شاهنامه(صوتی‌‌و‌‌ معنی)

@farahnazyousefi


میاسای از آموختن یک زمان
ز دانش میفکن دل اندر گمان
کانال فرحناز یوسفی-دکتری زبان و ادبیات فارسی
@Parastoo_sepid
اینستاگرام parastoo_sepid

شاهنامه(صوتی‌‌و‌‌ معنی)

08 Oct, 09:18


جشن مهرگان در تاجیکستان

شاهنامه(صوتی‌‌و‌‌ معنی)

08 Oct, 09:14


🔴 جشنِ مهرگان، فرخنده باد

مهرگان، در طول تاریخ دومین جشن بزرگ ایرانیان پس از نوروز بوده است.

این جشن از روز ١۶ مهر آغاز می‌شود و ۶ روز به طول می‌انجامد.

مهرگان جشن استوار کردن دوستی‌ها و مهرورزی به یکدیگر است.

حکیم فردوسی توسی در شاهنامه، روز مهرگان را روزی می‌داند که فریدون در آن به پادشاهی نشست و تاج بر سر گذاشت.

برخی از پژوهشگران در حوزه اساطیر ایرانی نیز روزی را که فریدون بر ضحاک غلبه کرد و او را در کوه دماوند به بند کشید، روز مهرگان شمرده‌اند.

شاهنامه(صوتی‌‌و‌‌ معنی)

08 Oct, 09:13


💠خلاصهٔ قسمت ٨٠
داستان ناپدید شدن کیخسرو

کیخسرو، به دنبال لهراسپ فرستاد و او را به جای خود بر تخت نشاند. ایرانیان برآشفتند و زال گفت: «لهراسپ نژادی ندارد و فرومایه‌ای بیش نیست؛ تو او را به جنگ الانان فرستادی و منزلت بخشیدی. آیا میان این همه خسرونژاد، بهتر از لهراسپ نیافتی؟!» کیخسرو گفت: «او نبیره هوشنگ است. یزدان مرا فرمان داد تا او را به جانشینی خود انتخاب نمایم». زال، از سخن خود پشیمان و شرمگین شد.
پس از آن، خسرو با پهلوانان و مردمان شهر و چهار کنیز خود خداحافظی کرد و آن‌ها را به لهراسپ سپرد و گفت به دنبال من نیایید. گودرز و رستم و زال پذیرفتند ولی توس و گیو و فریبرز و بیژن و گستهم نپذیرفتند و با شاه همراه شدند تا به چشمه آبی رسیدند. شب‌هنگام شاه با آبِ چشمه سروتن شست و به همراهان گفت که اکنون زمان بدرود است به دنبال من نیایید که اکنون هوا دگرگون می‌شود و سردرگم می‌شوید. همراهان درمانده و نالان شدند و کنار چشمه ماندند. صبح‌هنگام، نشانی از خسرو نبود. باد و بوران شد و همه زیر برف ماندند. رستم، چون دید همراهان بازنگشتند، در پی آنان رفت و دریافت که در برف جان سپرده‌اند. همه زار و نالان شدند و به سوگواری پرداختند.
لهراسپ، پس از شنیدن خبر، بر تخت نشست و گفت: «هرچه کیخسرو گفت من همان را انجام میدهم و شما نیز پند او یاد آرید و چنین کنید». زال گفت: «اکنون من و رستم از تو فرمان می‌بریم و تو را شاه می‌دانیم». گودرز گفت: «اکنون من عزادار پسرانم هستم ولی من نیز چون زال و رستم، تو را پادشاه می‌دانم و با تو پیمان می‌بندم».
لهراسب، هنگامی که پهلوانان را همراه دید، شادمان شد و در روزی فرخنده تاجگذاری کرد.

شاهنامه(صوتی‌‌و‌‌ معنی)

08 Oct, 09:13


لهراسپ
اثر عبدالمطلب اسپهانی در نامهٔ خسروان
کتابخانهٔ ایالتی باواریا

شاهنامه(صوتی‌‌و‌‌ معنی)

08 Oct, 09:11


رِخته شد=رها شد
شَخودن=ریش نمودن به ناخن و خراشیدن پوست صورت

شاهنامه(صوتی‌‌و‌‌ معنی)

08 Oct, 09:11


هشتادم: داستان ناپدید شدن کیخسرو

@readingferdowsi

شاهنامه(صوتی‌‌و‌‌ معنی)

03 Oct, 13:47


فره چیست؟
از زبان دکتر ژاله آموزگار

شاهنامه(صوتی‌‌و‌‌ معنی)

