دوست داران دانایی

@danaeeii


"ما وقتی برای مردن نداریم "

سلام
این کانال برای دانش افزایی همدیگر میباشد.
سوالات ومطالب خود را به ای دی زیر یا شماره همراه بنده ۰۹۲۲۷۵۱۵۶۷۷ بفرستید.

#تبلیغات پذیرفته می شود

بامدیریت: #عزتی_رستگار

ارتباط با ادمین
@arshavizman

دوست داران دانایی

22 Oct, 19:22


گفت: از حالت بگو؛ گفتم:
دلی ویران،
سَری حیران،
غمی پنهان،
تنی بی‌جان!

@danaeeii

دوست داران دانایی

22 Oct, 19:18


فیاض زاهد

@danaeeii

دوست داران دانایی

22 Oct, 14:46


🔵پیس آدامو مسجد تمیز اِئلَمَز
یاخچو آدامو میخانا نجیس اِئلَمَز

یعنی آدم بد را مسجد تمیز نمی کند و آدم خوب را میخانه نجس نمی کند!

🔵این ضرب المثل ترکی دقیقا معادل این مصرع از سعدی است که به صورت ضرب المثل در آمده است :

( اصل بد نیکو نگردد چون که بنیادش بد است. )


عزتی رستگار

@danaeeii

دوست داران دانایی

22 Oct, 14:32


فقط امام پنجم و استدلال این خانم که خیلی تامل برانگیز است😳😳

@danaeeii

دوست داران دانایی

22 Oct, 11:03


دلار افسار برید!!

هر دلار امریکا به ۶۵ هزار و ۶۵۰ تومان معامله شد.

هر روز قیمت دلار تحت تاثیر تحولات سیاسی بالا میرود و دولت هم از کنترل آن ناتوان است. قطعا افزایش دلار افزایش قیمت سایر اجناس را در پی داشته و خواهد داشت و سبد معیشتی مردم روز به روز خالی تر خواهد شد!

معلم به شاگرد :
.
من دویدم، تو دویدی، او دوید،
.
مال چه زمانیه؟

.
شاگرد: مال زمانی كه با افزایش قیمت دلار قیمت اجناس هم بالا میره و قدرت خرید مردم کاهش پیدا می کنه و ما هم هر چه می دویم باز کم میاریم😳

عزتی رستگار


@danaeeii

دوست داران دانایی

22 Oct, 11:03


فراموش نکنید که؛
"اشتباه کردن" اشتباه نيست،
در اشتباه ماندن اشتباه است...

@danaeeii

دوست داران دانایی

22 Oct, 11:02


#بغض

     .... همیشه کت شلوار می پوشید با رنگ های سیاه و آبی و قهوه ای کمرنگ و پیراهن های رنگ روشن که معمولا دکمه آخرش هم باز می بود .
  زیاد گچ دست نمی گرفت بیشتر دوست داشت حرف بزند تا بنویسد . اسم محل تولد هرکس را که می پرسید وجه تسمیه اش را کامل می گفت یادم می آید اواخر آذرماه دانش آموزی به خاطر شغل پدرش از شیراز آمده بود تا چند هفته تقریبا تاریخ قبل از اسلام را برای ما دوره کرد
اگرچه معلم جغرافیا بود و برای ما به اصطلاح مهندسان آینده خیلی جذابیتی نداشت اما جلگه و دلتا و خلیج و دشت و کوه را طوری توضیح می داد که به اندازه فیزیک و ریاضی و شیمی ارزش پیدا می کرد .
اصولا از هر علمی سررشته ای داشت نمره منفی و مثبت و از این چرندیات بلد نبود از هرکس خوشش می آمد به یک یا دو ساندویچ در ساندویچی..... میهمانش می کرد . امضایش کفایت می کرد تا سفارش سوسیس یا کالباس یا...را بدهی
همه دانش آموزان دست کم یک بار میهمانش شده بودند .
ریش هایش را چکمه ای اصلاح می کرد سه تیغ و صاف تازه چندتا از بچه ها شنیده بودند که از ضبط داخل " گالانت" اش صدای هایده و داریوش می آمده و چند نفر هم شیشه ی ما شین اش راشکسته بودند در اوایل دهه هفتاد خیلی دور از ذهن نبود .
یکی از سوال های امتحانی اش این بود که : جغرافیای محل سکونت خود را توضیح دهید . عملا نوع سوال هایش " کتاب باز و گروهی " بود .
من تازه از روستا آمده بودم هوشم کم نبود چیزهایی می فهمیدم به سودای مهندسی برق و کامپیوتر درس می خواندم . اما ایشان را که دیدم گفتم معلمی هم خوب است . وقتی هر هفته یک مدل لباس بپوشی وقتی به دانش آموزانت ساندویچ بدهی . وقتی موسیقی مورد علاقه ات را گوش بدهی وقتی همه به تو احترام بگذارند .
چند سال بعد هنوز دلم غنچ می رفت برای رفتارش می توانستم همان برق را بخوانم اگرچه نه در شریف و پلی تکنیک .
ولی دلم به هوای ایشان قانعم کرد که دبیری بخوانم یا ریاضی محض و معلم شوم. و بعد از چندین سال حق التدریس بودن استخدام شدم و....
اما هیچ گاه ابهت و قدرتمندی ایشان را نداشتم نه توانستم هر هفته یک لباس جدید بپوشم نه توانستم برای تک تک دانش آموزانم ساندویچ بخرم نه توانستم در داخل ماشین ام موسیقی مورد علاقه ام را گوش کنم و نه کسی برایم احترامی قائل بود .
کاش هیچ وقت آقای.... معلم جغرافیای ما نمی بود.


