقربا عاشقانم با سحر یا اتفاقی که با مهتاب افتاد. در ضمن نظر بدین که چطوری داستان رو بهتر کنم.
نوشته: سپهر

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


ه تو دهنش. دستشو برداشت و کمی خودشو کشید بالا و گفت: اینطوری نمیشه. دستاشو گذاشت دو طرف بدنم و دوباره کیرمو کرد تو دهنش. تقریبا همه‌شو کرده بود تو دهنش و داشت زور به حلقش میومد که دستمو گذاشتم رو سرش و سرشو فشار دادم پایین. یه لحظه خودشو کشید عقب و زور به حلق اومد. خم شدم بالا و موهاشو با دستم گرفتم و دوباره بردمش رو کیرم. با دو دست موهاشو گرفته بودم کیرمو فشار می‌دادم تو دهنش. مشخص بود اذیته اما نمی‌خواست کم بیاره و مخالفتی نمی‌کرد. تحملم تموم شد. کونشو می‌خواستم. چون دیدم طرفدار سکس هارده به پشت خوابوندمش روی تخت. شلوار و شرتش رو باهم کشیدم پاییم و سرمو بردم لای پاش. کونش چسبید به صورتم. از زیر کسش تا لای خط کونش رو یه لیس محکم زدم که جیغش رفت هوا. کامل شلوارشو از پاش دراوردم و یکم با دستم کون سفید و ژله‌ای شو مالیدم. اصلا به این هیکل و بدن نمی‌خورد که اینقدر نرم باشه. چون لاغر بود فکر میکردم بندش استخونیه اما به شدت نرم بود. مخصوصا کونش که شاید حتی از ژله‌هم نرم تر بود. از کون بزرگ بدم میاد. کون سحر نسبت به بدنش بزرگ بود و سایز غیر عادی نداشت برای همین خیلی خوش فرم و جذاب بود. همون اندازه ای که دوست داشتم. کیرمو با دست گرفتم و دادمش لای پاش تا از کسش خیس بشه و با همین حرکت باز جیغ کشید و یه دفعه سرشو برگردوند و گفت کسمو خیس تر کن. گفتم: با کست کار ندارم. یه دفعه چرخید و گفت و من کیرتو تو کسم می‌خوام. تو چشماش استرس میدیدم. گفتم بعدا به کستم می‌رسم و به زور چرخوندمش. هرچند مقاومت نکرد و دل می‌خواست اما فک نمیکرد بخوام از کون بکنمش. کیرمو گذاشتم لای لپای کونش و عقب جلو کردم . که نالش باز بلند شد. با صدای لوس و ملیحش گفت: سپهر جونم آروم. من تا حالا کون ندادم. گفتم باشه خیالت راحت.
سوراخشو خیس کردم و سر کیرمو فشار دادم تو. کونش واقعا تنگ و نرم بود. یه کمی خودشو سفت کرد ولی اصلا جیغ نزد. مشخص بود زیاد دردش نگرفته. یکم دیگه کیرمو فشار دادم که یه دفعه نفسشو حبس کرد و گفت: وای سپهر آروم تو رو خدا شروع کردم آروم آروم عقب و جلو کردن کیرم. اونقدری میکشیدم بیرون که فقط سرش تو بمونه و وقتی آروم میدادم تو فقط تا نصفه می‌بردم. مطمئن بودم خودشم تعجب کرده چون گویا انتظار درد بیشتری داشت. فقط کمی آخ و اوخ میکرد اما کونشو دیگه تقریبا شل کرده بود. منم که داشت ابم میومد. کیرمو کشیدم بیرون تا یکم استراحت کنم. یکم دیگه سوراخشو تفی کردم و این بار کیرمو تا ته کردم تو. هرچقدر سعی کرد جیغ نزنه نتونست و یه آخ بلند گفت. کیرمو چنان کرده بودم تو کونش که تخمام می‌خورد روی کسش و نرمی کونش رو با تنم حس می‌کردم. هر تلمبه‌ای که می‌زدم که یه آخ کوچیک می‌کشید تا اینکه دیدم دیگه طاقت نداره و درش آوردم. نزدیک بود آبم بیاد و دلم میخواست بازم کونشو بکنم. خوابیدم رو تنش و گفتم می‌خوری تا بیاد؟ گفت کونمو بکن. فهمیدم آخ و اوخش چندانم از روی درد نبوده. یا حداقل این درد کم رو دوست داشته. چرخوندمش و یکم لب گرفتم و این بار خواستم از جلو بکنم تو کونش. پاهاشو با دستم دادم بالا کیرمو گذاشتم روی سوراخ کونش و تا نصفه کردم تو. چشماشو بست و چهره‌شو در هم کشیده بود اما و دستاشو گذاشتو بود رو شکمم و به عقب هولم می‌داد اما وقتی متوقف می‌شد بهم اشاره می‌کرد ادامه بدم. منم دیگه داشت آبم میومد و همه کیرمو کردم تو چند تا تلمبه محکم زدم تو کونش تا اینکه دیدم آبم داره میاد. سریع کشیدم بیرون و همشو ریختم روی تنش. آبم با فشار میزد بیرون و بیش از هر باری بود که تو زندگیم دیده بودم. نصفش ریخت روی صورتش و دیدم د