03 Oct, 13:44


💠خلاصهٔ قسمت ٧٩
داستان گفتار کیخسرو با پهلوانان

زال، چون سخنان کیخسرو را شنید، غمین شد و چون دیگران گمان کرد که شاه به دام اهریمن افتاده است. پس لب به پند او گشود و گفت «اکنون که زمان آسایش است، نباید این سخنان را بر زبان آوری و اسیر دام اهریمن شوی».
کیخسرو از سخنان زال رنجیده خاطر گشت و گفت: «بدان که راه من از راه اهریمن جداست. من از نژاد توران هستم اما فرزند سیاوشم و حال که کین پدر را ستاندم دیگر کاری در جهان ندارم و بیم آن دارم که مانند کاووس و جمشید گمراه شوم. من هرگز ناعادلانه رفتار نکردم و این کار من ایزدی است ولی اکنون از پادشاهی سیر شده‌ام».
چون زال این سخنان شنید از کیخسرو پوزش خواست و شاه نیز خرسند شد.
سپس به زال گفت: «اکنون تو و رستم و توس و گودرز و گیو سراپرده را از شهر بیرون برید».
پهلوانان نیز چنین کردند و سپس شاه بر جای نشست و گفت: «این جهان فانی است. از هوشنگ تا کاووس هیچ‌کدام نماندند و فقط نام آنها باقی است. اکنون به آرزوهایم رسیدم و حالا زمان رفتن است. از خداوند بخواهید تا من آسان از این سرای بگذرم».
پس از هفت روز، شاه در گنج‌هایش را گشود و به گودرز گفت: «این گنج‌ها را به نیازمندان بده و اگر آبگیری خشک است، کاروانسرا یا پلی خراب است، آتشکده‌ای ویران است، اگر شهری آباد نیست و... همه را آباد کن. گنج دیگری را نیز به گیو و زال و رستم داد. سپس جامه‌های خود را به رستم سپرد و طوق و جوشن و گرز و سلاح‌هایش را به گستهم داد و اسبان را نیز به توس سپرد.
باغ‌ها را به گودرز و زره‌ها را به گیو سپرد و ایوان و خرگاه و پرده سرا و خیمه و آخور چارپایانش را و جوشن و ترگ رومی و کلاهش را به فریبرز داد و یک طوق و دو انگشتر گران‌بها را به بیژن بخشید.
همه بزرگان زار و گریان شدند و در اندیشه شدند که جانشین شاه کیست؟!
پس شاه منشوری نوشت و منطقهٔ «نیمروز» (سیستان) را به رستم سپرد.
سپس منشوری نوشت و «قم و اصفهان» را به گیو و گودرز سپرد و در منشوری دیگر «خراسان» را به توس سپرد.
بزرگان هنوز در اندیشه بودند که جانشین کیخسرو چه کسی خواهد بود.

شاهنامه(صوتی‌‌و‌‌ معنی)

03 Oct, 13:43


کیخسرو
اثر «عبدالمطلب اسپهانی» در  «نامهٔ خسروان»
کتابخانهٔ ایالتی «باواریا»

شاهنامه(صوتی‌‌و‌‌ معنی)

03 Oct, 13:43


زَم=تکبر و نخوت
اندر شنید=پریشان شد
رباط=کاروانسرا
طوق=گردنبند

شاهنامه(صوتی‌‌و‌‌ معنی)

03 Oct, 13:43


هفتادونهم: داستان گفتار کیخسرو با پهلوانان

@readingferdowsi

شاهنامه(صوتی‌‌و‌‌ معنی)

20 Sep, 16:11


بزرگ‌ترین شاهنامه جهان در دهلی نو
خطاطی: شمیم احمد از معدود خطاطان فارسی در هند
نگارگری: گروهی از نگارگران هندی علاقه‌مند به شاهنامه
طول: 90 عرض: 50 سانتیمتر
وزن کتاب با جعبه عاج فیل: 50 کیلوگرم

شاهنامه(صوتی‌‌و‌‌ معنی)

20 Sep, 16:08


💠خلاصهٔ قسمت ٧٨
داستان سیر شدن کیخسرو از پادشاهی

کیخسرو چندی به جشن و شادمانی پرداخت ولی  دیری نپایید که کیکاووس پس از صدوپنجاه سال زندگی رخت از جهان بربست.
کیخسرو، چهل روز به سوگ نشست و پس از آن تا شصت سال به پادشاهی ادامه داد.
روزی کیخسرو پراندیشه شد و گفت: «من کین پدر را ستاندم و تاکنون به راه نیکی رفته‌ام ولی پس از این هراسانم که چون گذشته نباشم و چون ضحاک و جمشید به دام بدی افتم». پس، در به روی خود بست و به نیایش یزدان پرداخت. پهلوانان، از سکوت و خلوت‌گزینی شاه نگران شدند و از رستم چاره جستند. پس، زال و رستم به سوی ایران روانه شدند.
کیخسرو، سرانجام از خلوت بیرون آمد و به پهلوانان گفت: «نگران نباشید! آرزویی دارم و آن دست کشیدن از دنیاست و اکنون از یزدان کمک می‌طلبم».
پس از پنج بار خلوت‌گزینی، شبی کیخسرو سروش غیبی را در خواب دید که به او گفت:
به آرزویت که رفتن ازاین سراست، خواهی رسید. کیخسرو از خواب برخاست و پیام سروش غیبی را به زال و رستم و همه درباریان بازگفت.

