دیشب خوابش را دیدم
خواب عزیزی که سالهاست از او بیخبرم
شاید مرا یادش رفته باشد
خواب دیدم با زیباترین لباس دنبالم آمده و می گوید،
بیا برای تولدت برویم بیرون
تولد من که هزار ماه بعد است....
وقتی بیدار شدم،
هنوز تَه مایه ی خوشحالی خواب در دلم مانده بود،
که هنگام بیدارشدن،
با اندوهی ناشناخته در آمیخت و در رگهای روزم تزریق شد...
می گویند پاییز فصل خوابهای برهم ریخته است،
خوابهایی که تعبیر ندارد...
ولی من می گویم آشفتگی دلم بعد از خواب امروز را حتی پاییز هم نمی تواند گردن بگیرد...
حس میکنم بخشی از من در پاره ای از زمان،
رها شده است و دوباره هر گز به من بر نمی گردد....
💔
🆔https://t.me/canaleomomi