Art Cafe

@cafee_art


اگر مايل هستيد
عكس،نوشته،شعر و نقاشى هاتون رو به اسم خودتون با كافه هنر به اشتراك بگذاريد تا دوستان هم از هنر شما لذت ببرند🌻
منتظرتان هستيم

باران كه مى بارد
تو در راهي...🍃🍁

ادمين:


@ahmadiseresht

Art Cafe

22 Oct, 18:52


.
نمکدانِ دو عالم را
به دستِ خود نمک کردم
به چَشمِ خویشتن دیدم
که دستی بی نمک دارم

Art Cafe

22 Oct, 18:30


#پیراشکی‌چوبی تاحالا دیدی؟🥟🫔😍
خوراک تولد و دورهمی همه باکلاساست😋بیا اینجا تا سه سوته یاد بگیری😉
#آموزش_کیک بدون فر 😳😋
آموزش انواع#شیرینی_خانگی_بدون فر🥧
#دسرای خوشمزه و کلی #کیک بازاری 🥃🥤
#بستنی رنگا رنگ🍦🍨🧁🍧

بیااینجا اموزش کامل همراه با فیلم کم حجم وامتحان شده👇🏻👇🏻

https://t.me/joinchat/AAAAAE3CzlztfJIjHS8zkA

Art Cafe

22 Oct, 16:00


برای شکستن دندان
دیه مقرر شد
اما به شکستن دل
وقعی ننهادند
از ابتدا
جسم را
به روح ترجیح دادند
این مردم ظاهربین

#زهرا_نادری_حوری
#کافه_هنر☕️🎨📚
@cafee_art
.

Art Cafe

22 Oct, 13:34


.
تماشایش میکردم
با چشمانی که
لهجه‌ی بوسه داشتند...

Art Cafe

22 Oct, 12:42


کاش آدم یادش بیاید که با قدمهای یک کودک آغاز کرده و تپه‌هایی مقابلش سر برآورده که مرتفع بوده، هراس انگیز بوده، فریبنده بوده و از بلندیهایی پریده که زندگی بوده.
زندگی کرده، بزرگ شده و تاوانش‌ را با اضطراب، با رنج، با حسرت، با شکستگی استخوانش پرداخته.
آنوقت شاید خودش‌ را دوست داشته باشد حتی اگر تا اینجای کار آنطور که می‌خواسته دوست داشته نشده باشد.

#پریسا_زابلی_پور
#کافه_هنر☕️🎨📚
@cafee_art
.

Art Cafe

22 Oct, 10:39


پای عقلت را
زنجیر کن
گاهی که حواست نیست
او می رود
تو می مانی
با لگدهای آهنین ندامت

#زهرا_نادری_حوری
#کافه_هنر☕️🎨📚
@cafee_art
.

Art Cafe

22 Oct, 09:51


.
خیلیامون با کمترین تقصیر
بیشترین تَقاص رو پس دادیم.

Art Cafe

22 Oct, 09:36


یارو می‌گفت کار، کار تلقین است! یک مدت ککش بد افتاد توی خشتکم! گفتم ما هم به خودمان اینجوری تلقین کنیم بلکه شد! می‌خوابیدم می‌گفتم زندگی زیباست! می‌خوردم می‌گفتم زندگی زیباست! راه می‌رفتم می‌گفتم زندگی زیباست! نشئه می‌کردم می‌گفتم زندگی زیباست! سه ماه همینجوری بودم، عین مشنگ‌ها! یک روز رفتم جلوی آینه... خانه سوسن بودم... داشتم ریش می‌زدم و می‌گفتم زندگی زیباست! یکهو با خودم چشم تو چشم شدم... بغضم بد ترکید! به جان خودت تو عمرم این جوری عر نزده بودم! هر چی می‌خواستم جلوی خودم را بگیرم بدتر می‌شد... از صدای عر زدنم سوسن هول کرد و خودش را رساند... پهن شده بودم کف حمام... هی به من می‌گفت چته!؟ من زور می‌زدم و می‌گفتم زندگی زیباست و بدتر بغضم می‌ترکید... قفل کرده بودم... آن قدر گفتم و زار زدم که ول کرد و رفت... به جان تو فکر می‌کرد خل شده باشم! ولی آخرش هیچی به هیچی! زندگی زیبا نشد که نشد!

📚 برج سکوت
#حمیدرضا_منایی
#کافه_هنر☕️🎨📚
@cafee_art
.

