دکلمه اشعار رومانتیک و عاشقانه❣️

اونجا که حسین منزوی میگه:

چشمی به تخت و بخت ندارم، مرا بس است
یک صندلی برای نشستن کنار تو

جلوه بخت تو دل می برد از شاه و گدا
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی

🥀🖤

دکلمه زیبا آقا احمد


احساس میکنم که وطن در گرفته است…..

احساس میکنم که وطن دَر گرفته است
هرکس به گوشه‌‌ای سر لشکر گرفته است

احساس میکنم که به باغِ وطن کنون
خون جای یاس و لاله و عنبر گرفته است

احساس میکنم که پس از بمب لعنتی
در کوچه‌های غمزده محشر گرفته است

احساس میکنم که هرات و مزار ما
همدرد ماتمیست که لوگر گرفته است

هرگز کسی به درد دلِ ما دوا نشد
هرگز وطن ز دستِ کثیفان جدا نشد

این قتلِ عامِ مردمِ ما را رها کنید
شرم از نگاهِ مردُم و شرم از خدا کنید

دیگر بس‌ است کُشتن بی چون مردمم
دیگر بس است ریختنِ خون مردمم

سوگند میخورم که هدف دین نبوده است
حُکمِ خدا برای تو هم این نبوده است

سوگند میخورم که به رنجت عزیزِ من
هرگز کسی برای تو غمگین نبوده است

از کشتن و شکستن و بُردن حیا کنید
ما را دمی بحالِ خودِ مان رها کنید

باید که بعد ازاین غمِ دل را بباد کرد
دیگر نمیشود به شما اعتماد کرد

حالا که در جوانی خود پیر گشته ایم
از دیدنِ قیافه‌ی تان سیر گشته ایم

بس کن دگر، که راهِ وطن راهِ جنگ نیست
حلی برای مسئله ها مان تفنگ نیست

تا کی به فکرِ شادی فردا نشسته ایم؟!
تا کی سکوتِ مطلق و تنها نشسته ایم؟!

تا کی بروی قبرِ شهیدان دعا کنیم؟!
تا کی به درد و غم شبِ مان را صبا کنیم؟!

تا کی بفکرِ کشتن و هی خوردنِ خودیم؟!
تا کی بگو نظاره گرِ مُردَنِ خودیم؟!

تا کی میان این همه "اما"نشسته ایم؟!
هی دست روی دست به تماشا نشسته ایم؟!

از جورِ تان که شکوه کسی سر نمیکند
ابلیس هم شبیهِ شما شر نمی کند!

بر سرزمینِ ما که خداوند شاهد است!
ظُلمی نموده اید که کافر نمیکند!

یارب! اگر بهشت رود قاتلِ وطن
بیزارم از بهشتِ تو، دیگر خدای من

#حبیب_بهشتی

‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌


‌‎‌‌‌‎‌‌‌𖣦 ⃘⃔⃟ٜٖٜٖ༺🍃⭐️🔖⭐️🍃༻⃘⃕⃟ٜٖٜٖ 𖣦

میروم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
بخدا میبرم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش …

دلخوشـَم هـر سـَرِ صُبحی بـه سَلامی از تـو
حـَبـّه‌ی قـَنـدِ مـَن! ای هم‌نَفَسـم! صبح‌بخیر 😘🥰

مرا صید کند چشم آهوی تو …
🥀🖤

گفتند در یک جمله او را توصیف کن
گفتم:

«در آسمان تاریک، میان همه ستارگان ،او ماه من است.»🥰💍

❤️دروغ چرا
بگذار راستش را بگویم
راستش را بخواهی
چند وقتیست ک میبینمت
قلبم تندتر میزند
انگار از قفسه سینه ام
میخواهد بیرون بیاید
اصلا بگذار کمی راست تر بگویم
من دلم تو را میخواهد
تمام تو را
همه تو را💍♥

می‌خواهمت آنقدر که اندازه ندانم ❤️

جهان روشن به ماه و آفتاب‌ست
جهان ما به دیدار تو روشن...💍😍

تسکین نیابد جان من، صد بار اگر بینم تو را....!

