ادب و عرفان(شاهد)

@adaberfan


لینک اولین مطلب کانال
https://t.me/AdabErfan/10

ادب و عرفان(شاهد)

22 Oct, 22:21


شمس آیینه‌ای می‌جست که خود را در آن جلوه‌گر یابد و این راز بزرگ و سهمگین انسانی است که انسان‌ها را به ارتباط با یکدیگر نیازمند می‌سازد و به انس و الفت با همدیگر سوق می‌دهد. آن خاموشی درازدامن، شمس را ملول کرده بود. او خود می‌گوید:
«کسی می‌خواستم
از جنس خود
که او را قبله سازم،
و روی بدو آرم
که از خود ملول شده بودم
- تا تو چه فهم کنی از این سخن
که می‌گویم
که از خود ملول شده بودم؟»
شمس تبریز از آن‌گاه که زادگاه خود را ترک کرده بود، در سفرهای طولانی، پیران و بزرگان بسیاری را دیده بود امّا هیچ یک از آنان را درخور صحبت خویش نیافته بود. به عبارت دیگر، هیچ یک از آنان قادر نبودند که سوز و عطش وی را فرو بنشانند:
ایشان بزرگان بوده‌اند، شیخان بوده‌اند،
من ایشان را چه کنم؟
من تو را خواهم که چنینی!
نیازمندی خواهم،
گرسنه‌ای خواهم،
تشنه‌ای خواهم!

آب زلال تشنه جوید،
از لطف و کرم خویش.


به نقل از کتاب «باغ سبز» (گفتارهایی دربارۀ شمس و مولانا) از استاد محمدعلی موحد
.
@AdabErfan

ادب و عرفان(شاهد)

19 Oct, 22:38


چون عطارد ِدفترِ دل وا کنند
تا  که  برتو، سرها  پیدا کنند

همچون ستاره عطارد که نویسنده فلک است، آن راهبرانِ راستین نیز صحیفۂ دلشان را برای تو می گشایند تا اسرار و حقایق را برایت آشکار نمایند.

پیش خویشان باش چون آواره یی
 بر مَهِ  کامل زن،  ار  مَه  پاره یی

در نزد خویشان و بستگانت خود را آواره نشان بده، و اگر پاره ماهی هستی، خود را به ماه کامل نزدیک کن.

جُزو را از کُلِ خود پرهیز چیست؟
با مخالف این همه آمیز  چیست؟

دوری کردن جزو از کلِ خود برای چیست؟ و این همه آمیزش و مصاحبت با مخالفان برای چیست؟ تو جزوی از کل حقیقی هستی، پس شایسته نیست که از اصل و منشأحقیقی خود بگریزی و با هستی های کاذب و موهوم أنس بگیری، زیرا هر موجودی رو به فنا می رود مگر وجود حقیقی.

جنس را بین، نوع گشته در رَوِش
غَیب ها بین، عَین گشته در زَهِش

ببین که چگونه جنس در حرکت خود به انواع مبدّل شده است، و ببین که چگونه، غیب ها به مرحله ظهور و عینیت می رسند.




شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
@AdabErfan

ادب و عرفان(شاهد)

19 Oct, 22:29


نخستین بار گفتش کز کجائی ؟
بگفت از دارِ ملک آشنائی

بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند
بگفت اَنده خرند و جان فروشند

بگفتا جان فروشی در ادب نیست
بگفت از عشقبازان این عجب نیست

بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت از دل تو می گوئی من از جان

بگفتا عشق شیرین بر تو چونست
بگفت از جان شیرینم فزونست

بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب ؟
بگفت آری چو خواب آید کجا خواب

بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک ؟
بگفت آنگه که باشم خفته در خاک
🌹🌹
حکیم_نظامی_گنجوی
  منظومه خسرو و شیرین
نوازنده تار علی قمصری
@AdabErfan

ادب و عرفان(شاهد)

16 Oct, 20:19


در  کوی خرابات، هر بار، بنای کهنه‌ی افکار و اندیشه‌ی عارف فرو می‌ریزد تا بینش صحیح‌تر و وسیع‌تری جای آن را بگیرد.

هر بنای کهنه که آبادان کنند
نه که اول کهنه را ویران کنند؟

«مولانا»

به همین دلیل، وقتی او در «حضیض» قرار می‌گیرد، یعنی در معرض تخریب واقع می‌شود، در امید رسیدن به سرمنزل بهتری است که یک درجه «اوج» گرفتن نسبت به وضعیت قبل را نشان می‌دهد.