Art Cafe

22 Oct, 06:30


واقعیت این است: ما خیلی به دیگران نیازمندیم، امّا جسارت ابراز کردنش را نداریم. ما به بودنِ دیگری، به نگاهش، تحسینش و یاری‌اش نیازمندیم. اغلبِ ما تابِ تنهایی را نداریم. عجیب هم نیست، ما آدم‌ها برای تنهایی ساخته نشده‌ایم. ما دل‌بسته‌ایم.
امّا هزار کار می‌کنیم تا به دیگری نگوییم که به او نیاز داریم، نگوییم قدرش را می‌دانیم، نگوییم که اگر نباشد جای خالی‌اش آزارمان می‌دهد، نگوییم که برایمان مهم است. گاهی بلد نیستیم. آخر چند نفر از ما ابرازِ صادقانه را دیده‌‌ایم؟ چند نفر از ما یاد گرفته‌ایم که آدم‌ها می‌توانند وسط روزهای معمولی زندگی بگویند قدر هم را می‌دانند و چقدر خوب است که هستند. چند نفر از ما چنین چیزی را خطاب به خودمان شنیده‌ایم؟ گاهی هم مسئله بلد نبودن نیست، ترسیدن است. می‌ترسیم ابراز کنیم و در بازیِ قدرت دستِ بالا را از دست بدهیم، می‌ترسیم ابراز کنیم مبادا دیگری طلبکار بشود، می‌ترسیم بگوییم برایم مهمی، اما آن دیگری (پدر، مادر، خواهر، برادر، دوست، شریک) شبیهش را به ما نگوید. می‌ترسیم بگوییم و دیگری را بترسانیم، می‌ترسیم وابسته به نظر برسیم، می‌ترسیم دیگری رهایمان کند، می‌ترسیم مسئولیت زیادی روی دوشمان قرار بگیرد. می‌ترسیم احساساتی به نظر برسیم. می‌ترسیم دیگری ما را پس بزند. خلاصه اینکه خیلی می‌ترسیم و ابراز نمی‌کنیم.
به جایش چه می‌کنیم؟ اجتناب می‌کنیم، بهانه می‌گیریم، دعوا راه می‌اندازیم، بدبین می‌شویم، طوری رفتار می‌کنیم که گویی بود و نبود دیگری فرقی برایمان ندارد، بی‌توجهی می‌کنیم و ... . اما واقعیت این است که نیاز داریم از نیازمان به دیگری بگوییم، از قدردانیمان حرف بزنیم و در دلِ همین ابراز، با او درباره مشکلاتمان با هم گفتگو کنیم.

#محمود_مقدسی
#کافه_هنر☕️🎨📚
@cafee_art
.

Art Cafe

22 Oct, 03:30


.
پیرنمی شوم
وقتی
تنظیم نفسهایم
اینروزها
درگروی خنده توست.../

#مهران_مهربانی_فر
#کافه_هنر☕️🎨📚
@cafee_art
.

Art Cafe

21 Oct, 19:59


نه در خیال خزانم
نه در هوای بهار
کنار این آتش
نشسته‌ام که شبی را به روز آرم و بس
چنان که کنده‌ی مرده
چنان که هیزم محض

#منصور_اوجی
#کافه_هنر☕️🎨📚
@cafee_art
.

Art Cafe

21 Oct, 17:02


مردم می‌گویند (ازش بیرون می‌آیی)... و درست هم هست؛ ازش بیرون‌می‌آیی. ولی نه شبیه قطاری که از تاریکی تونل بیرون می‌آید و پر توان می‌زند به دل آفتابِ داونز در دهانه‌ی خروجی کانال مانش و نه شبیه قطاری که پرشتاب و برق‌آسا به تونل فرو می‌شود.
بلکه شبیه مرغی دریایی که از لکه‌ای نفتی بیرون می‌آید؛  بیرون خواهید آمد.
برای باقی عمر قیراندود شده‌اید.


عشق و اندوه
#جولین_بارنز
#کافه_هنر☕️🎨📚
@cafee_art
.

Art Cafe

21 Oct, 16:05


.

گرامافونى در اعماق خاطره ها
روشن مانده است ...!

Art Cafe

21 Oct, 16:04


.
#کافه_هنر☕️🎨📚
@cafee_art
.

Art Cafe

21 Oct, 15:55


.
و مَن تک و تنها مانده.....
در میان آنهایی که فراموششان کرده ام محاصره شده ام......

