ادامه ...
وقتی از خودم پرسیدم چرا این همه ترسیده ام دیدم که فکر می کنم اگر به مردم "نه" بگویم، محبت آن ها را از دست می دهم یا فرصتی بزرگ را از دست خواهم داد یا شغلم نابود خواهد شد. در گذشته هر بار بر خلاف میل کسی رفتار کرده بودم از من عصبانی شده بود. بنابراین به آدم هایی که حتی نمی شناختم پاسخ مثبت می دادم و کار هایی را می پذیرفتم که اصلاً دوست نداشتم؛ از نوشتن پیش گفتار بر یک کتاب تا مشارکت در برنامه آموزش از راه دور کسی دیگر یا اجرای یک برنامه رادیویی اینترنتی با بیست شنونده هر بار کسی به من می گفت: "به تو نیاز دارم. تو تنها کسی هستی که می توانی به من کمک کنی"، پاسخ مثبت می دادم؛ هر چند که کارکنان و مربیان بسیار با تجربه و آموزش دیده ام، اکنون بهتر از من کمک می کنند. حتی هنگامی که آدم های نیازمند به در های فراوانی کوبیده و پاسخ "نه" گرفته بودند من "بله" می گفتم، زیرا احساس گناه می کردم، حتی وقتی در تعطیلات به سر می بردم و در مکانی بودم که به منظور "آسایش و رهایی" انتخاب کرده بودم ساعاتی را به پاسخ تلفنی اختصاص می دادم بنا بر این تعطیلات به "تحمیلات" تبدیل شد؛ جایی که فقط این دروغ را به خودم تحمیل می کردم. که در حال استراحت و کار نکردن هستم. متوجه شدم که من همواره در پی جلب رضایت مردم هستم. اصلا فکر نمی کردم این گونه باشم. بی تردید گذشته من بر حال حکم می راند و اگر تغییری ایجاد نمی شد، بی شک جزو مردگان متحرک می شدم.
ادامه دارد ...
دبی فورد
شجاعت
ص 164
کانال دبی فورد
@DebbieFord