سالها پیش با یه دختری دوس بودم که مادرش میدونست و گاهی دعوتم میکرد برا شب نشینی، یبار زنگ زد گفت مامانم گفته از عسلویه اومدی مستقیم از فرودگاه بیا اینجا، منم به سرم زد سورپرایزشون کنم، روز پرواز بهش زنگ زدم الکی با ناراحتی گفتم پرواز لغو شده فردا میام و پشت تلفن به مامانش گفت علی فردا میاد پروازش لغو شده، منم سوار هواپیما شدم و کلی چیزمیز خریدم و رفتم خونه ماشین و برداشتم و خوشحال رفتم دم خونشون و زنگ خونه رو زدم و مامانش پشت ایفون گفت کیه؟ گفتم سورپرایزززز علیم، اونم برگشت گفت برو گمشو همون فردا بیا پسرهی الدنگ، درم باز نکرد روم ...
》moon child《