قره واش دیبی

@garavashdibi


هدف کانال: تلاش درجهت ارتقاء سطح علمی، فرهنگی، هنری، ورزشی، اقتصادی و اجتماعی شهرمان بناب مرند و همشهریان در اقصی نقاط جهان
ادمینهای محترم کانال:
@Hosseinatashbar46
@Samadakhoundi
@jafarsadegi
@Sajadnn68
@Lzelali
@ArashGhasabi

قره واش دیبی

22 Oct, 20:44


«گول آچان دئییل بو توپراق!»

سنسیزلیک نه قدر چتین
سنسیزلیک نه قدر آغیر
یوخلوغون اؤلوم قوخوسو
یوخلوغون اوخشاما دوغور

ثانیه‌لر بیر ایل کئچیر
هر یئردن داریخما یاغیر
داریخما دولور جانیما
نفس نفس، منی بوغور

ایچیمده بوغونتو اسیر
تیتره‌ییرم دیرین دیرین
دومان دولور اوره‌ییمه
داریخیرام درین درین

اولموشام بویاسیز پاییز
تؤکولورم یاپراق یاپراق
مین باهار گلسه ده بئله
گول آچان دئییل بو توپراق

آیریلیق ایکی بؤلونمک
آراز کیمی یالقیز آخماق
هر گون بو تایدان او تایا
او تایدان بو تایا باخماق...

#میرحسین_دلداربناب
۱۴۰۳/۰۷/۲۰
@eldilimiz
سسلندیرن: علی وصالی

قره واش دیبی

22 Oct, 19:36


◼️◾️اولین سالگرد درگذشت مرحومه شادروان بانو رعنا جنوبی بناب فرزند مرحوم مشهدی اسدالله جنوبی بناب


◼️◾️مجلس سالگرد مرحومه از ساعت ۳/۳۰ الی  ۵/۳۰ بعداز ظهر روز پنج‌شنبه ۱۴۰۳٫۰۸٫۰۳ در مسجد شهیدمدنی واقع در تبریز_خیابان دارائی_فلکه شکلی برگزار میگردد.

◼️مجلس زنانه همزمان در همان مسجد برگزار خواهد شد


               
@garavashdibi

قره واش دیبی

22 Oct, 19:31


🏵 پیام تبریک تحصیلی

🎓خانم:مائده فرخ نیا

🧬 فرزند: یونس و خانم هوشیاری

📖 رشته قبولی: مهندسی معماری ازدانشگاه تبریز


کانال قره واش دیبی این موفقیت  را خدمت شما و خانواده محترمتان تبریک عرض نموده و امیدواراست موفقیت های بیشتر را از شما با همشهریان عزیز در میان بگذارد

   @garavashdibi

قره واش دیبی

22 Oct, 17:03


#هنر_آشپزی

پوآچا شوید و پنیر
.

مواد لازم :
+تخم مرغ              ۲عدد
+روغن مایع            ۱/۲ پیمانه
+ماست              ۱/۲ پیمانه
+کره همدمای محیط        ۱۲۵ گرم
+ شکر              ۱ ق غ
+نمک.       ۱ ق چ
+ بیکینگ پودر     ۱ق غ
+آرد           ۳ الی ۳/۵ پیمانه
+شوید تازه خرد شده (یا سبزی دلخواه)  ۱ پیمانه
+ پنیر سفید یا لیقوان      ۱ پیمانه
..........................................................
طــرز تهیه:
ابتدا  تخم مرغ ها ( یک زرده برای رومال) ،روغن و کره و ماست شکر را هم میزنیم ، سپس نصف آرد را اضافه کرده بقیه آرد را با کنترل اصافه میکنیم تا خمیر لطیف و نسبتا نچسبی بدست آید.
خمیر اصلا ورز نمیخواهد سپس سبزی را اضافه کرده و به اندازه گردوی درشت برمیداریم و پنیر میگذاریم داخل سینی فر با کاغذ روغنی چیده ، با زرده تخم مرغ و کمی شیر و زعفران نانها را رومال میکنیم و کنجد میپاشیم.
  در فر از قبل گرم شده با دمای ۱۷۵ درجه به مدت ۲۰ الی ۳۰ دقیقه تا زمانیکه طلایی شود میپزیم.
( بیشتر نمونه که خشک میشه😉)
نوش جونتون 💓

@garavashdibi

قره واش دیبی

22 Oct, 16:49


#بیشتر_بدانیم

در موسیقی اصیل ایرانی، در بعضی از دستگاه‌های آن مانند همایون و نوا و شور، گوشه‌ای به نام «ابول‌چپ» هست که نوازنده‌ها و خواننده‌ها هنگام مرکب‌نوازی یا مرکب‌خوانی از طریق این گوشه دستگاه را عوض می‌کنند و از نوا به همایون می‌رسند. بین موسیقی‌دانان قدیم این عبارت مصطلح بود که فلانی زد به «گوشهٔ ابول‌چپ» یعنی دستگاه را عوض کرد.