گر از این منزل ویران به سوی خانه روم
دگـر آنجـا که روم عاقـل و فرزانـه روم

«حافظ»
@AdabErfan

ادب و عرفان(شاهد)

16 Oct, 08:09


چون  به  سوے  کعبه  نماز  می‌باید  کرد،  فرض  کن  آفاق  عالم  جمله  جمع  شدند  گرد  کعبه  حلقه  کردند  و  سجود  کردند.  چون  کعبه  را  از  میان  حلقه  بگیری،  نه  سجود  هر  یکے  سوے  همدگر  باشد؟
دل  خود  را  سجود  کرده‌اند.

مقالات  شمس

شمس
@AdabErfan

ادب و عرفان(شاهد)

13 Oct, 19:53


ناامید از در رحمت به کجا شاید رفت
یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار


حضرت_سعــــدی
@AdabErfan

ادب و عرفان(شاهد)

08 Oct, 19:46


پوستين را باز گونه گر كند
كوه را از بيخ و از بُن بركند

پرده صد آدم آن دم بر درد
  صد بليس نو،مسلمان آورد

به تعبير مولانا اگر آدمی که دچار اشتباهاتی  بوده پوستين خود را وارونه كند؛يعنى از گذشتۀ خود توبه نمايد،چه‌بسا به جايى برسد كه كوه را با قدرت معنوى خود از بيخ و بن بركند.

نهايت فرق بين انسان‌هاى متكبّر و خودبرتربين،با انسان‌هاى متواضع اين است كه انسان‌هاى متواضع وقتى متوجه اشتباه خود مى‌شوند،درصدد جبران آن برمى‌آيند؛چنانكه به قول مولانا،حضرت آدم وقتى متوجه برخورد متكبرانۀ خود با شيطان شد،از كردۀ خود اظهار ندامت كرد و به درگاه خدا توبه نمود.

.

گفت آدم:توبه كردم زين نظر
  اين‌چنين گستاخ ننديشم دگر

يا غياث المستغيثين اهدنا
  لا افتخار بالعلوم و الغنى

بشنو از نی
مثنوی مولانا
@AdabErfan

ادب و عرفان(شاهد)

07 Oct, 05:13


آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پرده است بر درگاه جان
چون که بادی پرده را در هم کشید سِرِّ صحنِ خانه شد بر ما پدید
کَاندر آن خانه، گُهَر یا گندم است؟ گنج زر یا جمله مار و کژدم است؟
یا در او گنج است و ماری برکران زانکه نَبْوَد گنج زر بی پاسبان

مولوی
@AdabErfan

ادب و عرفان(شاهد)

05 Oct, 22:00


به تو سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی نشنود این راز گهر بار جهان را
آنچه گفتند و سرودند...
تو آنی!
خود تو جان جهانی!
گر نهانی و عیانی!
تو همانی که همه عُمر به دنبال خودت نعره زنانی...
تو ندانی که خود آن نقطه ی عشقی...
همه اسرار نهانی...


مولانا
@AdabErfan

ادب و عرفان(شاهد)

03 Oct, 19:07


به تو سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی نشنود این راز گهر بار جهان را
آنچه گفتند و سرودند...
تو آنی!
خود تو جان جهانی!
گر نهانی و عیانی!
تو همانی که همه عُمر به دنبال خودت نعره زنانی...
تو ندانی که خود آن نقطه ی عشقی...
همه اسرار نهانی...


مولانا
@AdabErfan

ادب و عرفان(شاهد)

02 Oct, 10:03


نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد
❤️آواره عشق ما آواره نخواهد شد❤️
آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز
(وان را که منم چاره بیچاره نخواهد شد)
آن را که منم منصب معزول کجا گردد
آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد
آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز
وان مصحف خاموشان سی پاره نخواهد شد
از اشک شود ساقی این دیده من لیکن
بی نرگس مخمورش خماره نخواهد شد
بیمار شود عاشق اما بنمی میرد
ماه ار چه که لاغر شد استاره نخواهد شد
خاموش کن و چندین غمخواره مشو آخر
آن نفس که شد عاشق اماره نخواهد شد
 
❤️مولانا ❤️
@AdabErfan

ادب و عرفان(شاهد)

01 Oct, 08:32


                                    

بارخدایا مهیمنی و مدبر
وز همه عیبی مقدسی و مبرا

ما نتوانیم حق حمد تو گفتن
با همه کروبیان عالم بالا

هر که نداند سپاس نعمت امروز
حیف خورد بر نصیب رحمت فردا

سعــــدی
@AdabErfan

ادب و عرفان(شاهد)

29 Sep, 20:48


زبان عضو مهمی است و انسان
به قول مولانا در زیر زبان مخفی است :

آدمی مخفی است در زیر زبان
این زبان پرده‌ست بر درگاه جان
چونک بادی پرده را در هم کشید
سر صحن خانه شد بر ما پدید
کاندر آن خانه گهر یا گندمست

   آدمی هر جایی و هر مکانی نباید
   زبان بگشاید ،
       چرا که ممکن است زبانش
       چون آتش سوزانده باشد .