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


بود که از توی قلبم حس می‌کردم متفاوت با موقع رقصه. این حسو سحرم احتمالا داشت. چون حرکاتش فرق داشت. با دستش کمرمو اندکی به خودش فشار میداد. نرمی سینه‌هاشو روی تنم حس می‌کردم.
+چه عطر خوشبویی داری. (سحر گفت)
+با این همه تحرک و رقص بوی عرق میدم، عطر چیه. حتما صد بار تا الان پریده عطری که زدم
+عطر خودتو می‌گم.
چشمامو باز کردم و دیدم که بهم زل زده. ضربان قلبم بالا رفته بود و به شدت هورنی شده بودم. بدون فکر به چیز دیگه‌ای خم شدم روی صورتش، کمی تو چشمای عسلیش زل زدم ، موهای فرش دورش پخش شده بود. سحر زیباترین دختر دنیا بود. چشمامو بستم و شروع کردم به خوردن لباش. دوتا دست‌شو روی کمرم سفت کرد و با قدرتی که فک نمی‌کردم داشته باشه منو به خودش فشار داد. فک می‌کردم خیلی خسته تر از این حرفا باشه. طوری لبامو می‌خورد که من حتی تصورشم نمی‌کردم. من فقط عادی لباشو می‌خوردم ولی اون زبونشو میاورد بیرون وسط لب گرفتن هی لبمو لیس میزد. به همون شیطونی بود که توی تصوراتم حدس می‌زدم. وزنمو انداخته بودم روی تنش و لباس سکسیشو می‌خوردم. دستمو از تاپش بردم تو و شروع کردم به مالیدن سینه‌هاش. عجب سینه‌های نرمی داشت. یکم که مالیدمش، دستمو در اوردم یکم رفتم پایین تر و گردنشو خوردم. خیلی خیلی حساس بود و آه و ناله‌ش درومد. صدای ناله‌هایش با اون تن ظریف و سکسی دیوونم کرد. یک دفعه بلند شدم و نشستم روی شکمش و توی چشمای خمارش زل زدم. دستمو از پایین تاپش گرفتم . دستاشو برد بالا و گذاشت درش بیارم. سوتین از جلو باز میشد. فورا بازش کردم. سینه‌هاش مثل برف سفید بود با نوک قهوه‌ای. حاشیه نوک سینش قهوه‌ای خیلی خیلی کمرنگی بود و به هوسم انداخت. اونقدر نرم بود سینه هاش که حتی تصور م نمی‌کردم. زبونمو بردم نوک سینش و شروع کردم به بازی کردن باهاش. زبونمو آروم می‌مالیدم دور سینش و یه دفعه یه لیس محکم کل سینشو میزدم. با زبونم داشتم دیوونش می‌کردم. آن و ناله‌ش اینقدر زیاد بود که مطمئن بودم شادی اگر بیاد توی پذیرایی حتما صدامونو میشنوه اما برام مهم نبود. شروع کردم با زبونم روی تنش خط کشیدن. از بالای نافش شروع می‌کردم و تا نوک سینه‌ش لیس می‌زدم و باز سینه بعدیش. یکیشو با دست می‌مالیدم و سینه دیگشو می‌خوردم. پوست لطیف بود. کیرم حسابی باد کرده بود و منطبق شده بود روی کسش. خودشو زیرم تکون میداد و مشخص بود طاقتش تموم شده. از چیزی که فکر می‌کردم وحشی تر بود. یک دفعه صورتمو با دستش گرفت و گفت: کیرتو می‌خوام سپهر. دست بردم دکمه شلوارمو باز کنم که نذاشت. خوابیدم روی تخت و این دفعه سحر اومد روم. یکمی گردنمو خورد و همونطوری دکمه‌های پیرهنمو باز کرد. پیرهنمو درآورد و پرتش کرد یه گوشه. دوباره اومد شروع کرد به خوردن گردنم و با زبونش لیسم می‌زد. حتی وقتی یهو میومد بالا به چشمام نگاه میکرد زبونشو نمی‌برد تو و دور لبش می‌چرخوند. یکمی که گردنمو خورد، آروم آروم روی تنم رفت پایین. سینه‌هاشو میمالید روی تنم و آروم آروم میرفت پایین. به شلوارم که رسید، بجز دکمه بالا بقیه دکمه‌ها باز کرد. دستشو برد تو کیرمو گرفت و کشید بیرون. تماس پوست دستش با کیرم فراتر از حد تصورم لذت بخش بود. چشماشو از دیدن کیرم گرد کرد و دراز کشید وسط پام. یه نگاه تو چشمام کرد و بعد یه دفعه همه کیرمو کرد تو دهنش. تا ته فرو برد تو حلقش. حتی فکر نمیکردم توی اون دهن کوچولو بتونه سر کیرمو هم جا کنه. اینقدر با ولع کیرمو ساک می‌زد که از تماشاش داشتم ارضا می‌شدم. وقتی کیرم توی حلقش بود دستو از پایین کیرم گرفته بود، چشماشو بهم فشار میداد و زور می‌زد تا همه کیرم جاش