Art Cafe

21 Oct, 13:15


درون هر انسانی
ممکن است
شورشی به پا باشد
بعضی ها با دست خالی
بعضی ها با کم مهری
بعضی ها با بلاتکلیفی
اما
اما هیچ کدامشان به اندازه ی
بی تفاوتی نمی تواند
آدم را
تا سرحد مرگ افسرده کند

#ایلیانوروزی
#کافه_هنر☕️🎨📚
@cafee_art
.

Art Cafe

21 Oct, 12:04


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مرا نیرنگ های دشمنم از پا نمی‌انداخت
به لطف نارفیقیِ تو زخم از پشتِ سر خوردم

#رباب_کلامی
#کافه_هنر☕️🎨📚
@cafee_art

Art Cafe

21 Oct, 10:53


بسیار خود را زیر و رو کردم
نه زلالم نه گل آلود
همچنان
شناور
در من
کسی هست
که من
همواره
ازش میترسم


#امیدمظفری
#کافه_هنر☕️🎨📚
@cafee_art
.

Art Cafe

21 Oct, 08:51


پیری

آخرین باری که خاله شکوه مربای آلبالو درست کرد، شیشه را داد دستم و گفت: «نتونستم آلبالوها را پاک کنم و با هسته ریختم، دیگه ببخشید.» و من از همان روز فهمیدم که خاله دیگر پیر شده.

پیری عجب چیز عجیب و غم‌آلودی است. تماشای پیری دیگران اما غم‌آلودتر. چیزی که این روزها روانم را پریشان کرده، پیری مامان و باباست. با اینکه این دوران از زندگی آنها سالهاست که شروع شده، اما انگار تا همین چند روز پیش باور نداشتم که پیر شدند. حالا برای هر مسئله کوچکی یک مشکل بزرگتر می‌سازند، بگومگوهای کودکانه دارند. عینک می‌زنند، زیاد می‌خوابند و غذاهایشان کم‌نمک و کم‌رب شده.

مامان حتی دیگر تا سر خیابان هم نمی‌رود، یک وقت‌هایی که می‌فهمد برای ناهار پیشش می‌روم با خوشحالی می‌خواهد که برایش سبزی خوردن بخرم. از آن طرف اما سختش می‌شود که غذای بیشتر بپزد. بابا غذا سفارش می‌دهد. مامان خوشحال می‌شود. برای باز شدن در چند دقیقه باید منتظر بمانیم. مامان گوش‌هایش سنگین شده است. اما صدای بچه‌ها را خوب می‌شنود. حوالی عصر که بچه‌ها سروصدایشان بالا می‌رود اخم می‌کند و سرش را بین دستانش می‌گیرد.

سلسپت و پاراگراف را با هم می‌خورد. در قرص خوردن حواسش را از دست نداده. دفترچه‌اش هم پر است از نکته‌های قشنگی که در کانال‌ها می‌خواند. هنوز از شریعتی و بهشتی حرف می‌زند و خاطرات جوانی یادش نرفته. اما  بابا نه. دیگر زبانش خوب نیست و کلمات هم فراموش می‌کند.

بابا میوه‌هایی را که دیروز از باغ آورده مفت می‌دهد به میوه‌فروش محل. چون نتوانسته زودتر بچیند و همه لک‌دار و چرکیده شده‌اند. مامان تشر می‌زند که حیف آن پول کارگر. بابا سکوت می‌کند.

ناتوان شده‌اند. هردو. بیشتر از آن‌چیزی که از پیری‌شان انتظار داشتم. بابا می‌گوید: اینترنت گوشی‌اش وصل نیست. با عجله سراغش می‌روم که درست بشود. نمی‌شود. بعد با شرم می‌گوید: «کاش بمونی یادم بدی درست کردنش رو.» شرم من اما بیشتر است. از دیدن احوال آنها. از این‌که خواهش می‌کنند و دستور نمی‌دهند دیگر. این شرم مثل آتشی به جانم افتاده. کاش پیر نشوند هیچ وقت آنها که عمر مایند. پیر شدن مثل به چنگ زمان افتادن است، مغلوب زمانی شدن که روزگاری در چنگشان بود. پیر شدن بوی شلیل‌های لک‌دار و لهیده می‌دهد، بوی مربای آلبالو با هسته. چه چیزی از این‌ها غم‌آلودتر؟

#مریم_شوندی
#کافه_هنر☕️🎨📚
@cafee_art
.

Art Cafe

21 Oct, 08:37


.
خیلی مهمه که به رفتار آدما توجه کنی
چون حرف خیلی ارزونه

2,362

subscribers

7,430

photos

538

videos