مولانا از  سالکان مبتدی می خواهد ،
به کم سخن گفتن روی کنند ،چرا که
جای سود و زیان را نمی دانند

         و چون اسرار بشنوند ،
        ممکن است آن  را
        با هر فرد بی خبر از راز ،
       درمیان گذارند.
@AdabErfan

ادب و عرفان(شاهد)

28 Sep, 23:18


«پاره سخن: عطار و داستان میوه تلخ»
@AdabErfan

ادب و عرفان(شاهد)

27 Sep, 22:31


مکن در جسم و جان منزل
که این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه
نه آنجا باش و نه اینجا
بهرچ از راه دور افتی
چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهرچ از دوست وا مانی
چه زشت آن نقش و چه زیبا
گواه رهرو آن باشد
که سردش یابی از دوزخ
نشان عاشق آن باشد
که خشکش بینی از دریا

سنایی
شعری در مقام اهل توحید
@AdabErfan

ادب و عرفان(شاهد)

26 Sep, 17:50


درویش عزیز پادشا شد به خدا
وارسته ز فقر و ز غنا شد به خدا

گویی که کجا رفت از اینجا که برفت
آمد ز خدا و با خدا شد به خدا

شاه نعمت الله ولی
@AdabErfan

ادب و عرفان(شاهد)

26 Sep, 17:43


.


وگفت: عشق، آتش است،
در سینه و دل عاشقان مشتعل گردد
و هرچه مادونِ الله است،
همه را بسوزاند‌ وخاکستر کند.


حضرت عطار
تذکره الاولیاء
@AdabErfan

ادب و عرفان(شاهد)

23 Sep, 06:41


امشب منم مهمان تو ، دست من و دامان تو
یا قفل در وا مى کنى ، یا تا سحر دف مى زنم

من موج از خود رانده ام کز بحر بیرون مانده ام
تا ساحل آغوش تو ، بى پا و سر دف مى زنم

شعراز مولانا
با صدای دلنشین سالار عقیلی
@AdabErfan

ادب و عرفان(شاهد)

21 Sep, 12:34


گر عارف حق بيني چشم از همه بر هم زن 
چون دل به يکي دادي، آتش به دو عالم زن

هم چشم تماشا را بر روي نکو بگشا 
هم دست تمنا را بر گيسوي پر خم زن

هم نکته ي وحدت را با شاهد يکتاگو 
هم بانگ اناالحق را بر دار معظم زن

گر تکيه دهي وقتي، بر تخت سليمان ده 
ور پنجه زني روزي، در پنجه رستم زن

گر دردي از او بردي صد خنده به درمان کن 
ور زخمي از او خوردي صد طعنه به مرهم زن

چون ساقي رنداني، مي با لب خندان خور 
چون مطرب مستاني ني با دل خرم زن

هم جلوه ي ساقي را در جام بلورين بين 
هم باده ي بي غش را با ساده ي بي غم زن

ذکر از رخ رخشانش با موسي عمران گو 
حرف از لب جان بخشش با عيسي مريم زن

حال دل خونين را با عاشق صادق گو 
رطل مي صافي را با صوفي محرم زن

چون آب بقا داري بر خاک سکندر ريز 
چون جام به چنگ آري با ياد لب جم زن

چون گرد حرم گشتي با خانه خدا بنشين 
چون مي به قدح کردي بر چشمه ي زمزم زن

در پاي قدح بنشين زيبا صنمي بگزين 
اسباب ريا برچين، کمتر ز دعا دم زن

يا پاي شقاوت را بر تارک شيطان نه 
يا کوس سعادت را بر عرش مکرم زن

يا کحل ثوابت را در چشم ملائک کش 
يا برق گناهت را بر خرمن آدم زن

يا خازن جنت شو، گلهاي به
@AdabErfan

ادب و عرفان(شاهد)

20 Sep, 09:45


چو به خنده لب گشايی دو جهان شکر بگيرد
به نظاره جمالت همه تن شکر بگيرد
قدری ز نور رويت به دو عالم ار در افتد
همه عرصه های عالم به همان قدر بگيرد
چو در آرزوی رويت نفسی ز دل برآرم
ز دم فسرده من نفس سحر بگيرد
چه غم ره است اين خود که دلم دمی درين ره
نه غمی دگر گزيند نه رهي دگر بگيرد
اگر از عتاب غيرت ره عاشقان بگيری
ز سرشک عاشقانت همه رهگذر بگيرد
ز پی تو جان عطار اگر امتحان کنندش
به مديح تو دو عالم به در و گهر بگيرد

عطار
@AdabErfan

5,993

subscribers

3,037

photos

269

videos