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


ودش نیاورد و انگار نه انگار. حسابی مست بود. آخر شب نیم ساعتی همه نشسته بودیم. به جرأت سحر مست ترین فرد جمع بود. منم تلو تلو میخوردم و سیگار از رو لبم نمی‌افتاد اما کاملا می‌فهمیدم چه خبره و حالم دست خودم بود. وقتی کم کم همه شروع کردن به رفتن. سحر افتاده بود رو یه مبل دو نفره گوشه حال و به من می‌گفت:
+سپههررر جوووونم، سیگار می‌خوام
براش سیگار بردم و دادم بهش و افتادم کنارش
+خودت روشنششش کن
همین لحظه شادی اومد و گفت به نظرم سحر باید اینجا بمونه، نمی‌تونی اینطوری ببریش خونه شون. مامان باباش می‌کشنش
+خب اینطوری که بدتره، اگه نره خونه براش داستان نمی‌شه؟
+نه من اجازه‌شو گرفتم، گفتم تا صبح با دخترا بزن برقص داریم. مامانشم اوکی داده. راستش اگه خودتم بمونی خیلی خوب میشه. چون من نمی‌تونم حواسم به سحر باشه. خیلی خستم خودم دارم بیهوش میشم. سرمو به نشونه تایید تکون دادم و همون افکاری که احتمالا حدس میزنید توی سرم شروع کردن به رژه رفتن. آره، فرصتی پیش اومده بود که شب رو تا صبح با سحر باشم. شاید اگر مست نبودم به سکس با سحر فکر نمی‌کردم. اما توی اون شرایط، تنها چیزی که می‌خواستم همین بود. وقتی همه رفتن، شادی و دوست پسرش باهم رفتن تو اتاق پدر مادرش و شادی به من گفت بریم تو اتاق خودش. دست سحرو گرفتم و بردمش توی اتاق. تقریبا نمیتونست راه بره و از من آویزون شده بود و همش می‌افتاد روی زمین. برگشتم از توی پذیرایی و از توی آشپزخونه شون یکمی آبلیمو برداشتم و بردم دادم به سحر. ده دقیقه‌ای بیهوش افتاده بود تا اینکه گفت داره حالش بهم می‌خوره و کمکش کردم بره دستشویی. نیم ساعتی فقط حالش بهم می‌خورد اما وقتی اومد بیرون به کلی تغییر کرده بود. سایه هوش و عقل کمی برگشته بود به چشماش و می‌شد و صحبت‌هاش طبیعی شده بود. اما هنوزم مستی از سرش نپریده بود.
+سپهر جوووون. ببخشید.اذیتت کردمممم
+نه عزیزم این چه حرفیه خیلی هم عادیه. بیا بریم تو اتاق
بردمش تو اتاق و خوابوندمش روی تخت و نشستم روی مبل. حدس میزدم سریع خوابش ببره اما چشماش دوباره انرژی گرفته بود و فقط بدنش رو نمی‌تونست از خستگی تکون بده. بهش گفتم
+خیلی خوش گذشت امشب. مرسی که منو دعوت کردی.
+سپهر خیلی خوبی تو. اگه نبودی اینقدر به من خوش نمیگذشت. الانم بگیر بخواب خیلی خسته ای
+نه خوابم نمیاد.
+خوب شد نرفتم کتاب بخونم ها. نه بهتره بگم خوب شد اسنپ گیرت نیومد.
بلند خندید و گفت:
+آرررهه. میرفتی خونه که نمیتونستی با همچین دخترای خوشگلی برقصیییییی
+من فقط از رقص با تو لذت بردم. معرکه‌ای تو
وقتی حرف می‌زدیم خودمو بیش از چیزی که به نظر می‌رسید مست نشون می‌دادم. طوری که انگار خیلی بیشتر از اون مستم
+تو خیلی خوردی سپهررر. حالت بد نیست؟
+نه ، عادت دارم. خووووب خوووبم. خستم فقط
+بیا بخواب اینجا عزیزم.
اولین بار بود که می‌گفت عزیزم. و خب مشخص بود که هیچ قصدی نداره و از صمیمیته. بدون هیچ حرفی پاشدم و رفتم روی تخت کنارش دراز کشیدم. صدای نازک و دلربای سحر توی مستی فوق العاده سکسی بود. توی تخت شونه به شونه چسبیده بودیم و با اینکه تختش بزرگ بود اما راحت نبودیم. در ضمن توی اون شرایط با توجه به مستی و کارهایی که توی رقص با هم کرده بودیم هیچ شرمی بینمون وجود نداشت. به پهلو چرخیدم و دستمو انداختم رو بدنش و چشمامو بستم. سحر هم به سمت من چرخید صورتشو چسبوند به صورتم و محکم بغلم کرد. در یک لحظه، در این لحظه، با اینکه از قبل با بدن هم آشنا شده بودیم و تماس زیاد داشتیم و این بغل در برابر تماسهای قبلی وسط رقص چیزی نبود. اما یه نیروی نامرئی بینمون شکل گرفته

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


دادیم که یه دفعه برداشت گفت:
+وای سپهر، من چقدر احمقم.
+خدا نکنه چرا ؟
+داری منو می‌بری تولد، تولدی که اینهمه آدم اونجان، همه سن و سال خودمون. بعد من اصلا تا الان تعارفت نکردم که تو هم بیای. بخدا ذهنم خیلی درگیر بود.
+دیونه‌ای تو؟ چرا باید همچین کاری بکنی اصلا. اصلن هم کار زشتی نیست. تولد دوستته من بیام چیکار. می‌رسونمت عذاب وجدانم نداشته باش. بیکار بودم من.
+خب دیگه، مگه نمیگی بیکاری. بیا بریم اینطوری که فقط منو برسونی خیلی زشته. بعدم اینجا نهایت بعضیا همو میشناسن. همه با پارتنراشون میان و تازه من همه دوستای شادی رو که نمیشناسم. بعدشم منو میشناسی دیگه. بیا بریم دیگه توام که کاری نداری
+نه راستش کاری که ندارم. می‌خواستم برم کتاب بخونم.
+حوصله کتاب داری روز پنجشنبه؟ بیا بریم خوش خیلی میگذره، میزنیم میرقصیم تا صبح
+جدا اهل تعارف نیستم من. نمیدونم واقعا. با این سرو وضع آخه؟
+خیلی هم خوبی دیونه. خودتم میدونی که خوشتیپی پس ادا در نیار. بعدشم منم اونجا کسیو ندارم که. اکثرا با پارتنرن. من تنها می‌مونم. اگه کاری نداری واقعا بیا. قول می‌دم خوش بگذره.
منم دیگه چیزی نگفتم و قبول کردم. ضربان قلبم بالا رفته بود. فکر اینکه با سحر برقصم داشت مغزمو آتیش می‌زد. با خودم گفتم حتی اگه سحر مشغول دوستاش بشه و زیاد باهم نرقصیم. بازم یه چند پیک مشروب می‌زنم و یکم خوش می‌گذرونم. خیلی وقت بود مهمونی نرفته بودم و بدم نمیومد. چه برسه اینکه با سحر برم. وقتی ما رسیدیم، همه مشغول بزن و برقص بودن. سحر منو به دوستاش معرفی کرد و خیلی حواسش بود که تنها نمونم. واقعا دختر با شعوری بود. بیشتر از انتظارم. به جای اینکه با دوستاش وقت بگذرونه، همش کنار من بود. واقعا جشن تولد خوبی بود. همه بچه‌ها (تقریبا ۳۰ نفری بودن) خونگرم و خودمونی بودن و البته سطح اجتماعی شون خیلی بالاتر از من. با این که سرو وضعم به پای هیچ کدوم نمی‌رسید اما هیچ نگاه عجیبی غریبی رو روی خودم احساس نمی‌کردم. من سحر بعد از ده دقیقه‌ای خوش و بش با بقیه همراه شدیم و رفتیم پای میز بارشون و چند پیک اسمیرنوف زدیم و رفتیم تا برقصیم. سحر خیلی با انرژی بود و واقعا با رقصش دلمو می‌برد. روبه‌روی هم می‌رقصیدیم و بعضی لحظات فاصلمون اینقدر کم می‌شد که تقریبا بدنمون به هم می‌چسبید. وسط رقص مدام می‌رفتیم یک پیک می‌زدیم و حال می‌کردیم. من حسابی گرم شده بودم و لذت می‌بردم و سحر مشخص بود بیشتر از من مست شده. آخرای مهمونی من مست مست بودم و سحر تقریبا دیگه نمی‌دونست داره چیکار می‌کنه. مدام وسط رقص از من آویزون میشد و سیگارمو برداشت یه پک می‌زد و دوباره بهم پسش می‌داد. بین سیگارها باز یکم مشروب می‌زدیم و با هم می‌رقصیدیم. با اینکه من حسابی مست بودم اما خودمونیم، کاملا می‌فهمیدم دارم چیکار می‌کنم اما سحر مشخص بود کنترلشو از دست داده. بیشتر از این که از مشروب مست باشم، از تماس با بدن واقعا نرم سحر مست بودم. چشمای عسلیش شهلای شهلا بود و تقریبا دیگه همش تو بغل من بود و با هم می‌رقصیدیم. نمی‌فهمید چطوری میرقصه، حرکاتش دست خودش نبود. دیگه چنان از خود بی خود شده بود که وقتی پشتو می‌کرد به من (و من دستمو می‌ذاشتم رو پهلوش) چنان بهم چسبید که نرمی کونشو قشنگ با کیرم حس کردم و فورا خودمو عقب کشیدم تا نفهمه نیمه راست شده. خوشبختانه اصلا نفهمید. تو حال و هوای دیگه ای بود. از همه اینا که بگذریم، بیشترین لذت رو وقتی می‌بردم که از روبه‌رو میچسبیدم بهم و با لبخند شیطونیش تو صورتم زل می‌زد. حتی چند بار وقتی خط سینه شو دید می‌زدم و خودشم متوجه شد چیزی به روی خ

