گورنوشته‌ها

@goorneveshteha


«مرگْ در بَر گرفته‌اَت،
کجاست گورنوشْته‌اَت؟!»

گورنوشته‌ها

21 Oct, 21:40


یکی اندر حقیقت جست رازش
یکی آمد گرفتار مجازش
.............................................

نباشد هیچ حاجت جستجو را
نشد غایب که تا کس جوید او را
یکی دیدش ولی لب بست و شد گوش
گزید او لب بر این یعنی که خاموش


- آبانِ هزاروچهارصدوسه

گورنوشته‌ها

20 Oct, 21:45


I must have died alone
A long, long time ago
                    

گورنوشته‌ها

19 Oct, 14:41


آمد مرگ!
زندگی‌ت
از پنجره گریخت،
تنت را جاگذاشت.

گورنوشته‌ها

17 Oct, 19:54


«سوگوار خويشتنم که در اين حوالی مرده‌ام
و گور خود را می‌جويم»
گورنوشته‌یِ منوچهر آتشی
.............................................

در غبار خواب
منوچهر آتشی

از عمق شب ستاره‌ای آمد نفس‌زنان
در موج اشک‌های من افتاد و جان سپرد
چون چشم آهویی که بر سرچشمه‌ای رسید
چون قلب آهویی که به سرچشمه‌ای فسرد

با مرگ او ستاره‌ی قلبم به سینه سوخت
با مرگ او پرنده‌ی شعرم ز لب پرید
بادی وزید و زوزه‌کشان آب را شکست
ابری رسید و مرتع مهتاب را چرید

آن قاصد هراسان با آن شتاب و شور
در حیرتم ز دشت کدام آسمان گسست؟
گر با لبش نبود سرودی چرا فسرد؟
گر با دلش نبود پیامی چرا شکست؟

گورنوشته‌ها

10 Oct, 22:47


دیگه این‌جا واسه من
نقطه‌ی پایان غمه
لحظه‌ی وداع این دنیای پر ز ماتمه

گورنوشته‌ها

10 Oct, 11:29


گورنوشته‌
امیلی دیکنسون

«فراخوانده شد»
.............................................

The epitaph
Emily Dickinson

Called back

گورنوشته‌ها

09 Oct, 08:30


عشق می‌آیدت
و زندگی‌ت را می‌سراید
مرگ به‌ناگاه،
می‌ربایدت.

گورنوشته‌ها

07 Oct, 19:27


باوان
در کارِ ژیوان
.................................

هنوز اندیشه‌ی مرگ هست با من و همیشه اوست که شاهوار گام برمی‌دارد. من اما سست و لق‌لقی، تابِ رفتن ندارم و نتوانم که به دست بیاورمش. و دوست من، من دوست دارم که بروم اما نمی‌توانم تنهات بگذارم و از همه بدتر نمی‌خواهم که تنها باشم. تنها، رهسپارِ رخوت‌هاست. و خوب می‌دانم بی‌توست که تنهایی‌ام بال ندارد. من ایمان دارم که خدا تنهاست و حتا انسان. تو تنهایی منی، باوان؛ تنهایی باستانیِ من. تنت تاراجِ تاریخ مباد.

از رنج‌گویه‌ها

گورنوشته‌ها

04 Oct, 21:04


«من در این تاریکی، ریشه‌ها را دیدم
و برای بوته‌ی نورسِ مرگ آب را معنی کردم»
گورنوشته‌یِ سهراب سپهری
.............................................

نترسیم از مرگ
سهراب سپهری

و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب‌وهوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات خوش دهکده
از صبح سخن می‌گوید
مرگ با خوشه‌ی انگور می‌آید به دهان
مرگ در حنجره سرخ-گلو می‌خواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می‌چیند
مرگ گاهی ودکا می‌نوشد
گاه در سایه نشسته است به ما می‌نگرد

گورنوشته‌ها

04 Oct, 09:45


«چطور می‌تواند مرگ
از تو، تنها گودالی را پر کند؟»
گورنوشته‌یِ غلامرضا بروسان
.............................................

بی‌تو
غلامرضا بروسان

گاهی
به آخرین پیراهنم فکر می‌کنم
که مرگ در آن رخ می‌دهد

پیراهنم بی‌تو آه
سرم بی‌تو آه
دستم بی‌تو آه
دستم در اندیشه‌ی دست تو از هوش می‌رود

ساعت ده است
و عقربه‌ها با دو انگشت
هفتی را نشان می‌دهند
که به سمت چپ قلب فرومی‌افتد

گورنوشته‌ها

02 Oct, 21:53


زورق مغموم
در کارِ ژیوان
.................................

روزی کنار من خواهی بود؛ روزی نه‌چندان دیر و دور. حتا اگر از یاد برده باشی‌ام، حتا اگر به باد سپرده باشی‌ام، حتا اگر ناقوسِ مرگ نام تو را صدا کند، حتا اگر جنونِ تو جمجمه را رها کند، حتا اگر جنگ من و تو به صلح نرسد، حتا اگر جمع من و تو یک «ما» نشود. حتا اگر رفته باشی به آن دیار دور، روزی کنار من خواهی بود؛ روزی نه‌چندان دیر و دور، حوالی همین نزدیکی‌ها، بر سر لَحد یا در میان گور.

از رنج‌گویه‌ها