داستایفسکی در سیبری

@dostoevskyinsiberia


Russian Novelist
(Nov 11, 1821_Feb 9, 1881)

“Your worst sin is that you have destroyed and betrayed yourself for nothing.”

ارتباط و تبلیغ:
@Balderrrr

داستایفسکی در سیبری

22 Oct, 19:34


چنل نقاب رو مدت‌هاست دارم چون قشنگترین متن ها رو داره :)))🌿

داستایفسکی در سیبری

22 Oct, 19:31


اگه این دفعه این چیزی که به مو رسیده پاره بشه، دیگه فکر نکنم تمایلی به گره زدن داشته باشم.

داستایفسکی در سیبری

21 Oct, 15:18


اگر اعتقاد داشته باشیم که فلسفه در یونان پدید آمده است باید بر این نیز اذعان داشته باشیم که دموکراسی حاکم بر آتن این بذر‌ها را پرورانده و ککش را به دیگر کشورها انداخته است. با وجود این دموکراسی حاکم بر آتن این افلاطون بود که بر هم‌ارزی اندیشه‌ها غلبه کرد و نقطه‌ی شروع فلسفه را آغاز ساخت؛ او با زیرسوال بردن این هم سنگی عقاید و تفکیک حقیقت از Doxa ( ایدئولوژی ) بود که فلسفه به معنای اخص را پایه‌ریزی کرد: فلسفه بدین‌سان کار خود را با نفی شرط سیاسی ظهور خود آغاز کرد، نفی جامعه باز، البته اگر تعبیر محبوب لیبرال‌ها را به کار بریم... فلسفه اولین فعالیت فکری است که دست به نقد نوعی از کشورداری می‌زند که ما آن را دموکراسی آتنی می‌خوانیم. به بیان دیگر فلسفه شرط امکان خودش یعنی دموکراسی آتنی را نفی می‌کند، یعنی زیرپای خود را خالی می‌کند... افلاطون در تلاش بود تا فرسودگی نظام‌ حکومتی زمانه را که نتیجه خودبیگانگی انسان در ساحت زمان بود را از طریق نفی امکان خودش یعنی حکومت مبتنی بر دموکراسی سامان بخشد. پندار‌هایی که از طریق فلسفه افلاطونی در این دوران شکل گرفته است چیزی شبیه به اتاق‌های انتظار (waiting room) هاینر مولر است. شخص در این مکان انتظار می‌کشد تا به آرمان‌های ایدئال افلاطونی دست یازد، آرمان‌هایی که صدایشان همانند گوینده ایستگاه‌های قطار شنیده می‌شود اما خبری از خود قطار نیست... اما کسانی که در ایستگاه نبودند و زندگی‌شان با آن توهم آمیخته نمی‌شد آن زیستن را نمی‌فهمیدند... آن انتظار کشیدن برای چیزی که قرار نیست بیاید را نمی‌فهمیدند... آنان از نیامدن قطار( ایدئال‌های افلاطونی) آگاه هستند اما می‌دانند که صدای بلندگو دوباره خواهد آمد. آنان توهم چیزی که بیرون از اینجا باشد را با توهم انتظار کشیدن برای چیزی که هرگز نمی‌آید برش غلبه می‌کنند. افراد در انتظار آرام آرام شروع به لمس چیز‌هایی می‌کنند که اگر در این وضعیت نبودند لمس نمی‌کردند. وضعیت انسانی در این حال با یک چگونگی‌ای سروکار دارد که توضیح بهتر آن را در مجلد آخر درجستجوی زمان از دست رفته پروست می‌توان یافت: واقعی (real) اما نه بالفعل (actual)، مثالی اما نه انتزاعی(real but not actual, ideal but not abstract ) شخص خاطره‌ای دارد که واقعی است اما بالفعل نیست...

"حیات رخداد بعد از فعلیت یافتن پیامد‌های آن فلسفه، کیفیتی شبح گون می‌یابد: روح سرگردانی که انتظار می کشد تا جسم مناسب‌اش را بیابد و دلیل پیشروی فلسفه دقیقا همین است..."

صالح

@DostoevskyinSiberia

داستایفسکی در سیبری

20 Oct, 14:45


تبر راسکلنیکف و تکرار کی‌یرکگارد

خود مسئله تکرار در کی‌یرکگارد می‌تواند حتی با خود تبر راسکلنیکف هم مقایسه شود، تبر به‌مثابه وسیله‌ی قتل با دو رویکرد مواجه است:
اول اینکه تکرار، در تحمیل میل خود به ابژه همان تکرار نابی خواهد بود که درش چیزی جز یک قتل صرف به مثابه سوژه معرفی نمی‌شود. اما در قتل دوم دیگر تکراری وجود ندارد بل شاید یادآوری باشد، چون محتوا عملا روی خود آن فرم یا ایده افلاطونی یا به عبارتی خود ایدئال قتل به‌ عنوان‌ ماشین خوابیده است و همچنین هنگامی که تکرار چیزی درش داشته باشه دیگه سوژه دچار مرگ می‌شود و راسکلنیکف به ابژه و ماشین کشتار فروکاسته می‌شود. در کتاب ترس و لرز شاید محوری‌ترین مفهومی که طرح می‌شود یعنی آن تعلیق دینی امر اخلاقی باشد، یعنی آن چیزی‌ که به تعلیق حکم غایت‌نگر حکم اخلاقی تعریف می‌شود. راسکلنیکف با درنظر گرفتن یک Telos دست به یک عملی می‌زند که حتما غیر اخلاقی است. کی‌یرکگارد کلا قتل را امر غیر اخلاقی می‌داند مگر اینکه به کمک یک تلوس آن را در حالت تعلیق قرار دهیم که می‌شود استثنا... و خب حکم غایت‌شناختی در رمان جنایت و مکافات تنها به‌وسیله ناتوانی (رنج و اضطراب) تعلیق می‌شود. سوال حقیقتی اینجاست که بین زندگی من (راسکلنیکف) و زندگی حقیقتی چه پیوند‌هایی وجود دارد؟ پیوند‌ در زخم و خود ناتوانی زندگی است. این جنگ‌افزار تنها چاره برای مقابله با گناه یا خیانت است. گناه نه به‌خاطر یک فرد بلکه بخاطر کلیت محض خاطر یک استثنای منحصر به فرد اتفاق می‌افتد. در داستان ابراهیم این استثنا خدا (مسیح) بود و در جنایت و مکافات ناتوانی (مکافات) در بهبود بیماری (نومیدی) مرگ که تا لحظات آخر گریبانگیر راسکلنیکف بود.

"برای آن است که بسیار بیمارم، من خودم را زجر و شکنجه داده‌ام و خودم هم نمی‌دانم چه می‌کنم... تمام این مدت خودم را شکنجه می‌دادم... اگر خوب شوم خود را شکنجه نخواهم داد... اما اگر هرگز بهبود نیافتم چه؟ چقدر حوصله‌ام از همه‌ی این چیز‌ها سررفته است."

صالح

@DostoevskyinSiberia

داستایفسکی در سیبری

16 Oct, 12:40


دوستان جهت تبلیغات میتونید با این آیدی در ارتباط باشین:
@balderrrr