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


؟
با خنده شیطنت آمیز همیشگیش گفت: نه معلومه خوب نیستم 😊 محسنیانم مارو گیر آورده کی روز پنجشنبه میاد شرکت که ما بیایم. باز خوبه خودش نیست حوصله شو ندارم 😊
+آره مجبور شدیم بیایم. منم خیلی خسته بودم می‌خواستم تو یک روز تو خونه بشینم فقط سریال ببینم که اینطوری شد.
+منم می‌خوام برم جشن تولد دوستم، بیا زود انجام بدیم کارای مسابقه رو و بزنیم بریم.
+موافقم، بریم بریم.
تا رسیدیم توی اتاق کارمون، من نشستم پشت میز و سحر پشتش رو کرد به من تا کت و شالش رو از جا لباسی آویزون کنه. حتی تصورشم نمی‌کردم که این باربی کمر باریک، کونش اینقدر خوشفرم و گرد و بزرگ باشه. بزرگیش بیش از حد نبود و با بدنش تناسب داشت. اما واقعا حدس نمی‌زدم که اینقدر گوشتی و خوش فرم باشه. اونقدر گوشتی بود که وقتی قد بلندی کرد تا کتش رو آویزون کنه هر دوتا لپ کونش مثل ژله لرزید. قلبم ریخت تو دهنم. نگاهمو سریع دزدیدم که متوجه نشه داشتم نگاش می‌کردم. وقتی کتشو آویزون کرد. برگشت سمتم و اومد وایساد کنار صندلیم و با خنده همیشگیش گفت:
+سپهر جون تو سلیقت خوبه، من متن‌ها رو توی اسنپ که داشتم میومدم نوشتم. الان برات می‌فرستم تا بزنی
+نظر لطفته، بفرست بزنم که کلی کار داریم 😊
همینطور که توی گوشیش داشت دنبال متن می‌گشت و کنار ایستاده بود. از گوشه چشم داشتم تن و بدنشو نگاه می‌کردم. پوست تاپ مشکی جذابش چسبیده بود به تنش و سینه‌های کوچیکشو کامل میشد دید. هیچ وقت از زیر پیراهن‌هایی که می‌پوشید اینقدر خوش فرم و جذاب دیده نمی‌شدن. تا اون روز حتی فکرشم نمی‌کردم این فرشته چنین بدنی داشته باشه. تا عصر که همه کارارو کردیم و مسابقه رو هم برگزار کردیم و واسه یکی دوتا پیج دیگه هم پست گذاشتیم (محسنیان توی تلگرام بهمون گفت حالا که رفتین شرکت اینم بزنین اگه وقت دارین بعدا جبران می‌کنم). من مدام زیر چشمی سحر و بررسی می‌کردم و با خودم فکر می‌کردم که امشب توی جشن تولد دوستش حتما یکی مخشو میزنه. امکان نداشت پسری این دخترو ببینه و عاشقش نشه، چه برسه با این لباس‌ها.
هوا تقریبا تاریک شده بود و کل مجتمع در سکوت فرو رفته بود. وقتی رفتم روی تراس تا سیگار بکشم متوجه شدم که به جز تک و توکی شرکت، چراغ هیج دفتر دیگه‌ای روشن نیست. برق راه‌روهارو هم خاموش کرده بودن و این ساختمون قدیمی با دیوارای بتونی بیش از همیشه ترسناک بود. وقتی برگشتم داخل دیدم سحر کت و شالش رو پوشیده و نشسته روی مبل مان کنار در ورودی و سرش تو گوشیه. بلافاصله با دیدن من گفت.
+شانس من اسنپ گیر نمیاد.
جدی بود و به نظر اعصابش بهم ریخته بود.
+آره خب پنج شنبس، سخت تر پیدا میشه.
+خونه دوستم سعادت آباده، همین الانم که اسنپ بگیره من هشت زودتر نمی‌رسم. همه رسیدن الان. شادی (دوستش که تولدش بود) همش پیام میده کجایی.
بدون اینکه به چیزی فکر کنم یا قصدی داشته باشم بهش گفتم
+می‌خوای من برسونمت؟
+نه سپهر جون، میگیره بالاخره، اعصابم از دست این محسنیان خرده، یه روز تعطیل برامون نمی‌ذاره.
+نمی‌خوام اصرار کنم بهت. هر طور خودت صلاح میدونی ولی من جدا بیکارم و می‌تونم برسونمت. بدون تعارف
+ببین من اهل تعارف نیستما (با همون خنده همیشگی بیانش کرد) مجبورت می‌کنم منو ببری
+مجبور چرا، معلومه می‌برمت. پاشو بریم.
دوباره خوشحال و خندون شده بود گفت: بزن بریم پس. وقتی وارد راهرو شدیم گفت چقدر ترسناکه اینجا. آدم وحشت می‌کنه. شونه به شونه هم راه می‌رفتیم و مشخص بود از تاریکی می‌ترسه. گفتم نترس چیزی نمیشه. ساختمون قدیمی همینه دیگه. و با آسانسور رفتیم پارکینگ و سوار ماشین شدیم.
توی راه داشتیم موزیک گوش می