کوچهٔ علی‌چپ اشتباه مصطلح است.

@garavashdibi

قره واش دیبی

22 Oct, 16:42


#داستان

🔹ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشمو چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه... برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.

🔹پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. بابام میگفت: نون خوب خیلی مهمه.
من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در میزد و نون رو همون دم در میداد و میرفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت.

🔹دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند. صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت میکرد بالا.

🔹برای یک لحظه خشکم زد! آخه ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند و میامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند.
قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت میکرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم.

🔹خونه نا مرتب بود، خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم. چیزهایی که الان وقتی فکرش را میکنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید.
شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت: خب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردامون هم درست کردم.
گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نشده؟
در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.

🔹پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نون ها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم. پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند.
وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.

🔹پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق از سرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟
از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟
آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند.
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد. حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟

🔹 چقدر دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه. چرا همش میخواستم همه چی کامل باشه بعد مهمون بیاد!
همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست میگفت که:
نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی.

✍🏼تهمینه_میلانی

👈🏻«زمخت نباشیم»
زمختی یعنی: ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها...

@garavashdibi

قره واش دیبی

22 Oct, 09:25


#اطلاعیه

توزیع گوشت یخ زده برزیلی


زمان : امروز سه شنبه مورخه ۱۴۰۳/۰۸/۰۱

ساعت ۲:۳۰ ظهر

مکان : میدان قره واش دیبی

شرکت تعاونی روستایی بناب(مغازه یوسف شهامی)


@garavashdibi

قره واش دیبی

22 Oct, 01:39


🍁خزان است
و هوایی بس دل انگیز

🍁بزن صبحانه ای با چای لبریز

🍁به  عمرِ ما رسیده روز دیگر

🍁رها کن بسترو از خواب برخیز

🍁سلام همشهری صبحتون بخیر و شادی

🗓امروز   سه شنبه
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

☀️  ۰۱     آبان     ١۴٠۳   ه. ش

🌙 ۱۸   ربيع الثانی     ١۴۴۶  ه.ق

 🌲 ۲۲     اکتبر     ٢٠٢۴    ميلادی


@garavashdibi

قره واش دیبی

21 Oct, 16:04


📣📣آگهی فروش

یک قطعه زمین دیم به متراژ تقریبی 1000 متر  بالاتر از وادی عبرت با 60 عدد درخت بادام بارده بفروش می رسد .
شماره تماس
  09141032915

               
@garavashdibi

قره واش دیبی

21 Oct, 14:37


‏در نامه‌ای به فرزند آینده‌ام
خواهم نوشت
در طول زندگی ات
اگر لااقل ده کتاب که بر خلاف عقیده‌ی توست نخواندی،
هرگز بر درستی عقایدِ خودت پافشاری نکن...

@garavashdibi

قره واش دیبی

21 Oct, 14:25


رهسپار خانه ی  سالمندان

نشر این مقاله در اینترنت باعث برانگیخته شدن  تفکر ِ بیشتر مخاطبین راجع به زندگی شده است.
مقاله توسط یک خانم نویسنده بازنشسته نوشته شده که احساسش را زمان انتقال به خانهء سالمندان به نگارش در آورده است:

دارم به خانهء سالمندان میرم ، مجبورم.
وقتی زندگی به نقطه ای میرسه که دیگه قادر به حمایت از خودت نیستی ،بچه هات به نگهداری از فرزندان خودشان مشغولند و نمی توانند ازت نگهداری کنند،این تنها راه باقی‌مانده است.

خانهء سالمندان شرایط خوبی داره ، اتاقی ساده. همه نوع وسایل سرگرمی داره،
غذا خوشمزه است، خدمات هم خوبه. فضا هم بسیار زیباست اما قیمتش ارزان نیست.
حقوق بازنشستگی من به سختی می تونه این هزینه رو پوشش بده. البته اگه خونه خودم رو بفروشم به راحتی از پس ِ هزینه اش برمیام.
می تونم در بازنشستگی خرجش کنم تازه ارث خوبی هم برا پسرم بذارم.
پسرم این را خوب می فهمه: «پولها و اموالت باید به خودت لذت بده. ناراحت ِ ما نباش.»