شاهنامه(صوتی‌‌و‌‌ معنی)

20 Sep, 16:08


هفتادوهشتم: داستان سیر شدن کیخسرو از پادشاهی

@readingferdowsi

شاهنامه(صوتی‌‌و‌‌ معنی)

08 Sep, 17:08


سیندخت ابدالی شاهنامه‌خوان

هر آن‌کس که شاهنامه‌خوانی کند
چه مرد و چه زن پهلوانی کند

هویت ملی چیست؟

شاهنامه(صوتی‌‌و‌‌ معنی)

08 Sep, 17:06


بَردَع=منطقه‌ای در نزدیکی قفقاز امروزی
چیچَست= نام باستانی دریاچهٔ ارومیه
آذرگشسب=آتشکده گشتاسب در بلخ

شاهنامه(صوتی‌‌و‌‌ معنی)

08 Sep, 17:05


💠خلاصهٔ قسمت ٧٧
داستان کشتن افراسیاب

کیخسرو، سوار بر کشتی شد و چون باد موافق می‌وزید، پس از هفت ماه به خشکی رسید. وقتی به مکران رسید «اَشکش» به پیشوازش آمد. سپس از نامداران آن‌جا کسی را مهتر مکران کرد و خود با سپاهیان به چین رفت و در آن‌جا رستم از او پذیرایی کرد. سپس در سپندارمذ (بیست و پنجم ماه اسفند)، به سوی سیاوش‌گرد رفت و در آن‌جا از پدر بسیار یاد کرد.
چون «گستهم» خبر ورود کیخسرو را شنید به پیشوازش آمد و او را به بهشت کنگ برد. هیچ‌کس آن‌جا از افراسیاب خبر نداشت؛ پس از چندی، آنجا را به گستهم سپرد و همچنان به سوی کیکاووس حرکت کرد و در مسیر بازگشت به «چاج و سغد و بخارا» رسید و سپس به آتشکده رفت و به نیایش خدا پرداخت. سپس از «جیحون» گذشت و به «بلخ» آمد. یک هفته نیز در بلخ بود سپس شاه از آنجا به «طالقان و مرو و نیشابور» رسید و از آنجا به «ری و بغداد» رفت و سپس به سوی کیکاووس شتافت.
کیکاووس از آمدن خسرو شاد شد و فرمان داد تا همه جا را آذین بستند و جشنی باشکوه برپا شد. کیخسرو و کیکاووس، چندی شادمانه از پیروزی‌ها سخن گفتند و به جشن و شادی پرداختند. سپس بر آن شدند تا به «آذرگشسپ» روند و به نیایش خداوند پردازند و برای یافتن افراسیاب از او مدد گیرند.
از این سو، افراسیاب در نزدیکی «بردع» در غاری ماوا گرفت. مردی به نام «هوم» صدای افراسیاب را شنید و از ناله و نیایش او در خواب، فهمید که آن مرد افراسیاب است. پس کمندی انداخت و او را اسیر کرد ولی چنان افراسیاب ناله و زاری کرد که دل هوم سوخت و کمی کمند را شل کرد؛ افراسیاب نیز از فرصت استفاده کرد و بر دریای «چیچست» پرید و ناپدید شد.
گودرز و گیو، چون بدان‌جا رسیدند، هوم را دیدند و او ماجرا گفت. به کیخسرو و کیکاووس خبر دادند و آن‌ها آمدند. هوم گفت که اگر گرسیوز را بیاورید و بر کِتف او چرم گاو بدوزید، هنگامی که صدای ناله و زاری برادر را بشنود، بیرون آید و او را اسیر کنیم. چنین کردند و افراسیاب صدای برادر را شنید و از آب بیرون آمد و اسیر شد. افراسیاب گفت: «ای کینه جو چرا نیایت را می‌کشی؟ من این روز را در خواب دیده بودم!» خسرو پاسخ داد: «از کجا بگویم، از خون برادرت اغریرث که او را کشتی، یا نوذر که گردنش را زدی، یا پدرم سیاوش بگویم...؟» پس شمشیر کشید و به کین خواهی سیاوش، سر از تن افراسیاب جدا ساخت و دستور داد جان گرسیوز را نیز دژخیم بستاند.