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


ی رو شروع کنم. در که باز شد صدای ظریفی که پشت تلفن شنیده بودم بهم سلام کرد. صدایی که طبق پیش‌بینیم واقعا متعلق به یک فرشته بود. یه دختر مو فرفری با قد متوسط و با چهره‌ای ملوس که چشمای عسلیش بر خلاف چهره معصومش کمی شیطنت داشت. دختر قبراق و پر‌انرژی‌ای بود. بهم خوشامد گفت و با لبخندی که دلمو آب کرد باهام سلام و احوال پرسی کرد. همون لحظه، ته دلم آرزو کردم که دوست پسر نداشته باشه. چنان گرمایی وجودمو گرفت از دیدنش که دلم می‌خواست اون فقط حرف بزنه و من تماشاش کنم. با خودم گفتم کاش خانم اکرامی همین دختر جذاب باشه، قدش تا سر شونه من بود و اندامش لاغر و باربی طوری. شلوار جین آبی پاش بود و به جای مانتو یک پیراهن مردانه چهارخانه نارنجی و قرمز تنش بود. با اینکه پیراهنش سایز اور بود. اما گردی کوچیک سینه‌هاش از پشت پیراهن معلوم بود. این دختر در یک کلام دلربا بود. با اینکه من حتی از صحبت باهاش لذت می‌بردم و به چیز بیشتری فکر نمی‌کردم. اما به سختی می‌تونستم چشمم رو از بدنش بگیرم. مدام چشمم می‌افتاد رو لبای سرخش و چشمای عسلیش و دلم آب می‌شد.
توی شرکت همه همدیگرو به اسم صدا می‌زدن. عروسک زیبا و شیطونی که من عاشقش شده بودم اسمش سحر بود. و خانم اکرامی اسمش مهتاب بود. اصلا نمی‌خوام در مورد هیچ کدوم از افراد این شرکت صحبت کنم و سرتونو به درد بیارم. فقط می‌خوام از سحر بگم. اما بد نیست اسم مهتاب هم توی ذهنتون باشه چون داستان بعدیم در مورد مهتابه و در مورد یه ماجرای عجیب و باورنکردنی که بینمون اتفاق افتاد. بگذریم. سحر توی شرکت حجاب نداشت. خیلی راحت بود و یک تنه باعث زیبایی شرکت شده بود. طی یک ماه اولی که اونجا بودم کارم بیشتر از مهتاب به سحر گره می‌خورد (چون ادمین پیج‌هایی بود که شرکت باهاشون قرارداد داشت). سحر بهم از ایده‌هاش می‌گفت و از مسابقه‌هایی که می‌خواد برگزار کنه و من با مشورت مهتاب براش پست و استوری میزدم. روز به روز به عشق سحر می‌رفتم شرکت و یکی دوباری که فهمیدم مرخصی گرفته تا عصر که از شرکت برم بیرون اعصابم بهم می‌ریخت. دق می‌کردم اگه هر روز نمی‌دیدمش. لبخنداش، موهای فرفری نسبتا بلندش که حجیم بود و مثل عروسکاش می‌کرد، لب‌های معمولی اما سرخش. همه اینا دیوونم می‌کرد.
یکی از بزرگ‌ترین چالش‌هام تو شرکت این بود که نذارم سحر متوجه بشه من همش زیر چشمی نگاش می‌کنم. من و مهتاب کنار هم پشت میز می‌نشستیم و سحر روبه‌روی ما بود. وقتی چشمم بهش می‌افتاد بی‌اختیار میخکوب سینه‌های کوچولو و کمر باریکش می‌شدم. اما یک روز بالاخره کار دست خودم دادم. سحر همیشه با همون استایل میومد. یک پیراهن مردانه (هر روز هم رنگی متفاوت) به جای مانتو. و شلوار جین آبی کمرنگ یا پررنگ. اما اون روز با قیافه‌ای کاملا متفاوت اومد. پنجشنبه بود و آقای محسنیان از من و سحر خواهش کرده بیایم چون باید برای یکی از پیج‌هامون مسابقه می‌رفتیم و نمی‌شد به شنبه موکولش کنیم. وقتی صبح در زدم، خود محسنیان درو باز کرد و دیدم که سحر هنوز نیومده. محسنیان کارهای ضروری بهم گفت و بعدش رفت. نیم ساعتی تنها بودم و دیگه داشتم مطمئن می‌شدم که سحر نمیاد (چون همیشه زودتر از همه شرکت بود) که صدای زنگ در رو شنیدم. بدو رفتم سمت در و بازش کردم و فرشته کوچولوی شیطونم رو در لباس‌هایی دیدم که میخکوب شدم. شلوار سفید خیلی چسب (گمونم ساپورت بود)، یک تاپ مشکی با یک کت سفید اسپورت. چند لحظه‌ای با تعجب و حیرت نگاش کردم و یکدفعه به خودم اومدم و خجالت کشیدم. وقتی وارد شرکت شد گفت:
+خوبی سپهر جون؟ (همه رو با پسوند جون صدا می‌زد)
+مرسی سحر تو خوبی