حالا من باید برا رفتن به خونه سالمندان آماده بشم. به هم ریختن خانه به خیلی چیزها برمی گرده :
جعبه ها،چمدانها،کابینت و کشوها که پر از لوازم زندگیست ، لباسها و لوازم خواب برای تمام فصول.

از جمع کردن خوشم میامد. کلکسیون تمبر، دهها نوع قوری دارم. کلکسیونهای کوچک زیاد، مثل گردنبندهای از سنگ کهربا و چوب گردو و از این قبیل.
عاشق کتابم. کتابخانه‌ام پر از کتابه. انواع شیشه بطری مرغوب خارجی. از هر نوع وسایل آشپزخونه چند ست دارم.
دیگ و قابلمه و بشقاب و هر چه که میشه دریک آشپزخانه پر تصور کرد.
ده ها آلبوم پر از عکس و...

به خانه پر از لوازم نگاه می‌کنم و نگران میشم. خونهء سالمندان تنها یک اتاق با یک کابینت، یک میز، یک تخت، یک کاناپه، یک یخچال یک تلویزیون، یک گاز و ماشین لباسشویی داره. دیگه جایی برای اونهمه وسایلی که یک عمر جمع کرده ام نداره.

یک لحظه فکر میکنم مالی که جمع کرده ام دیگه متعلق به من نیست. در واقع این مال متعلق به دنیاست. ثروتی هم که در آینده خواهد آمد تعلق به کسی ندارد.
قصر ِ چه کسی شهر ممنوعه است؟
امپراطور فکر می کرد قصر متعلق به خودشه ولی امروز متعلق به مردم و جامعه است.

به اینها نگاه می کنید ، با آنها بازی می کنید ،  از آنها استفاده می کنید ولی نمی تونید آنها را با خودتون به گور ببرید.

می خوام همه اموالم رو ببخشم ولی نمی تونم. هضمش برام  مشکله. از طرفی بچه ها و نوه هایی که برا کارم و جمع آوری اینهمه چیز ارزش قایل باشند کم هستند. می تونم تصور کنم که آنها با اینهمه چیزی که با سختی جمع کرده ام چطور برخورد می کنند:
همهء لباسها و لوازم خواب دور ریخته می شه.
عکسهای با ارزش نابود میشه، کتابها فله‌ای فروخته میشه.
کلکسیونهام چی؟ اگه دوستشون نداشته باشی از خودت دورشون میکنی. مبلمان هم با قیمتی بسیار کم فروخته میشه.
درست مثل پایان عمارت قرمز می مونه:
تنها یک تکهء تمیز سفید به جا می مونه.

از بین کوه لباسی که جمع کرده بودم چند تکه برداشتم، چند تا وسیلهء آشپزخونه، و چند تا از کتابهای مورد علاقه‌ام، و چند تا قوری چای.
کارت شناسایی و شهروندی و بیمه و سند خونه و البته کارت بانکی. تمام.

این همهء متعلقات منه. میرم و با همسایه‌ها خداحافظی می‌کنم....
سه بار سرم را به طرف درب خانه خم میکنم و آن را به دنیا می سپارم. بله در زندگی، شما روی یک تخت می خوابید و در یک اتاق زندگی می کنید بقیه اش برای تماشا و بازیست.
بالاخره مردم بعد از یک عمر زندگی می فهمند:
ما واقعا چیز زیادی نیاز نداریم.
دور خودتان را برا خوشحال شدن شلوغ نکنید.

رقابت برا شهرت و ثروت خنده داره.
زندگی بیشتر از یک تختخواب نیست.

افسوس که هر چه برده ام باختنی ست،
برداشته ها تمام بگذاشتنی ست،
برداشته ام هر آنچه باید بگذاشت،
بگذاشته ام هر آنچه برداشتنی است࿇༅═─

@garavashdibi

قره واش دیبی

21 Oct, 01:43


🌿پرستو باشم و از بام هستی
بخوانم نغمه‌های شوق و مستی

🌿سرودی سر کنم با خاطری شاد
سرود عشق و آزادی ‌پرستی

🍀پرستو باشم از بامی به بامی
صفای صبح را گویم سلامی


🌿سلام همشهری صبحتون بخیر و شادی

🗓امروز   دوشنبه
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

☀️  ۳۰     مهر     ١۴٠۳   ه. ش

🌙 ۱۷   ربيع الثانی     ١۴۴۶  ه.ق

 🌲 ۲۱     اکتبر     ٢٠٢۴    ميلادی


@garavashdibi

قره واش دیبی

20 Oct, 18:14


#روانشناسی

با آدم‌های شاد دوست باشید!