شانه را تا آشنای زلف جانان کرده اند
خاطر آشفتۀ ما را پریشان کرده اند
خانۀ مردم خراب از گردش چشمان اوست
با فلک ناحق مرا دست و گریبان کرده اند
سرکشیده لاله‌ها از خاک، می دانی چرا؟
عُرس مجنون است، صحرا را چراغان کرده اند
دیدن آیینه رویان از صفا، طوطی‌صفت
در جهان سادگی ما را سخندان کرده اند
کورمغزند و نمی‌دانند، کز بی‌دانشی
داغ دشت بی‌خودی را لاله عنوان کرده اند
در بهار حسرت از گل‌های داغ آرزو
سینۀ دردآشنای من گلستان کرده اند
من نه تنها ز آتش رشک رقیبان سوختم
داغ بر بالای داغم لاله‌رویان کرده اند
از کس دیگر نباشد شکوۀ من حیدری
این قدر زار و پریشانم نکویان کرده اند
🥀🖤

عشق یعنی خیابان ب خیابان همه را رد کنی ناگهان سر یک کوچه کمی مکث کنی 🤓🤭

ﻧﺎﺯ ﮐــﻦ ﺗﺎ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﻏــﺮﻕ ﺗﻤﻨــﺎﯾﺖ ﺷﻮﻡ
ﺗﺎ ﻗﯿــﺎﻣﺖ ﺷـــــﺎﻋﺮ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺯﯾﺒــﺎﯾﺖ ﺷﻮﻡ

ﺍﺯ ﺍﺯﻝ ﺯﯾﺒــــﺎﺗﺮﯾﻦ ﺗﺼﻮﯾـــﺮ ﺩﻧﯿـــﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯼ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻣﺤﻮ ﺗﻤﺎﺷــــﺎﯾﺖ ﺷــﻮﻡ

ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻟﺤﻈﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ
ﻗﺎﯾﻘـﻢ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﻏــﺮﻕ ﺩﺭﯾـــــﺎﯾﺖ ﺷﻮﻡ

ﺍﯼ ﺗـﻤــــﺎﻡ ﺁﺭﺯﻭ ﻭ ﺟﻤﻠﮕـــــﯽ ﺍﻣﯿــﺪ ﻣﻦ
ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﯾﮑـــــﯽ ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭ ﻫــﺎﯾﺖ ﺷـــﻮﻡ

ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﻓـــﺮﺩﺍﯾـﻢ ﺗﻮﯾـــــﯽ
ﺩﻭﺳــﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻟﺤﻈـــﻪ ﺍﯼ ﺍﻣﯿﺪ ﻓﺮﺩﺍﯾﺖ ﺷﻮﻡ

ﺷﻌﺮﻫـــــﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺍﮔﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾـﻦ
ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺭﻡ ﺷـــﺎﻋﺮ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺯﯾﺒــــﺎﯾﺖ ﺷـﻮم

با تو باشم وسعت دل بگذرد از عرش هم
بی تو باشم هر دو عالم یک قفس باشد مرا

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌

به نامِ خودخواهی،
تو را تَنها برای خودَم می خواهم۔۔۔۔۔💍😌

راحت شدم!
هیچ می‌دانی شدم از دست تو راحت چقدر؟
از همان وقتی که رفتی، برده‌ام لذت چقدر؟

کل وقتم را حرامت کرده بودم بی‌وفا
کرده بودم از خوشی‌های خودم غفلت چقدر؟

شاید اصلاً نفهمیدی که کردم با دلت صحبت چقدر؟
گفته بودی می‌روی تا خوب باشی، باش! ولی
رفته‌ای، بیهوده برده‌ای با خودت حسرت چقدر؟

من گذشتم از تو و عشقت!
گذشتم بی‌گمان
داده‌ام بر این گذشت ساده‌ام فرصت چقدر؟




مهتاب یغما

منِ سرما زده را گرم در آغوش بگیر
به هوای بغلت بود که سرما خوردم😍♥

حرف بسیار است اما فرق دارد شعر من
شرح حال یک جوان پیر چیز دیگریست…