یک روز بایزید شوریده یی را دید که میگفت: «الهی در من نگر.» شیخ گفت از سر غیرت و علبات وجد که نیکو سر و روی داری که در تو نگرد؟» گفت: «ای شیخ آن نظر از برای آن میخواهم تا سر و رویم نکو گردد. شیخ را عظیم خوش آمد. گفت:
راست گفتی.
هزار حکایت و هزار عبارت عرفانی
@hazrate_yar121