@danaeeii

دوست داران دانایی

22 Oct, 11:02


#باور_منفی

دانشمندى آزمایش جالبى انجام داد!
او یك آكواریوم ساخت و با قرار دادن یک دیوار شیشه‌اى در وسط آكواریوم آن ‌را به دو بخش تقسیم ‌کرد.

در یک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش دیگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهی بزرگتر بود..
ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى دیگرى نمى‌داد.
او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سویش حمله برد ولى هر بار با دیوار نامرئی كه وجود داشت برخورد مى‌کرد، همان دیوار شیشه‌اى که او را از غذاى مورد علاقه‌اش جدا مى‌کرد…
پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله و یورش به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى آکواریوم و شکار ماهى کوچک، امرى محال و غیر ممکن است!
در پایان، دانشمند شیشه ی وسط آکواریوم را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز گذاشت.. ولى دیگر هیچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آن‌سوى آکواریوم نیز نرفت !!!
میدانید چـــــرا ؟

دیوار شیشه‌اى دیگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش دیوارى ساخته بود که از دیوار واقعى سخت‌تر و بلند‌تر مى‌نمود و آن دیوار، دیوار بلند باور خود بود ! باوری از جنس محدودیت ! باوری به وجود دیواری بلند و غیر قابل عبور ! باوری از ناتوانی خویش.


@danaeeii

دوست داران دانایی

22 Oct, 10:41


خوشا بحالت ای روستایی

@danaeeii

دوست داران دانایی

21 Oct, 15:30


بدون شرح

@danaeeii

دوست داران دانایی

21 Oct, 13:44


🔻پاسخ محمدرضا شاه به سوال خبرنگار اروپایی درباره جزایر سه گانه (ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک)

🔹جزایر ما قابل مذاکره نیست!

@danaeeii

دوست داران دانایی

21 Oct, 12:55


در دوران آموزشی فرمانده‌ای داشتیم سخت‌گیر و خشک.اهل تبریز‌ بود و معروف بود به این که کمتر کسی می‌تواند لبخندش را ببیند.قدی کوتاه و بدنی ترکه‌ای داشت.از آن دست آدم‌هایی بود که بعد از چند مدت آشنایی با او؛ خیال می‌کردی ربات یا مثلا آدم‌آهنی است.

صبح‌ها قبل از تمام فرمانده‌هان در اتاقش حاضر بود.صورتش در صبح اول وقت هیچ فرقی با صورت دم ظهرش نداشت. هیچ نشانه‌ای از خواب‌آلود بودن در چهره‌اش پیدا نبود.در برف و باران یا زمین یخ زده رژه‌اش برپا بود. تعطیل کردن وظایف روزانه برایش هیچ مفهومی نداشت.

شاید برای همین هم در پایان دوره گروهان مان رتبه اول رژه‌ را ازآن خودش کرد. آن‌قدر روی زمین یخ زده پا کوبیده بودیم که روز آخر در آن هوای معتدل پاییزی رژه رفتن برای مان مثل خوردن یک لیوان آب پرتقال بود.

در خدمت همه چیز مشترک است.غذا، لباس، جای خواب، تنبیه، تشویق و البته مریضی.در پایان ماه اول از صد‌وبیست نفرمان حداقل هشتاد نفر مریض بودند، بهداری هم که کاری نمی‌کرد، نهایت لطف شان تجویز آستامینوفن و آدالت کلد بود.