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


سحر و ماجرای روز پنجشنبه در شرکت
1402/03/28
#شرکت #همکار

با شروع کرونا کسب‌وکار من هم مثل خیلی از کارهای دیگه شکست خورد، هنوز پنج ماه نشده بود مغازمو راه انداخته بودم که موج کرونا راه افتاد و یک دفعه منو با خاک یکسان کرد. ضرر نکردم و هر طور بود جنس‌های مغازه رو با فروش به دوست و آشنا یا به صورت آنلاین در پیج اینستاگرامم آب کردم و اجاره مغازه و خسارت لغو قرارداد اجاره رو پرداخت و کار و تعطیل کردم. با اینکه خسارتی ندیدم اما پنج ماه از عمرم هدر رفته بود و تا چند وقت دل و دماغ انجام هیچ کار دیگه‌ای رو نداشتم. یک روز توی خونه نشسته بودم و داشتم آگهی‌های دیوار رو بالا و پایین میکردم تا چشمم خورد به آگهی «استخدام طراح گرافیک» و روش کلیک کردم. یک شرکت دیجیتال مارکتینگ بود که به یک طراح گرافیک مبتدی نیاز داشت تا واسه اینستاگرام پست و استوری طراحی کنه. با اینکه من یک طراح حرفه‌ای نبودم، اما چون زمان دانشگاه کارهای گرافیکی مجله و نشریه‌ای که دوستام راه‌انداخته بودن دستم بود، با خودم گفتم هرچی نباشه از پس طراحی برای اینستاگرام که بر میام دیگه. و به شماره‌ای که توی آگهی گذاشته بودن زنگ زدم.
+سلام من سپهر ایزدی هستم و برای آگهی استخدام طراح گرافیک‌تون تماس گرفتم.
++سلام، وقت‌تون بخیر، بسیار هم عالی، سابقه دارین؟
صدای لطیف و نازک دخترانه‌ای بود که صمیمیت توش موج می‌زد. ازون صداهایی که وقتی می‌شنوی نظرت جلب میشه و با خودت میگی حتما صاحبش یک فرشته یا یک عروسکه.
+اگر فعالیت توی مجله دانشگاه سابقه محسوب میشه، بله دارم. خوشحال می‌شم اگر بهم این فرصت رو بدین تا نمونه کارامو براتون ارسال کنم.
+بله حتما، به آیدی تلگرام همین شماره ارسال کنید تا بعد از بررسی باهاتون تماس بگیریم.
+ممنونم، خداحافظ
با این خانم خوش صدا خداحافظی کردم، اما در اصل این سلامی بود به زندگی جدیدم. چند ساعت بعد تماس گرفتن و ازم خواستن تا روز بعد برای مصاحبه برم اونجا
شرکت توی یکی از برج‌های قدیمی ساخت شهر بود. محله‌ای که برای اولین بار گذرم بهش می افتاد (به قول مادرم بچه خونگی بودم) و همه شهر رو نمی‌شناختم. برجی با راه‌روهای تو در تو و پر از دفترهای کوچیک که به نظر نمی‌رسید هیچ‌کدوم‌شون بیش از ۸۰ متر باشن. از روی تمام این عوامل حدس زدم که با شرکت کوچیکی طرف هستم. منطقی هم بود، احتمالا بودجه استخدام یک طرح حرفه‌ای رو نداشتن و برای همین نمونه‌های من رو قبول کرده بودن. وقتی به پلاک ۸۱ رسیدم و زنگ در رو زدم، مطمئن بودم که حقوق چندانی قرار نیست بگیرم. اما چاره‌ای نبود. کرونا به همه کسب‌وکارها ضربه زده بود و اوضاع همه مردم خراب بود. و برعکس، کسب‌وکارهای آنلاین رونق گرفته بودن و مردم اومده بودن سراغ فروش آنلاین. ته دلم به خودم گفتم حتی اگه حقوق خیلی کمی پیشنهاد دادن، قبولش می‌کنم تا از پس مخارجم بر بیایم و دوباره در یک فرصت مناسب، بعد از تموم شدن کرونا، مغازه خودم رو راه بندازم. کل شرکت شامل سه تا اتاق بود. که من وارد اونی شدم که روی درش زده بود واحد مدیریت. اتاق کوچکی بود که فقط یک مرد به نام آقای محسنیان توش نشسته بود. مصاحبه خوبی بود و حقوق پیشنهادی شم از چیزی که فکر می‌کردم قدری بیشتر بود (یکمی بیشتر از قانون کار). تازه بهم گفت که هر سه ماه با توجه به پیشرفتم حقوقم رو زیاد می‌کنه. به شرط اینکه خانم اکرامی که کارشناس ارشد گرافیکه، کارم رو تایید کنه. در نهایت همه شرایط رو پذیرفتم و قرار شد از روز بعدش برم اونجا.
صبح روز بعد ساعت ۸ صبح شرکت بودم. این بار در باز نبود و چند ضربه به در کوبیدم. صدای قدم‌هایی رو شنیدم و لبخندی روی لبم آوردم تا با روی خوش روز اول کار