◽️تحقیقات نشان میدهد استرس و شادی هر دو واگیر دارند و بودن در کنار افرادی که شاد و یا افسرده هستند به طور مشخص و مستقیم بر روح و روان ما تاثیر میگذارد.


@garavashdibi

قره واش دیبی

20 Oct, 17:58


ثواب باقیات و صالحات، نزد پروردگارت بهتر و خوش فرجام تر است.      سوره مریم آیه ۷۶

پیرو اطلاعیه  های قبلی در خصوص تامین بهای قطعه زمین مورد نیاز جهت احداث ساختمان مرکز خیریه مهرآفرینان بناب مرند

خیر محترم آقای ولی قرآنی
مبلغ ۱۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫ ریال در این امر خیر مساعدت مالی نمودند.

لذا با تأسی به حدیث شریف نبوی:

((من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق))

ضمن اعلام سپاس و قدردانی، از درگاه خداوند منان برای ایشان خیر کثیر دنیا و آخرت و در حق تمامی اموات خصوصاً
ابوی مرحوم شان
آقای عبدالحسین قرآنی
غفران و رحمت واسعه الهی مسئلت می نمائیم.

دعای خیر مستمندان بدرقه راهشان باد.

هدیه به روح اموات و تمامی درگذشتگان خیر محترم:
«اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُــم»

ضمناً خیرین محترمی که تمایل به مشارکت در این امر خیر دارند خواهشمند است با حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ میرزا یوسف بخش علیزاده
به شماره همراه ۵۴۱۷-۱۹۳-۰۹۱۴
و یا با آقای صمد دلیری
به شماره همراه ۱۶۱۱-۴۵۴-۰۹۱۲
تماس حاصل فرمایند.

      «مرکز خیریه مهر آفرینان بناب مرند»

@mehrebonab 

@garavashdibi                 

قره واش دیبی

20 Oct, 07:39


#حرف_حساب

انسان ها دو دسته اند:
بعضی از آنها را هر چقدر که بیشتر می شناسی
بزرگتر می شوند
و بعضی ها را هر چقدر که بیشتر می شناسی ، حقیرتر

👤دنی_دیدرو

@garavashdibi

قره واش دیبی

20 Oct, 03:14


🌸خورشید سوار گشت بر مرکب ناز
🌱بیدار شدیم و صبح می خندد باز

🌸لا حول ولا بگو و با بسم الله
🌱یک روز دگر ز عمر خود کن آغاز

🌸سلام همشهریدصبحتون زیبـا و ناب


🗓امروز   یکشنبه
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

☀️  ۲۹     مهر     ١۴٠۳   ه. ش

🌙 ۱۶   ربيع الثانی     ١۴۴۶  ه.ق

 🌲 ۲۰     اکتبر     ٢٠٢۴    ميلادی


@garavashdibi

قره واش دیبی

19 Oct, 05:16


#سلامتی_برای_تو

⭕️ دارچین دم کنید!

▫️این نوشیدنی برای ناراحتی گوارشی، دیابت، دردهای استخوانی و سردی بدن مفید است.

▫️استرس و فشارهای عصبی را از بین می‌برد و پیشگیری کننده از ابتلا به میگرن می باشد.

▫️طرز تهیه : دارچین را بشویید سپس به همراه آب جوش در قوری چینی بریزید (چوب دارچین خرد شده ۲ قاشق غذاخوری، عسل ۲ قاشق مرباخوری ، آب ۳ لیوان) به مدت ۳۰ دقیقه روی حرارت ملایم دم کنید.

@garavashdibi

قره واش دیبی

19 Oct, 05:09


#بانوانه

زنان ریشه های انسانیت اند
اشتباه است اگر فکر کنیم
با محدود کردن ریشه ها
شاخه ها بهتر رشد خواهند کرد
هر قدر ریشه ها
محدود تر شوند
شاخه ها پژمرده تر
فاسد تر
و رشد نایافته تر خواهند شد

@garavashdibi

قره واش دیبی

19 Oct, 02:26


🍀صبح است همه عاشقی آغاز کنید

🍀در تار زمین شعر و غزل ساز کنید

🍀خورشید به تکرار لبش می خندد

🍀ای منتظران پنجره را باز کنید

🍀سلام همشهری صبح زیباتون بخیر

🗓امروز   شنبه
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

☀️  ۲۸     مهر     ١۴٠۳   ه. ش

🌙 ۱۵   ربيع الثانی     ١۴۴۶  ه.ق

 🌲 ۱۹     اکتبر     ٢٠٢۴    ميلادی


@garavashdibi