هر چه شب تاریکتر میشود، ستارهها درخشانتر میدرخشند، غمها عمیقتر میشوند و احساس نزدیکی به خدا بیشتر میشود. گویی در دل تاریکی، نور ایمان قویتر میتابد.
برعکس عمل کن! ده روز، به جای اینکه احساسِ یک آدم ضعیف و غمگین را داشته باشی، احساسِ یک انسانِ با اقتدار و قوی را داشته باش و از تهِ دل اقتدار و شادی را حس کن.
+ یعنی به خودم دروغ بگویم؟! - چه فکر کنی ضعیف هستی و چه قوی، درهر دو صورت داری به خودت دروغ میگویی، پس چه بهتر که دروغِ با ارزشی باشد.
+ این کار چه سودی دارد؟! - جهانت را به سمتِ آنچه که رفتار میکنی سوق میدهد.
بعضی چیزها را نمیشود گفت ... بعضی چیزها را احساس میکنید، رگ و پی شما را میتراشد، دل شما را آب میکند، اما وقتی میخواهید بیان کنید، میبینید که بی رنگ و جلاست ! مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست اما آن روح، آن چیزی که دل شما را میفشارد در آن نیست ...
پوزش خواستن کار دشواری است. حرکتی ست ظریف میان غرور خشک و ندامت توأم با اشک و آه؛ و اگر راه گشودن قلب خود را به سوی دیگری صادقانه نیابیم، همه ی عذرخواهی ها به نظر توخالی و کاذب می آیند ...
آدم چقدر میتواند خوشبخت باشد که یک نفر زل بزند وسط چشمهاش و با صداقت و درایتِ تمام بگوید: تو بزرگترین شانس زندگی من بودی! آدم چقدر میتواند با کیفیت و سنجیده رفتار کردهباشد و چقدر میتواند کنار آدمِ درستی قرار گرفتهباشد!
انسان زمانی شروع به بدبخت شدن میکند که در زنده گی کسی باشد که او را نمیخواهد
بلترتیب زمانی بدبخت است که او کسی را دوست بدارد که دیگر او را دوست ندارد
همانطور زمانی بدبخت تر میشود که شخص مورد علاقه او از عشق خود منصرف شود و بی میلی را سر کند
از همه بدتر هم زمانی میرسد که بداند شخص مورد علاقه اش کسی که او را با محبت آشنا کرد و عاشقش کرد دیگر برایش عاشق نیست از او دور میشود سرد میشود درد میشود
و در نهایت بدبخت تر از این بدبخت نیست که بداند شخص مورد علاقه اش هیچ زمانی مال او نخواهد شد ولی باز هم او را دوست بدارد و به یاد او بسر کند و با هیچ امیدی برای امید پوچ و وصالش منتظر بماند...