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


جیغ زد و داشت از هم باز میشد به زور از چنگم در رفت دوییدم دنبالش رو تخت رفتم روش و بغلش کردم افتاده بودم به التماس کونش یه تیکه الماس بود یه گوشت سفید و خوشگل و بچه گونه تنگ چندین بار بهش گفتم… عزیزم تو این کون قشنگتو بهم بده هرچی خواستی بهت میدم اصلا ۱۰ میلیون میدم بهت متین اومد و با تندی بهم گفت… ولش کن لاشی… منم دیدم داره گریه اش در میاد یکم باهاش شوخی کردم تا آروم شد. خیلی ام ناز بودن آخه دلم نمیومد اذیتشون کنم لپشو بوس کردم و عذرخواهی کردم ترسیدم طوریش بشه دیگه از خیر کون رویایش گذشتم و خوابوندمش لای پام که حداقل یکم کیرمو بخوره که حال بده بهم دهن سرویس خوب چیزی بود اگه میزاشت اون شب ترتیب کونشو بدم یکم کیرمو خورد و لیسید که حسابی حشریم کرد بلند شدم دمرش کردم و خوابیدم روش و کیرمو لای رونش کردم آخ … آروم آروم میزدمو حال میکردم دیگه داشت آبم میومد متینو کشیدم و کونشو قمبل کردم و با زانو رفتم پشتش کیرمو با زور کردم تو کونش و همین که جلو رونم چسبید به پوست کونش آبم اومد
چقدرم لذت بخش لذت بخش ترین حالتی که تا به حال ارضا شده بودم خم شدم روش و با دستام شکمشو بغل کردم و باهم خوابیدیم رو بالش و منم روش بودم کامل آبمو ریختم تو کونش تا قطره آخر
لش بودم روش پنج دقیقه فقط داشت آبم میومد کیرم که شل شد کشیدم بیرون و گذاشتم روی کمرش از لذت دیدن بدن لخت پسرا که واقعا هم شهوت انگیز و زیبا بودن دوباره حشری شدم و کیرم شروع به سفت شدن کرد متین داشت می‌سوخت کونش بدبخت و رو تخت به خودش میپیچید
دلم سوخت واسش خیلی حال داده بود بهم خم شدم کونشو گاز گرفتم گردنشو خوردم و لیس زدم لپشو بوسیدم و کمکش کردم از جاش بلند شه تا اینکه رفت دستشویی ایلیا شلوار و پیرهنشو پوشید منم خودمو جمع و جور کردم و تختو مرتب کردم متین از دستشویی برگشت دستش به کمرش بود باز باز راه می رفت انقدر حال داده بود بدبختو پاره کرده بودم … دستشو گرفتم گفتم… اوکی ای پسر؟ لوس می کرد خودشو کثافت میدونستم حال داده بهش… همین این کون خوشگله … هم اون ایلیای توله سگ…

بعد حدودا یه ساعت حال واسشون اسنپ گرفتم یه کوچه اونورتر و فرستادمشون رفتن
پولی که دادم به نظرم خیلی کم بود در برابر حالی که کردم حتی از چند باری که دختر و کس کرده بودمم بهتر بود…
دیگه ام تو این چند سال ندیدمشون
دوست دارم نظر بنویسین…
نوشته: Ali

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


د وااااااییییی باور کردنش سخت بود دوتا هلوی سفید و بچگونه که آدم میخواست گازشون بگیره! افتادم روش و شروع کردم خوردن . لیسیدن کونش اونم هی وول می خورد چه پاهایی داشت! باورنکردنی رونای نرم و سفیددد درحدی که میخوردیش قرمز میشد زبونمو لای رونش می کشیدم و زیر خایه هاشو میلیسیدم پیرهنشو دادم بالا و عین تیشرت از سرش درآوردم لباساش یکم بو میداد ولی بدنش تمیز بود و انقدر سفید و خوشگل بود که میشد پرستیدش افتادم روش و شروع به لذت بردن و لیسیدن بدن سفیدش شلوارشو کامل درآوردم و پرت کردم پایین تخت ایلیا لخت لخت مادرزاد جلوم خوابیده بود مگه میشد دست کشید از کونش! تشنه ی لیسیدن رونش شدم رفتم سراغ خوشگل تره متین این بار ایلیا هم کمکم می کرد با هم شلوار و لباس های متینو کندیم دو تا نوجوون سفید جلوم لخت بودن تیشرتمو درآوردم
خوابیدم روشون پوست بدنم با پوستشون تماس داشت خیلی لطیف و صاف و نرم کیرمو رو کون لخت برآمده شون میمالیدم کمر باریک کون گنده دیگه نمیشد تحمل کرد سریع بلند شدم کمربند و دکمه های شلوارمو باز کردم کشیدم پایین و دوتا پسرا رو نشوندم جلو پام یکم دادم کیرمو بوس و لیس مالی کردن تا حسابی حشری شدم و کیرم گنده شد متینو دمر کردم رو تخت یه بالش انداختم زیرش که کونش بالا بیاد وای وای وای چی می‌دیدم خواب بودم یا بیدار! پسر سفید هولو با کون لخت و سفیدش جلوم دمر بود و قرار بود من بکنمشون رفتم روش و کیرمو لای کونش میزون کردم
یه تف انداختم رو سوراخ صورتیش یکم فشار دادم تنگ بود ولی راحت می‌رفت توش
عجیب بود صداش در نمی اومد پسره تا حدودا نصف کیرم تو کون تنگش بود ولی جیکش در نمی اومد … البته ماهیچه های بدنش هی منقبض می شد و سفت میکرد خودشو که متوجه می‌شدم واسش شدیداً درد ناکه ولی اینکه جیغ نمی زد به نظرم میومد قبلاً دوسه بار ترتیب این ها قبل از من داده شده که اینقدر راحت خوابیده زیرم و بهم داره کون میده منم دیدم صداش در نمیاد دیگه کیرمو تا ته کردم توش و خوابیدم رو پشتش کیرم گرمای بدنشو که داخل کون داغش حس میکرد حشری تر میشد
اولش آروم آروم میکردم یکم که آب انداخت و کونش نرم و گشاد تر شد تند تند میزدم و واقعا کردن کونش لذت باورنکردنی داشت کمرشو بغل کردم انقدر حال میداد که ۲۰ تا نمیشد تو کونش تلمبه زد و سریع به مرز ارضا شدن می‌رسیدم و می‌کشیدم بیرون چندین بار تند تند کردم و دیگه نمیشد ازش دست بکشم بلند شدم از روش و به پهلوش کردم خم شدم کونشو خوردم و لاش تف ریختم
یه پاشو دادم بالا رو پای زیریش زانوشو خم کردم خیلی حال میکنم پسر ها رو اینطوری بکنم
کیرم دادم لای کونش و فشار دادم تا دم مثانه ام تو کونش لیز خورد واااای یه دستم رو رونش بود یه دستم رو پهلوش تلمبه هام فضایی حال میداد بهم رونشو چنگ می زدم اونم ناله های شهوت انگیز می کرد موهاشو نوازش می کردم خم شدم لپشو بوسیدم و تشکر کردم بابت حالی که داشت بهم می داد چند بار به سرم زد نکشم بیرون تا آبم بیاد از بس حال میداد ولی دلم میخواست با ایلیا هم حال کنم چون به نظرم کوچیک تر بود … خیلی بیشتر می‌توانست بهم حال بده کشیدم بیرون … عطر کون پسر اتاقو پر کرده بود خم شدم کونشو گاز گرفتم ناله کرد یه سیلی زدم لای پاش به شوخی رونشو نیشگون گرفتم خوابیدم رو تخت و جفتشون رو کشوندم سمت کیرم یکم با دستای خوشگلشون به کیرم حال دادن عین تیر برق که شد ایلیا رو بردم روش و قرار شد بشینه روش و بالا و پایین کنه خودشو اونم هرچی بدبخت میخواست بشینه کونش خیلی کوچیک بود از زیرش سر می خورد آخرش دیگه دیوونه ام کرد خودم لگنشو گرفتم محکم کله کیرمو کردم توش که