نصف ماه دوم هم گذشته بود،آن قدر گلودردم طولانی شده بود که دیگر برایم اذیت کننده نبود.یک روز صبح ازخواب که‌بیدار شدم احساس کردم تبدیل به یک توده بتنی 300 کیلویی شده‌ام،حرکت کردن برایم محال بنظر می‌رسید،بدنم در تب داشت آتش می گرفت، چشمانم آن قدر درد می‌کرد که باز نگه داشتن‌شان برایم شبیه شکنجه بود.

وقت رژه بود،همه رفتند و من در تخت ماندم. فرمانده بعد از حضور و غیاب به سراغم آمد و بدون ذره‌ای مکث گفت:«یالا بلند شو بریم.»باورم نمی‌شدکه همچین انتظاری از من دارد، نهایتش تصور می‌کردم که مرا تحویل بهداری بدهد. هر چقدر خواستم خالصانه متقاعدش کنم که من امروز مرد رزم نیستم نفهمید.

آن روز علاوه بر چهار ساعت رژه بر روی زمین یخ زده ، چهار دور هم با اسلحه دور میدان صبحگاه دویدیم. همه چیز که تمام شد دیگر وقت نهار بود.من از یک توده سیصد کیلویی بتنی تبدیل شده بودم به سبکی یک پر.هیچ نشانه ای از کسالت، تب و مریضی در‌من نبود.

آن روز برایم درس بزرگی‌ بود،در موقع ضعف هرگاه خودت را ضعیف تصور کنی قافله روزگار را دو دستی باخته‌ای.زندگی هم همین طور پیش می‌رود، آن زمانی که همه چیز دست به دست هم می‌دهد که تو خودت را تسلیم شرایط کنی؛بهترین وقت برای حمله است.

فرقی نمی‌کند که روبه‌روی مان چه چیزی ایستاده باشد، یک آدم، یک هیولا، زندگی و یا تقدیر .حقیقت این است که همه این ها از حمله‌ا‌ی که پشتش چیزی برای از دست دادن نیست؛به شدت می‌ترسند. بله،گاهی باید به زندگی حمله کرد، بی‌رحمانه و بدون ترس.


@danaeeii

دوست داران دانایی

21 Oct, 12:46


بكهام آقا معلم

بچه ها نمیدونن خوشحال باشن یا ناراحت😂

@danaeeii

دوست داران دانایی

21 Oct, 10:32


يکى از آرزوهام اينه که آخر دنيا داور بياد سوت بزنه بگه :
تازه نيمه اول تموم شده!
زمينها را عوض کنيد...!

بعد ما بريم اروپا . اونا بيان ايران!
آى بخنديم...!
یارانه
گشت ارشاد
حجاب
اختلاس
دلار
پسته...😁

آى تحريمشون كنيم!! 😂😂

@danaeeii

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

دوست داران دانایی

21 Oct, 10:32


گويند عبد اللّه بن عمر بن الخطاب (فرزند خلیفه دوم) بوقت بيرون رفتن پدرش از دنيا- عمر خطاب پرسيد كه «اى پدر ترا كى بينم؟» گفت «بدان جهان.»
گفت «زودتر مى‌خواهم.»
گفت «شب اول يا شب دوم يا شب سوم مرا در خواب بينى.»
دوازده سال برآمد كه او را بخواب نديد.
پس از دوازده سال بخواب ديد. گفت «يا پدر نگفته بودى كه پس سه شب ترا بينم؟»
گفت مشغول بودم كه در سواد بغداد پلى ویران شده بود و گماشتگان، تيمار آبادان كردن آن نداشته بودند. گوسفندان بر آن مى‌گذشتند، گوسفندى را بر آن پل دست بسوراخى فروشد و بشكست. تا اكنون جواب آن مى‌دادم.»

سیاست نامه (خواجه نظام الملک طوسی) - صفحه 16

@danaeeii

دوست داران دانایی

21 Oct, 10:32


تاجری انگلیسی هر روز اشیا تاریخی مصر را بار شتر می کرد تا به کشتی برساند و به انگلیس ببرد . افسار شتر را هم مرد عربی می کشید که از این که تاریخش به تاراج می رفت ناراحت بود و مدام به زمزمه به تاجر انگلیسی فحش می داد ولی برای مزد هنگفتی که می گرفت راهنمای کاروان هم بود!

تاجر از مترجمش پرسید مرد عرب چه می گوید؟
مترجم گفت :
به شما فحش می دهد و نفرین می کند

تاجر گفت این فحش و نفرین بر کارش هم خللی وارد می کند؟ مترجم پاسخ داد : نه کارش را به خوبی انجام میدهد

تاجر لبخندی زد و گفت بگذار هر چه می تواند نفرین کند و چند نفرین انگلیسی هم یادش بده!!!

