غزل اصلی:
۱) ندا رسید به جانها که چند میپایید؟
به سویِ خانۀ اصلیِّ خویش بازآیید
۲) چو قافِ قربتِ ما زاد و بودِ اصلِ شماست
به کوهِ قاف بپرّید خوش، چو عَنقایید
۳) ز آب و گِل چو چنین کُندهایست بر پاتان
به جهد کُنده ز پا پارهپاره بگْشایید
۴) سفر کنید از این غربت و به خانه رَوید
از این فراق مَلولیم، عزم فرمایید
۵) به دوغِ گَنده و آبِ چَهْ و بیابانها
حیاتِ خویش به بیهوده چند فرسایید؟
۶) خدای پَرِّ شما را ز جهد ساخته است
چو زندهاید، بجنبید و جهد بنْمایید
۷) به کاهلی پر و بالِ امید میپوسد
چو پرّ و بال بریزد، دگر چه را شایید؟
۸) از این خلاص ملولید و قعرِ این چَهْ نی
هلا، مبارک، در قعرِ چاه میپایید
۹) ندایِ فَاعْتَبِروا بشْنَوید اُولُوالْاَبْصار
نه کودکیت، سرِ آستین چه میخایید؟
۱۰) خود اعتبار چه باشد، به جز ز جو جَستن؟
هلا، ز جو بجهید آن طرف، چو بُرنایید
۱۱) درونِ هاونِ شهوت چه آب میکوبید؟
چو آبتان نَبُوَد، بادِ لاف پیمایید
۱۲) حُطام خواند خدا این حشیشِ دنیا را
در این حشیش چو حیوان چه ژاژ میخایید؟
۱۳) هلا، که باده بیامد، ز خُم برون آیید
پیِ قَطایف و پالوده، تن بپالایید
۱۴) هلا، که شاهدِ جان آینه همیجوید
به صیقل آینهها را ز زنگ بِزْدایید
۱۵) نمیهِلند که مَخلَص بگویم اینها را
ز اصلِ چشمه بجویید آن، چو جویایید
(مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۹۴۵)
1015✨000