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


بغلی بازم وقتی رفتم پایین کسی نبود همون اولین ردیف نشستم تو فکر پاهای نرم و کوچیکی بودم که چند لحظه پیش لای رونم داشت فشار می خورد پسره وزن سبکی ام داشت
بدنش نرم و باریک بود ولی کون تپلی داشت درد لگد رو یادم رفت دوست داشتم فقط خودشو بهم بده دردش اشکال نداره همین طوری داشتم بیرونو نگاه می کردم که یهو حس کردم یه کسی نشست کنارم
انقدر نزدیک بهم که چسبید بهم برگشتم جفت اون پسر شیطونا بودن چشام برق زد یه لحظه
یکیشون سریع گفت… دو می گیریم جفتمون میایم یه لحظه کیرم درجا راست شد و تو ذهنم دل تو دلم نبود این دوتا هلو رو بریزم رو هم و یه دل سیر یه دفعه حال کنم
گفتم… باشه قبول
گفت… جات کجاست؟
یکم فکر کردم ببینم میشه این دوتا تخس رو ببرم خونه ام ؟
ترسیدم ببرم خونه و گفتم… گاراژ دوستم
اون یکی گفت… چقدر فاصله داره تا ایستگاه کرج؟
گفتم… ده دقیقه
گفت… گوشی داری ؟
گفتم… آره
گفت… میتونی کارت به کارت کنی؟
گفتم… آره
گفت… بزن پولو همین الان بریم
منم چشمام گرد شد دستام می‌لرزید از خوشحالی گفتم… نه نصف اول نصف بعد کار
انقدر چک و چونه زدم تا قبول کردن اون یکی که وایستاده بود و نگران نگاه می کرد آروم ازم پرسید… اذیتمون نمیکنی؟ دستشو کشیدم تو بغلم و بدن کوچیکشو بغلم گرفتم و گفتم… عاشقتونم بچه‌ها چرا باید اذیتتون کنم… کاری میکنم خوشتون بیاد راستی کسی نگرانتون‌ نشه؟! اون یکی گفت… تو به اینا کاری نداشته باش… یکم پررو بود این یکی ولی انقدر دوستشون داشتم که دلم نمیومد بد رفتاری کنم باهاشون… میدونستم این پسرهای فروشنده تو مترو اکثرا کونی ان چند بار تعریفشونو شنیده بودم
زنگ زدم رفیقم … گاراژ ضایعاتی داشتن تو کلاک (نزدیک پل که از روی رودخونه پارک چمران رد میشه -که منو دوستم چند بار دختر جنده بردیم اونجا) اوکی کردم بهش گفتم دوست دخترمه و گفت… من بابامو میفرستم خونه خودمم میرم رسیدی خبر بده بهم… وایستادیم تا رسیدیم کرج
سرپا وایستادن واسم سخت بود کیرم سیخ سیخ بود از دم ایستگاه تا گاراژ اسنپ گرفتم
ساعت ۱۲ رسیدیم با بچه ها تا رسیدیم کلی با همدیگه آشنا شدیم یکی اسمش ایلیا بود و 18 سالش بود اون یکی که خوشگل تر و خوردنی تر بود متین بود و تازه 18 سالش شده بود جفتشون سنی نداشتن ولی حسابی وارد بودن تو کار و من اون لحظه باورم نمی شد دوتا به چشم من جوون این کارا ازشون بر بیاد! رفتیم دم در … همسایه های گاراژ کلا دو تا خونه ویلایی پر از درخت بودن … دیگه سگ پر نمی زد هوا زیاد سرد نبود.‌. زمین خاکی جلو در خیس و گلی بود پیام دادم رفیقم… گفت… اوکیه من رفتم نیستم برو تو تا صبح ساعت شیش که بابام میاد بهت خبر میدم… در قفل نبود از زیر میله پشتی در رو آروم آروم بردم بالا در که آزاد شد یکم کشیدم جلو میله که افتاد هل دادم و باز شد در محوطه رو بستم… یه اتاق مانند داشتن که فرش داشت و تخت و میز توش بود واسه کسی که شب میموند اونجا و داخلش بخاری روشن بود و گرم بود به محض بسته شدن در قفلش کردمو دست ایلیا رو گرفتم و بردم وسط اتاق کاپشنشو درآوردم با کفش اومدیم داخل که اگه یه درصد کسی اومد داخل فرصت بیرون رفتن از پنجره پشت اتاقو داشته باشیم…
کفشاشونو درآوردم پاهای بچگونه ولی سیاه و کثیف داشتن ته اتاق سرویس بهداشتی داشت
گفتم… بچه ها برید دستشویی بشورید خودتونو رفتن دو نفری داخل و صدای ورجه وورجه و خندیدناشون دلمو میبرد رفتم در دستشویی رو باز کردم دست و پاهاشونو شسته بودن
جفتشونو از کمر بغل کردم و بردم و انداختم رو تخت انگار نه انگار میخواستم بکنمشون هرهر شوخی و خنده شلوار ایلیا رو کشیدم پایین تا زانوهاش شورت پاش نبو

3,535

subscribers

8

photos

188

videos