@danaeeii

دوست داران دانایی

21 Oct, 10:32


چرا دیکتاتورها در جزئیات زندگی مردم دخالت می‌کنند؟

رهبران کره شمالی سعی می‌کنند در همه چیز مردم دخالت کنند، یعنی هیچ حق آزادی‌ و انتخابی برای مردم قائل نیستند.

حتی بد نیست بدانید که دیکتاتورهای کره‌ای در نوع پوشش مردم هم دخالت می‌کنند مثلا پوشیدن شلوار جین در کره شمالی ممنوع و مجازات سنگینی برای آن در نظر گرفته شده...

اما یک سوال مهم مطرح می‌شود آن‌هم اینکه واقعا دخالت در نوع پوشش چرا انقدر برای رهبران کره شمالی اهمیت دارد؟ 

مگر پوشیدن شلوار جین چه تهدید خطرناکی برای حکومت محسوب می‌شود؟

به نظر شما دیکتاتورهای کره‌ای بیمار روانی هستند که می‌خواهند مردم خود را اذیت کنند یا این حجم از دخالتشان علت دیگری دارد؟

این سوالی است که آقای هاول در کتاب قدرت بی قدرتان به آن جواب داده و اشاره کرده که این قانون، قانونی هوشمندانه است.

برای رهبران کره‌ شمالی نوع پوشش ظاهری مردم اهمیت ندارد، آن‌ها این قانون را وضع می‌کنند تا روی ذهن و افکار مردم اثر بگذارند و مردم را در موضع ضعف قرار دهند.

به عبارت بهتری، برای دیکتاتورهای کره‌ای پوشیدن شلوار جین هیچ اهمیتی ندارد، آن چیزی که برایشان مهم است نپوشیدن شلوار جین است، چون حکومت می‌خواهد با این محدودیت مردم در موضع ضعف قرار بگیرند. چطور؟

تصور کنید هر روز موقع پوشیدن لباس از خودتان بپرسید که نکند این لباس خلاف معیارهای حکومت باشد و من را به دردسر بیاندازد؟ بار روانی این سوال عملا توان اعتراض علیه ظلم را از آدم می‌گیرد!

به تعبیر آقای هاول، زندگی در سایه چنین حکومتی پر از دروغ و ریاکاری است چون دائما مردم باید چیزی را از خودشان نشان دهند که در واقعیت نیستند.

این پدیده‌ای است که در این کتاب از آن با عنوان زیستن در چنبره دروغ یاد می‌شود!

آقای هاول می‌گوید مهمترین اقدام مردم می‌تواند عدم همراهی با این دروغ های عادی شده باشد.

چون با تن دادن به این دروغ‌ها و پشت کردن به خود واقعیشان هم قربانی شرایط موجود می‌شوند و هم مردم بدون آن‌که متوجه باشند به قدرتمند شدن حکومت و بازوی سرکوب تبدیل می‌شوند.


@danaeeii

دوست داران دانایی

21 Oct, 10:27


در آخرین خطبه پیامبر اسلام قبل از رحلت به حکام چنین امر نمود

ای کسانی که بعد من به نام دین بر مردم حکومت خواهید کرد، مبادا مردم را به نام دین به فقر بکشانید که چنین فقری که جیب انسان‌ها را به نام دین خالی میکند، موجب کفر به دین خواهد شد ؛

آقای فلانی تو با عبا و عمامه بلایی بدتر از آتش نمرود که بر سر حضرت ابراهیم آورد تو بر سر این ملت آوردی تو مردم را بیچاره کردی

تو نباید از دین صحبت کنی دین مگر فقط حجاب و نماز است تو با اسم دین مردم را زمین گیر کردی و عده ای هر روز شکم هایشان بزرگتر و گردن هایشان کلفت تر می شود و مردم ضعیف تر

@danaeeii

دوست داران دانایی

21 Oct, 04:20


اینجا امریکاست...

@danaeeii

دوست داران دانایی

20 Oct, 17:20


اشتباه از ما بود 
اشتباه از ما بود که خوابِ سرچشمه را در خيالِ پياله می‌ديديم 
دستهامان خالی 
دلهامان پُر 
گفتگوهامان مثلا يعنی ما! 
کاش می‌دانستيم 
هيچ پروانه‌ای پريروز پيلگیِ خويش را به ياد نمی‌آورد

حالا مهم نيست که تشنه به رويای آب می‌ميريم 
از خانه که می‌آئی 
يک دستمال سفيد، پاکتی سيگار، گزينه شعر فروغ
و تحملی طولانی بياور 
احتمالِ گريستنِ ما بسيار است!


@danaeeii