«کسی میخواستم
از جنس خود
که او را قبله سازم،
و روی بدو آرم
که از خود ملول شده بودم
- تا تو چه فهم کنی از این سخن
که میگویم
که از خود ملول شده بودم؟»
شمس تبریز از آنگاه که زادگاه خود را ترک کرده بود، در سفرهای طولانی، پیران و بزرگان بسیاری را دیده بود امّا هیچ یک از آنان را درخور صحبت خویش نیافته بود. به عبارت دیگر، هیچ یک از آنان قادر نبودند که سوز و عطش وی را فرو بنشانند:
ایشان بزرگان بودهاند، شیخان بودهاند،
من ایشان را چه کنم؟
من تو را خواهم که چنینی!
نیازمندی خواهم،
گرسنهای خواهم،
تشنهای خواهم!
آب زلال تشنه جوید،
از لطف و کرم خویش.
به نقل از کتاب «باغ سبز» (گفتارهایی دربارۀ شمس و مولانا) از استاد محمدعلی موحد
.
@AdabErfan